گوشه ی اهورا
امروز بعد از مدتها اومدیم خونه تا یه روز تعطیل رو با هم به کارای عقب افتاده برسیم. این روزا و شبا بیشتر خونه ی مامانیم و ماجراهای خاص خودش و درگیری های ذهنی تو در از دست دادن آقاجون که شاید توی یه فرصت مناسب ازش نوشتم.
اما امروز دلم میخواست حالا که کم کم صدای پای داداشی بگوش میرسه خونه رو برای ورودش آماده کنیم. اونقدرا که نه ولی در حد بضاعت و حوصله و امکانات خونه بالاخره تونستم رؤیام رو به واقعیت برسونم. تو هم کلی ذوق کردی و توی چیدمان حضور فعال داشتی. اسم این قسمت خونه رو میذاریم گوشه ی اهورا.
ازمون پرسیدی چرا این چیدمان رو توی اتاق تو براش انجام ندادیم؟ راستش از آشپزخونه تا اتاق تو یه راهرو درازه که دسترسی من رو توی هفته های اول تولد اهورا بهش خیلی سخت و دیر میکنه. اینه که یه گوشه از پذیرایی رو انتخاب کردم تا راحت تر بتونم به امور اهورا و خونه با هم برسم. توی دلم رؤیای روزی رو میپرورم که اتاق باشکوه اهورا رو هم مث اتاق تو خلق کنیم.
...
و هنوز نان گندم خوب است
و هنوز آب می ریزد پایین
اسب ها می نوشند
...
دلخوشیای زیادی توی زندگی هست عزیزم حتی اگه غمی به سنگینی غم ندیدن پدر برای همیشه روی دوشت سنگینی کنه و توی لحظاتت جاری باشه. این روزا بیشتر از پیش حضور آقاجون رو حس میکنم و این دقیقاً بخاطر اینه که از اسارت تن رها شده و به پرواز دراومده. با تمام وجودم ایمان دارم.
راستی داشت یادم می رفت بگم تزئینات نمدی روی سبدا همه شون کار ژاله ی عزیزمه. یه خاله ی باسلیقه که با حوصله و هنرِ تمام، هر چی ازش خواستم برام درست کرد و فرستاد. دست گلش درد نکنه.