نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

در آستانه ي هجده ماهگي

1390/3/10 8:28
نویسنده : مامان فريبا
4,427 بازدید
اشتراک گذاری

گلم! فردا يك سال و نيمه ميشي. اين اتفاق بسيار شادي آفرينيه اما يه استرس گنده باهاش دارم كه ميدونم خوب نيست. بايد واكسن بزني و من از بس شنيدم كه واكسن اين سن خيلي درد داره همه ش برات ميترسم. امروز بايد بريم كلينيك و من هي تند تند دارم وبلاگتو آپ ميكنم كه شرمنده ي خودم و دوستاي عزيزم كه مشتاق ديدن عكسهاي سفرت هستن نباشم. از ديروز هي دارم آماده ت ميكنم كه "فردا من و بابايي ميبريمت درمونگاه خانوم بهت واكسن ميزنه ميسوزه آخ" و تو با اين آخ غش غش از ته دل ميخنديدي. دعا ميكنم خدا برات يه تحمل بالا ارزاني كنه كه بتوني اين درد رو پشت سر بذاري. دوستاي خوب من براي نيروانا و ما خيلي خيلي دعا كنين و انرژي مثبت بفرستين.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

گلناز
11 خرداد 90 9:47
همه یه جور نیستند. امیدوارم سبک باشه. کمپرس و استامینوفن خیلی موثره. نازنیم برای سلامتی وجودته. دلگیر نشو.بوس

آره گلناز جون، خدا رو شكر نيروانا صبر و تحملش بالاست. اينو دوستاي شماليم هم گفتن. راستي نگفتم علاوه بر دوستاي قديم اينبار هم چند تا دوست خوب ديگه به ما ارزاني شد از لطف پروردگار و از شدت مهر اهالي سبز البرز و خزر... ميگفتم نذاشت زياد كمپرس كنم برخلاف قديما كه كوچيكتر بود و تو اين موارد از پسش برميومديم. ديدم موندن تو خونه و ديدن Teletubbies اونم بصورت خوابيده كه نشه اداي رقصشون رو درآورد داره براي هر دومون كسل كننده ميشه به ياري يه دوست خوب كه همسايمونه سوار كالسكه برديمش پياده روي كه روحيه بگيره و درد پاش كه سراغش اومده بود يادش بره. بعدش هم رفتيم خونه ي عزيز اينا كه تو پستهاي قبل اشاره كردم حكم مادر ما تو اين ديار غريب رو دارن. اونام همه جوره ساپورتمون كردن. حتي اينقدر به نيرواناانرژي مثبت وارد شد كه سرپا وايستاد و چند قدم راه هم رفت. خدا دوستاي خوب رو برامون حفظ كنه و كمكمون كنه كه دوستاي خوبي براشون باشيم و بمونيم. شب هم تبش اونقدر شديد نشد؛ همون قطره استامينوفن بس بود؛ البته بجاي پاشويه هم كه نيروانا اصلاً دوست نداره چند تا دستمال مرطوب روي پاهاش گذاشتم كه اونم بي تأثير نبود فكر كنم. صبح كه قطره خورد ديگه خوابش نبرد. مجبور شدم به هزار ترفند تو نَنو كه مخصوص خوابوندن توسط باباييه بخوابونمش. آخه بابايي كه مَش (شير) نداره بده ني ني بخوابه. الانم اومدم سركار. خسته ام ولي باور كن ذوق پرداختن به وبلاگ نيروانا و ديدن نظرات دوستاي خوبم سرِپام نگه ميداره. البته كارهاي اداري رو انجام دادم. كارمند بدي نيستم فكر كنم ؛)
رویا
11 خرداد 90 14:24
ای جونم دختز نازمون واکسن زد . الهی بگردمش! خوشحالم که میگی الان بهتره . ایشالا همیشه همگی تون خوبه خوب باشین عزیزم . ببخش که من بلد نیستم مثل تو قشنگ بنویسم


آره عزيزم. خدا رو شكر بخير گذشت. ديگه رفت تا 6 سالگيش به اميد خدا. امروز هم پا شد و تاتي كرد و با Teletubbies رقصيد. يكي از دوستام اينجا گفت بهش درد رو تلقين نكنين. ما هم تشويقش كرديم و اون هم حالا مثل قبل تاتي ميكنه. تو هم هميشه شاد و سرزنده باشي با حميد عزيزت و خونواده ي گلت. نظر لطفته به من. مواظب خودت باش خانومم.
مامان رادین
13 تیر 90 11:51
گلم ممنون از راهنماییت. کمی آرومتر شدم.


خدا رو شكر
معصومه مامان سهند
18 تیر 90 18:45
دلم براتون تنگ شده بود . خاله جون زود بیا برامون مطلب بنویس


چشم خاله جون، الان مي نويسم. مرسي كه دنبالمون ميكنين.