ماماني دوسي دارم!
خيلي دلم ميخواست جمله ي "دوسِت دارم" رو زود ياد بگيري و بگي و اين تلاش من محقق شده بود. چند باري ازت ميخواستم كه بگي و تو هم جواب ميدادي. ديروز يا پريروز بود كه وقتي داشتم لباسها رو رو جارختي پهن ميكردم خشك بشن (پيرو كُزِت بازي پس از مسافرت) تو همينجور كه از جارختي خودت رو آويزون ميكردي با يه عشوه ي فراوان كه به دل نشستن جمله تو صدچندان ميكرد گفتي" ماماني دوسي دارم" و من با جيغ و غش و ضعف دويدم طرفت بغلت كردم و توي ناقلا گفتي :" مش" و اين رو خيلي ريز گفتي كه بمب خنده ي من و بابايي كه با گفتن جمله ي اوليت خودش رو از پذيرايي رسونده بود اتاق خواب تركيد. خيلي مموشي دختر! راهش رو پيدا كردي آفرين به هوشت. عشقولانه هات رو دوست دارم. وقتي محكم بغلم ميكني و صورتت رو به صورتم ميچسبوني و ميبوسيم يا از شدت هيجان چونه مو گاز ميگيري كِيف عالم رو ميكنم. خدا حفظت كنه دوست داشتني ترينم.