نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

براي عموي عزيزم كه به آسمانها رفت

نازنينم هنوز خيلي برات زوده بفهمي يا اصلاً برعكس، ما نمي فهميم و تو بيشتر ميفهمي كه تازه از بالا بالاها اومدي. عموجان از پيش ما پركشيد به آسمونا. گمونم گل سرخش رو پيدا كرده بود. اون عمويي كه عشق گل و باغچه بود. دلتنگش ميشيم ولي حتم دارم كه خوب جايي رفت. اون كه همه ش اهل شادي و شادكردن ديگران بود. عيدها خصوصاً وقتي بچه تر بوديم قرارگاه اول همه ي ما خونه ي عمو بود. آخه بزرگ فاميل پدري بودن. اون اسكناسها و سكه هاي نو كه منتظر بود بشينيم بدوه بره بياره و به رديف بهمون عيدي بده رو هيچوقت فراموش نميكنم. همچنين باغچه ي خوشكلش با اون گلهاي رنگارنگ كه با آب و تاب بهشون ميرسيد كه باعث ميشد روز اول عيد بهار رو اونجا باور كني. و اينكه عمو عاشق...
22 مرداد 1390

رزرو عكس نيروانا در منوي كاربران و ويترين ني ني وبلاگ

دوستاي عزيز ني ني وبلاگي كه عكس نيروانا جونم رو توي منوي كاربري يا ويترين ني ني وبلاگ ديدين و افتخار دادين تشريف اوردين خونه ي نيرواناي عزيز ما. خوش اومدين. اميدوارم لذت ببرين از لحظاتي كه خونه ي دختر گل ما سپري ميكنين. خوشحال ميشم اگه نظرهاي زيباتون رو از ما دريغ نكنين. اينجا علاوه بر اينكه خونه ي دختر منه دفتر مشق من هم هست. من اينجا مشق عشق ميكنم و مشق نويسندگي. نيروانا بهونه ي بيدارشدن يه عشق ديرينه در وجود منه كه همون نوشتنه. پس خوشحال ميشم نقدتون رو هم بشنوم. از ابراز لطف و محبت زيباتون به نيرواناي عزيزم هم پيشاپيش قلباً و عميقاً سپاسگزارم. خدا نوگلهاي عزيزتون رو تو دستاي مهربون خودش هميشه ي ايام ايمن نگه داره. آمين ارادتمند، مامان...
15 مرداد 1390

اندر حكايت سُرخوران عباسي

به خبري كه هم اكنون به يادمان رسيد توجه فرماييد: همين هفته يكشنبه عصر كه نيرواناجان با مامانشون تشريف ميبرن شهربازي پسراي همسايه رو ميبينن :اميرحسين و ميلاد. ميلاد عين اسفند رو آتيش هي اينور اونور ميپريد و بازي ميكرد. نيروانا رو هم كه ديده بود هي صداش ميكرد و ميگفت بريم سوار اين بشيم سوار اون بشيم. مامان نيروانام كه انگار همراهي پيدا كرده تو تنهايي شهربازي، دل به دلشون ميده و چن تا وسيله سوار ميشن. بعد دو تا داداش هوس آبشار سُرخوران ميكنن. همون سرسره ي بسي مرتفع كه چند جاي كمرش قر داره تا ميرسه زمين. اونا ميرن بالا و نيروانا و مامانش اين پايين وايميستن به تماشا. مامان نيروانا به دقت نگاه ميكنه ببينه اميرحسين چه جوري از اون بالا در حاليكه م...
12 مرداد 1390

تو خودٍ نمره ی بیستی مشهدي!

بيست ماهگيت مبارك عزيز دلم! بيست يه حس خوبي به ما ميده، از بچگي نهايت آرزويي بوده كه براي ماها ترسيم شده. آخرين عددي كه با اون سنجيده ميشدي. بعدها ياد گرفتيم كه عدد صدي هم هست كه مقياس اندازه گيري و رتبه دهي بزرگترهاست... نهايت هر چي باشه عزيز دلم تو بي نهايتي. كسي مثل تو بلد نيست                  هم بخواد صد باشه هم بيست ... ------------------------------------------------------------------------------------------------- از مشهد بگم كه زيباترين خاطره ش ديدن مادرجون، باباجان، داداش حميد عزيز و خاله روياي گله. آدم حظ ميكنه ميبيندشون و كلي روحيه ميگيره...
11 مرداد 1390

به بهانه ی امروز - روز جهانی شیر مادر

شیرخواره ی نازنین من! خیلی دلم می خواست به یه بهانه ای این حس زیبا رو که نسبت به تو دارم وقتی از جان من مینوشی بیان کنم. خوشحالم که امروز رو دریافتم: تو با عمل سزارین به این دنیا اومدی. اولین چیزی که بعد از بیهوشی بیاد دارم سؤالیه که خانوم پرستار از من پرسید که اسم دخترت چیه و من گفتم "نیروانا". بعد از اون تکانهایی که نشان از انتقال من به خارج از ریکاوری بود رو بخاطر میارم و سپس خاله شهلای مهربون که با یه هَندی کَم اومده بود سراغم و با شوق و ذوق از نیروانا میگفت که دیده و چقدر قبراقه و فیلمش رو گرفته و همه ش ازم سـؤال میپرسید و تند تند از من فیلم میگرفت. بعد دوباره چیزی بخاطر ندارم تا لحظه ای که احساس کردم تو رو کنارم خوابون...
10 مرداد 1390

نيرواناي شگفت انگيز

براي شركت در مسابقه ي ني ني شگفت انگيز رفتم تو آرشيو عكسات؛ اما ميدوني چيه گلم! تو كلاً شگفت انگيزي و همه ي كارات براي ما عجيب و غريبه. چون لحظه به لحظه رشد ميكني و كار جديدي انجام ميدي كه تا حالا انجام نميدادي و اين خب خودش پر از شگفتيه. هميشه ميگم آخه تو چه جوري اين چيزا رو ميفهمي!؟ به نظرم طراح مسابقه ي ني ني شگفت انگيز بايد بيشتر توضيح ميداد كه منظورش از شگفتي چيه؟ البته اگه يه كار خيلي عجيب از ديد سايرين منظور باشه كه خب ولي به نظرم يه چيزي كم داره. مثلاً عكس تنها ممكنه گويا نباشه. اينكه تو چه سني چه كاري انجام داده شده خيلي مهمه. تازه نوشته شده استعداديابي ني ني شگفت انگيز؟!  نميدونم به توضيحات عكس هم توجه ميشه يا نه؟ ولي خب شايد ...
28 تير 1390

تكامل نيروانايي (شماره 1)

اينقدر فزاينده پيش ميري كه واقعاً از دستم دررفته سيرتكاملت رو بخاطر بسپرم و بنويسم. اينا رو سر جمع مينويسم تا يادم نرفته:  ♠ تو حرف زدن در حد يه خانوم پرچونه حرف ميزني كه واقعاً ‌اگه اين زبون رو نداشتي بقول آقاجون كلاغا ميبردنت. اصطلاحاتي ميگي كه دهن آدم از تعجب واميمونه. مثلاً: خيلي باحاله بزن قدش دوسِت دارم اينا رو وقتي بجاش بكار ميبري آدم شاخ درمياره چون ادا درآوردن و تكرار اونچه كه ما ازت ميخواهيم كه ديگه خيلي عادي شده برامون بس كه واردي توش. ديشب كه رفته بوديم خونه ي پروانه ي كاغذي وقتي ميناجون چندتا از اون قاشق خوشكلا كه سرشون قلبهاي صورتي و قرمز و سفيد داشت با هم بهت داد از ذوقت دويدي و گفتي :"ماماني خي...
19 تير 1390