آغاز خواهرانگی های تو
از کی میخوام اینا رو بنویسم، هی نمیرسم، هی نمیرسم. اینقدر تولد غافلگیرانه ی داداش اهورا غرقم کرد که حتی نرسیدم زمینی شدنش رو توی خونه ی تو هم ثبت کنم. فردای تولد کلوچه ی توت فرنگی ای که تو باشی به شرحی که خونه ی اهورا نوشتم، داداشی قدم به دنیای ما گذاشت و فصل جدید خواهرانگی های تو شروع شد. فصل اولش زمان بارداری من بود که همه ی زیباییها و هیجانات مادری ش رو با تو عزیزم، که به حق خواهری رو مهربانانه و عاشق پذیرفته بودی، شریک بودیم. چه بوسه ها که به جنینی اهورا نثار نکردی و چه آغوشها که بی دریغ براش نگشودی. اما با همه ی شادمانی و اشتیاقی که در تو برای بدنیا اومدن اهورا میدیدم باز هم یه گوشه ی دلم نگران بودم...