براي عموي عزيزم كه به آسمانها رفت
نازنينم هنوز خيلي برات زوده بفهمي يا اصلاً برعكس، ما نمي فهميم و تو بيشتر ميفهمي كه تازه از بالا بالاها اومدي. عموجان از پيش ما پركشيد به آسمونا. گمونم گل سرخش رو پيدا كرده بود. اون عمويي كه عشق گل و باغچه بود. دلتنگش ميشيم ولي حتم دارم كه خوب جايي رفت. اون كه همه ش اهل شادي و شادكردن ديگران بود. عيدها خصوصاً وقتي بچه تر بوديم قرارگاه اول همه ي ما خونه ي عمو بود. آخه بزرگ فاميل پدري بودن. اون اسكناسها و سكه هاي نو كه منتظر بود بشينيم بدوه بره بياره و به رديف بهمون عيدي بده رو هيچوقت فراموش نميكنم. همچنين باغچه ي خوشكلش با اون گلهاي رنگارنگ كه با آب و تاب بهشون ميرسيد كه باعث ميشد روز اول عيد بهار رو اونجا باور كني. و اينكه عمو عاشق خاطراتش بود و وقتي پيشش مينشستي اينقدر از خاطراتش ميگفت و ميگفت كه بي اختيار به خميازه مي افتادي. جالبه كه خاطراتش هم هميشه تكراري بود و انگار كه يه سي دي گذاشته باشي از اول تا آخرش رو بي اشتباه و مو به مو تعريف ميكرد. حالا خودشم خاطره شد. خاطره ي عموجان تو يادها تا ابد زنده باد. اين عكسهاي عيد دو سال پيشه كه توي حياطش و باغچه ي زيباش كنار آبشارطلايي سر به بام كشيده ش گرفتيم.
تقديم به روح بزرگش
دوستاي خوبم كه تو اين چند روز برام كامنت گذاشتين از تأخيري كه به دليل اين اتفاق تو پاسخ دادن دارم عذر ميخوام. البته نيروانا هم همين چند روز دوباره به جنگ يه ويروس ديگه رفت و بعد از كلي تب و بي اشتهايي و بهونه گيري صداي قشنگش گرفت و سرفه و سرفه و حالام كه تو خونه خوابه نميدونم چطوره ديگه. دعا كنين امروز بهتر شده باشه. همه تون رو ميبوسم. براي عموجانم فاتحه بخونين.