نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

وقتي فرشته ها در خوابند

نيرواناي من! عكساي زيادي از خوابت دارم. توي همشون مثل فرشته هايي. بقول خاله هاله خواب همه ي بچه ها خواب فرشته هاست. هميشه فكر ميكنم وقتي خوابي چي خواب ميبيني مخصوصاً روزاي اولي كه پا به زمين گذاشته بودي، ديدنت توي خواب خيلي لذتبخش بود. حس اينكه الان داري خواب عرش اعلي رو ميبيني و تو حال و هواي ملكوت سير ميكني به آدم روح مي بخشيد. هي از زاويه هاي مختلف نگاهت ميكردم و عكس ميگرفتم. دلم ميخواد همه ي عكسايي كه از خوابت دارم رو به اين بهانه اينجا بذارم تا حالشو  ببری. البته همه ش كه زياده گلچين ميكنم. اين عكس رو ميذارم برا مدير وبلاگ كه تو مسابقه ي "خواب يك فرشته" شركت بدن، بقيه رو تو ادامه ي مطلب تقديمت ميكنم:   ...
21 خرداد 1390

بابا شالام!

سير تكامل تو خيلي جالبه. راه رفتن رو كه فوت آبي. سطوح شيب دار با شيب كم و يه كم بيشتر هم كه تو ولايت ما فراوونه ياد گرفتي سپري كني. داري ارتفاعات كم حدود 5 تا 10 سانتي متر رو تجربه ميكني و بالا و پايين ميري. البته بعضي وقتا بازم دست بالا مياري كه دستت رو بگيرم. منم سعي ميكنم تا جايي كه اعتماد بنفست رو نگيره كمكت كنم. اما حرف زدن رو كه ديگه داري مثل بلبل حرف ميزني و مرحله ي تقليد طوطي وار رو كنار گذاشتي عسلك! خودت ميفهمي چي ميگي و ميفهمي چي بايد بگي. چنان با احساس تمام حرف ميزني كه دهنمون وا ميمونه. از همه زيباتر اينه كه ديگه ياد گرفتي سلام كني و مخصوصاً خيلي زيبا به بابايي سلام ميكني وقتي ميريم تو كارگاه سرش يا از بيرون مياد يا پشت تلفن اد...
18 خرداد 1390

تصويرها ميگويند - نيروانا در بندر انزلي

خيلي دوست دارم نيروانا شن بازي رو رسماً شروع كنه. غير رسميش رو كه از هفت هشت ماهگي و با ور رفتن به خاكهاي گلدونايي كه با جرأت تمام هنوز از سر راهش جمع نكرده بوديم شروع كرده قربونش برم. حالام كه تاتي تاتي ميكنه تو حياط و كلي باغچه و خلاصه صفا. كلي وقته كه ميخوام يه استخر شن براش راه بندازم. خواستم چوبي يا پلاستيكيش رو بخرم بابايي هنرمند گفت: "وقتي من هستم و ميتونم چوبيش رو درست كنم چرا بخري؟" بيشتر از يك ماهه كه شنش رو داريم اما استخرش هنوز ساخته نشده. البته قول مردونه داده شده كه اين چند روز تعطيلي پيش رو ياورش استاد بشه. تا خدا چي بخواد. اما اولين شن بازي نيروانا تو ساحل يه ويلا نزديك نمك آبرود بود كه چنان سرتاپاش رو پُرِ شن كرد كه تا توي...
17 خرداد 1390

تصويرها مي گويند - نيروانا در رامسر

كاخ موزه پهلوي - هواي ملس و باران نم نم نيروانا اينجا كلي حال ميكنه با تاتي تاتيش. زمين خيس و نم نم بارون كنجكاوي اون رو براي كشف پديده هاي جديد برمي انگيزه. يك كشف جديد - تاتي تاتي در سطح پوشيده از سنگريزه اين نقطه ي كفشدوزكي كه هي ميره برميگرده نيرواناست. حظي ميبره از اين بازي. هرچند وسطش هي ميخوره زمين، اصلاً عين خيالش نيست. يه چيزايي هم اون وسط پيدا ميكنه روي زمين و طبق معمول ميذاره دهنش و تا ما بجنبيم به طرفش يا قورتش ميده يا بي خيالش ميشه. حتماً نوش جونش شده ديگه. خسيس نباشيم. يه كم ميكرب هم بد نيس واسه وجود آدم. خلاصه اين بهترين برداشتي بود كه نيروانا از موزه ي پهلوي داشت. البته با يه مجسمه...
11 خرداد 1390

براي خاله مريم و عمو علي تهران

خاله مريم نازنينم، عمو علي عزيزم! دستتون درد نكنه از بابت كادوهاي خوشكلي كه برام فرستادين. عمو علي! ببخش كه ديروز اونموقع حالم خوب نبود و نميتونستم جَلدي حاضر شم بيام ببينمتون. ماماني گفته بود كه بايد واكسن ميزدم و از عواقبش درد شديد پام بود كه خوابوندم، مني كه عشق تاتا بودم . خيلي دوست داشتم يه شب رو با هم باشيم و باهام بازي كنين. خاله مريم گل! از بد حادثه مامان هم الان فقط ارتباط تصويري و املايي ميتونه داشته باشه و فعلاً صدا نداره زنگ بزنه صداي گرمتون رو بشنوه و ازتون هزار بار تشكر كنه. آخه آخراي سفر انگار سرما خورد يا دچار آنفولانزا شد كه منجر شد به قطع صداش. چه لباساي نازي فرستادين، مثل خودتونن. عمو علي قول داده كه بازم ميا...
11 خرداد 1390

ماماني دوسي دارم!

خيلي دلم ميخواست جمله ي "دوسِت دارم" رو زود ياد بگيري و بگي و اين تلاش من محقق شده بود. چند باري ازت ميخواستم كه بگي و تو هم جواب ميدادي. ديروز يا پريروز بود كه وقتي داشتم لباسها رو رو جارختي پهن ميكردم خشك بشن (پيرو كُزِت بازي پس از مسافرت) تو همينجور كه از جارختي خودت رو آويزون ميكردي با يه عشوه ي فراوان كه به دل نشستن جمله تو صدچندان ميكرد گفتي" ماماني دوسي دارم" و من با جيغ و غش و ضعف دويدم طرفت بغلت كردم و توي ناقلا گفتي :" مش" و اين رو خيلي ريز گفتي كه بمب خنده ي من و بابايي كه با گفتن جمله ي اوليت خودش رو از پذيرايي رسونده بود اتاق خواب تركيد. خيلي مموشي دختر! راهش رو پيدا كردي آفرين به هوشت. عشقولانه هات رو دوست دارم. وقتي محكم ...
10 خرداد 1390

اولين چهار كلمه اي ها

هر چي كلمه ميگفيم عينشو يا دست كم نود درصد عينش رو تكرار ميكردي طوطيك! كم كم خودت جمله هاي دو سه كلمه اي ميگفتي از قبيل " اونجا بيشي"(اونجا بيشينم)"، بابا اَسنون بيذار"(بابا آهنگ سوسن خانوم بذار)، "مامان تُدايي خوب؟"، و ... اولين جمله ي چهار كلمه ايت به نظرم "ني ني مواظب خودت باش" بود كه قشنگ و كامل اونم در جاي خودش بكار ميبرديش. اما اين چهار كلمه اي دوم بدجوري جذاب بود و تو دل همه نشست. ميخوام برات ثبتش كنم يا اگه شد قابش كنم به يادگار. اما چيه اون اول جريانش رو بنويسم: توي ماشين مشغول شيرخوردن بودي و منم مشغول صحبت با بابايي. از اونجايي كه بعضي وقتا (موقع دندون در آوردن) اوضاع گوارشت بهم ميريزه و بعكس همه ي بچه هاي ديگه كه گلاب بروتو...
10 خرداد 1390

در آستانه ي هجده ماهگي

گلم! فردا يك سال و نيمه ميشي. اين اتفاق بسيار شادي آفرينيه اما يه استرس گنده باهاش دارم كه ميدونم خوب نيست. بايد واكسن بزني و من از بس شنيدم كه واكسن اين سن خيلي درد داره همه ش برات ميترسم. امروز بايد بريم كلينيك و من هي تند تند دارم وبلاگتو آپ ميكنم كه شرمنده ي خودم و دوستاي عزيزم كه مشتاق ديدن عكسهاي سفرت هستن نباشم. از ديروز هي دارم آماده ت ميكنم كه "فردا من و بابايي ميبريمت درمونگاه خانوم بهت واكسن ميزنه ميسوزه آخ" و تو با اين آخ غش غش از ته دل ميخنديدي. دعا ميكنم خدا برات يه تحمل بالا ارزاني كنه كه بتوني اين درد رو پشت سر بذاري. دوستاي خوب من براي نيروانا و ما خيلي خيلي دعا كنين و انرژي مثبت بفرستين. ...
10 خرداد 1390

تصويرها مي گويند - نيروانا در نمك آبرود

گل من تو از همه گل تري   آخ جون يه ني ني ديگه سنت تأمل كردن در مقابل ني ني ها همچنان ادامه داره و نيروانا اينبار به اين ني نيِ ناز گير داده. حيف اسمش يادم رفته. مي بوسمش.   نيرواناي عشق گل ...
10 خرداد 1390