نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

اهوراگین

با اینکه خانوم دکتر کرمانم خوب و خوش برخورد بود، با اینکه مرکز سونوگرافی ای که انتخاب کرده بودیم اجازه میداد یه هیئت همراه مامان و نی نی برن واسه دید و بازدید سونویی، اما من دلم می خواست خبر خواهر یا برادر دار شدنت رو یه شخص خیلی خاص بهت بده. شخصی که خودم خیلی حس خوبی بهش دارم و هنوزم با یادآوری خاطرات بارداری و زایمان تو با احترام و ارادت بسیار نامش رو می برم. همت کردم و از کلینیک مجیبیان یزد با نه چندان صرف وقتی که به معجزه می نمود از دکتر حجت بزرگوار وقت ویزیت گرفتم تا یه بار دیگه خاطرات خوش اون روزها رو مرور کنیم، این بار با حضور سبز تو که از درونم پا به دنیای بیرون گذاشته بودی و با شوق و ذوق اون مسیر سبز رو با گامهات همراهی می کردی. مسی...
27 تير 1393
13730 7 25 ادامه مطلب

کوچه ی خاطره های صورتی

قرار بود این بهارمون بوی دیدار یسنا و الهه داشته باشه، قرار بود بازم مشهد به زیارت نیایش و زهره نورانی بشیم، قرار بود بازم با دیانا و زینبم ، با نیروانا و نسترنم خاطره بسازیم. قرار بود منتظر گلنازم باشیم و وندا و هانای گلش که از دریای شمال سمت مشهد بیان و قرار بود میون دوستی های بنفشمون بزم هایی به پا کنیم شورانگیزتر از هر بنفشه باران بهاری. اما نشد اینهمه. علیرغم قراری که از یک ماه پیش با الهه داشتیم و بیقراری ای که از آبان ماه به دلمون افتاده بود با شنیدن خبر مسافرتش به کرمان، با اتفاقی که براشون افتاد و زود ترک کرمان گفتنشون نتونستیم از مشهد بهشون برسیم و آبروی میزبانیمون بر آب رفت. از اونطرف قراری رو که با زهره گذاشته بودیم در...
15 فروردين 1392
1