نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

بابا شالام!

1390/3/18 15:11
نویسنده : مامان فريبا
6,059 بازدید
اشتراک گذاری

سير تكامل تو خيلي جالبه. راه رفتن رو كه فوت آبي. سطوح شيب دار با شيب كم و يه كم بيشتر هم كه تو ولايت ما فراوونه ياد گرفتي سپري كني. داري ارتفاعات كم حدود 5 تا 10 سانتي متر رو تجربه ميكني و بالا و پايين ميري. البته بعضي وقتا بازم دست بالا مياري كه دستت رو بگيرم. منم سعي ميكنم تا جايي كه اعتماد بنفست رو نگيره كمكت كنم.

اما حرف زدن رو كه ديگه داري مثل بلبل حرف ميزني و مرحله ي تقليد طوطي وار رو كنار گذاشتي عسلك! خودت ميفهمي چي ميگي و ميفهمي چي بايد بگي. چنان با احساس تمام حرف ميزني كه دهنمون وا ميمونه. از همه زيباتر اينه كه ديگه ياد گرفتي سلام كني و مخصوصاً خيلي زيبا به بابايي سلام ميكني وقتي ميريم تو كارگاه سرش يا از بيرون مياد يا پشت تلفن اداي صحبت كردن باهاش رو درمياري؛ چنان با تمام وجودت ميگي :"بابا شالام" كه حظ ميكنيم. بچه هاي كوچه وقتي سلامت رو شنيدن هي درخواست كردن دوباره سلام كني. فيلم سلام و صحبت كردنت پشت تلفن رو با دوربين خاله ليلا (مامان نسرين) گرفتم. ازش ميگيرم به يادگار نگه ميدارم. تازگيا خيلي به تلفن و مكالمات تلفني علاقه نشون ميدي. ديگه الو برات از مرحله مدياپلير و آلبوم عكس رد شده و به موبايل به چشم وسيله ارتباطي نگاه ميكني. ببيني موبايل يا گوشي تلفني كه يه جايي بيكار و رها مونده ورميداري و شروع ميكني به صحبت. راه ميري و ميخنديدي و اداي ما رو درمياري وقتي گرم صحبت با ديگرانيم. متداولترين جملاتت اينان:

بابا شالام. خوبي؟ كِماني (كرماني)؟ آقانون شالام، حميد شالام؛ مَشَدي؟ ننجون شالام. صدا نيشتي (صدات نميرسه، نمياد)به من زنگ بزن

اي فدات شيرينم! الهي هميشه خود سلام و سلامت باشي براي خودت و دوستدارانت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

پروانه ی کاغذی
21 خرداد 90 0:17
شالام شالام به مامان نیروانای گل...!!
حالتان که خوب است ان شاءلله...؟؟؟
اینجانب بنده ی حقیره...با نگاهی نه چندان گذرا...مشاهده کردیم یک عالمه پست در غیاب ما در این وبلاگ جانانه به ثبت رسیده بوده که ما از همه شان بی خبر بودیم...!!! آخر بی وجودی تا چه حد...؟؟؟!!!! واقعا...چقدر بدون اینترنت زندگی مشکل می شود و طاقت فرسا...!!! همه اش یک هفته به اینترنت دسترسی نداشتیم...انگاری چندین ســــــال است که دنیای اینترنت را ندیده ایم...!!!ای بسوزد پدر تکنولوژی!!! بگذریم...حیف است اعصابمان را...عمرمان را پای پدر تکنولوژی حرام کنیم...!!!
آه...راستی فریبا خانوم یک خبر دسته اول برایتان آورده ام!!! این هفته که به کرمان رفته بودیم...پدر و مادر عزیزمان یک عدد انگشتر طلای پروانه ای برایم خریدند...!!! گفتند این هم پاداش اینهمه درس خواندنت!!!! من هم تشکر کردم و انداختم در دستم دیدم وای!!! به اندازه ی دور زود پز مادربزرگم گشاد است!!رفتیم کوچکش کردیم الان اندازه ام شده...ولی همه اش در دور ناخنم می چرخد...تا می آیم به خودم بیایم می بینم پروانه ی کوچولویی طلایی آمده کف دستم...!!! ولی الان که نگاه می کنم می بینم انگشتر آن طرف دست باشد خیلی قشنگ تر است...!!! همه اش کف دستمان را نگاه کنیم و لذت ببریم...!!!
راستی فریبا خانوم یک خبر دیگر اینکه شلوار تو خونه ای هم دو تا خریدم!! این شلوار هم برایم گشاد است لعنتی!!! اما مشکلی نیست...تا مغز در جانمان می تپد می کوشیم راه حلی بیابیم...!!!


سلام مينا جان، ممنونم؛ حال ما خوبه. ديدم خبري ازت نيست گفتم مشغول امتحانات هستي. مباركت باشه پروانه ي طلاييت. آره منم خيلي وقتا معتقدم طرح انگشتر طرف كف دست باشه آدم خودش بيشتر ميبينه و حالشو ميبره. شلوارام مبارك باشه. حتماً بهترين راه حل رو برا شلوارت هم پيدا ميكني. موفق باشي. اگه سرت فارغ شده بيا ببينيمت.
پروانه ی کاغذی
21 خرداد 90 14:38
بله فریبا خانوم بلاخره یک راه حل پیدا کردم...=پاچه های شلوارم را زده ام بالا...!!! بلکه گشادی اش کمتر به چشم بیاید...
آه فریبا خانوم راستی...ما چهارشنبه ی هفته ی پیش یک تصادف کوچولو هم کردیم...در شهر کرمان...سر چهار راه طالقانی بود که با یک موتوری تصادف کردیم...سرنشینش افغانی بود...از چراغ قرمز رد کرده بود...ما داشتیم سبز خودمونو می رفتیم یهو دیدیم یه موتوری بنگ!!! محکم خورد بهمون!!! دیگه بنده خدا پاش شکست و مردم جمع شدن و آمبولانس اومد و به قول معروف پلیسا ریختن و کروکی کشیدن و ماشین ما و موتور اون آقا رو توقیف کردن چون می گفتن تصاده جحری بوده باید ماشین توقیف بشه...خلاصه سرتونو درد نیارم...یه هفته تمام ما تو کرمون آواره بودیم بدون ماشین و اصلا یه بدبختی بود!!! دیگه آخرش اون موتوریه مقصر شناخته شد و چهارشنبه ماشینمونو بهمون دادن و اومدیم سرچشمه...واسه همین گرفتاری ها بود که اصلا وقت سر خواروندنم نداشتیم...منه بدبختم که 10 تیر کنکور دارم ولی دارم جوری زندگی می کنم که انگاری اصلا هیچ کنکوری در انتظارم نیست و از این حرفا...خلاصه سرتونو درد نیارم در اولین فرصت مناسب مشرف به دیدار حضور پر مهرتان خواهیم شد...
راستی فریبا خانوم اصلا یه وقت جوش نکنینا!!! هیچ اتفاق بدی واسه ما نیفتاد...تازه بابام میگن خدا رو شک یارو نمرده...!!!!
به قول عارفان پاکدل:خدا را شکـــر که از این بدتــــر نـــشد...!!!
خلاصه سرتونو درد نیارم فریبا خانوم کرمون که میرین خیــــــــــــلی مواظب خودتون باشین...خیــــــــــــــلی زیــــــــــاد...!!! همیشه دعا می کنم هر سه تاتون سالم باشین
نیروانا جونو خودتونو(تو آینه)ببوسین


واي خداي من! نمي دونستم. الان همه خوبين نه؟ خدا رو شكر كه بخير گذشت. كاش يه خبري به ما ميدادين شايد كمكي از دستمون برميومد. چقدر بد كه اين همه مدت احوالي ازتون نپرسيدم. منو ببخشيد. خدا هميشه ي ايام حفظتون كنه.
پروانه ی کاغذی
21 خرداد 90 14:41
در میان همه همهمه ها...
های هوی همه را در هم می نوردم...
صدای خنده ات را متصور می شوم...
روی موج خنده ات سوار می شوم...
می شوم آزاد و رها از همه این تعلقات...
می شوم تو می شوم خودم...
نمی دانم چه می شوم...!



خود نمره ي بيست
نجمه
21 خرداد 90 14:43
سلاااااااااااااااام
واي چقده عزيز و عسلي نيروانا
اين عكساي خوشملش رو ديدم و كلي كيف كردم خدا زنده نگهش داره و سالم.
بزرگ شه بره مسافرتهاي دور دنيا عكساشو بفرسته واسه مامانش كه بذاره تو وبلاگش


مرسي خاله نجمه جونم. قربون شما. حتماً برام دعا كنين كل دنيا رو بگردم. وقتي به بابايي ماه رو نشون ميدم و ميگم :"دستي نيشي" يعني دستم نميرسه؛ بابايي ميگه الهي كه پات بهش برسه مثل انوشه خانوم كه رفت فضا و رفت كره ي ماه. مرسي از دعاي خوب همه.