نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

براي عموي عزيزم كه به آسمانها رفت

1390/5/22 9:12
نویسنده : مامان فريبا
5,555 بازدید
اشتراک گذاری

نازنينم هنوز خيلي برات زوده بفهمي يا اصلاً برعكس، ما نمي فهميم و تو بيشتر ميفهمي كه تازه از بالا بالاها اومدي. عموجان از پيش ما پركشيد به آسمونا. گمونم گل سرخش رو پيدا كرده بود. اون عمويي كه عشق گل و باغچه بود. دلتنگش ميشيم ولي حتم دارم كه خوب جايي رفت. اون كه همه ش اهل شادي و شادكردن ديگران بود. عيدها خصوصاً وقتي بچه تر بوديم قرارگاه اول همه ي ما خونه ي عمو بود. آخه بزرگ فاميل پدري بودن. اون اسكناسها و سكه هاي نو كه منتظر بود بشينيم بدوه بره بياره و به رديف بهمون عيدي بده رو هيچوقت فراموش نميكنم. همچنين باغچه ي خوشكلش با اون گلهاي رنگارنگ كه با آب و تاب بهشون ميرسيد كه باعث ميشد روز اول عيد بهار رو اونجا باور كني. و اينكه عمو عاشق خاطراتش بود و وقتي پيشش مينشستي اينقدر از خاطراتش ميگفت و ميگفت كه بي اختيار به خميازه مي افتادي. جالبه كه خاطراتش هم هميشه تكراري بود و انگار كه يه سي دي گذاشته باشي از اول تا آخرش رو بي اشتباه و مو به مو تعريف ميكرد. حالا خودشم خاطره شد. خاطره ي عموجان تو يادها تا ابد زنده باد. اين عكسهاي عيد دو سال پيشه كه توي حياطش و باغچه ي زيباش كنار آبشارطلايي سر به بام كشيده ش گرفتيم.

تقديم به روح بزرگش

دوستاي خوبم كه تو اين چند روز برام كامنت گذاشتين از تأخيري كه به دليل اين اتفاق تو پاسخ دادن دارم عذر ميخوام. البته نيروانا هم همين چند روز دوباره به جنگ يه ويروس ديگه رفت و بعد از كلي تب و بي اشتهايي و بهونه گيري صداي قشنگش گرفت و سرفه و سرفه و حالام كه تو خونه خوابه نميدونم چطوره ديگه. دعا كنين امروز بهتر شده باشه. همه تون رو ميبوسم. براي عموجانم فاتحه بخونين.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

نجمه
22 مرداد 90 8:58
سلام خانمي روحشان شاد و قرين رحمت روز نامزديتون كاملا عموي مهربونت يادم هست چه از ته دل خوشحال بود و چه مهربانانه به افتخار شما رقصيد و كل فضا پر شد از شادي من مطمئنم ياد هيچ بزرگتري فراموش نميشه نيرواناي گل كي باشه تو بزرگتر فاميل بشي جانم چه شود مامان بزرگ نيروانا


سلام نجمه ي عزيزم. چه خاطره ي شيريني رو يادآوري كردي. خودم يادم نبود. خدا همه ي رفتگان رو قرين رحمت كنه. فكر كن نيروانا مامان بزرگ بشه!!! يعني اونموقع بجاي وبلاگ چي مياد. فكر كن بعنوان يه چيز عتيقه به نوه هاش اين وبلاگ رو نشون ميده. وهههههه چه شيرين!
منا
22 مرداد 90 9:19
سلام فریبا جون
غم آخرتون باشه عزیزم ایشالا روح عموتون قرین شادی و رحمت باشه
نیروانا جون خوبه ؟بهتر شده؟


سلام، ممنونم مناي مهربون. خدا رفتگان شما رو هم رحمت كنه.
نيروانا هنوز صداش گرفته. دعا كن امروز يه چيزي بخوره. دو روزه كه تقريباً هيچي جز شير نخورده.
مامان آناهیتا
22 مرداد 90 13:45
عزیزم فریبا. خداوند رحمتشون کنه. برای شما و خانواده هم صبر. داشتم با خودم فکر می کردم عصر با آناهیتا بیام پیشتون. آخه این وروجکا مدتیه با هم نبودن. ناراحت شدم بخاطر بیماری جگر طلای خاله. مواظبش باش خیلی و ببوسش. خوب که شد خبر بده به هم برسونیمشون.


ممنونم زينب عزيزم. خدا همه ي رفتگان رو رحمت كنه. مرسي از دعاي خوبت. آره ما هم خيلي دلمون براي شما و آناهيتا تنگ شده. هنوز صداي نيروانا گرفته و امروز ظهر به زور چند تا قاشق سوپ خورد بعد از حدود 2 روز. كاش ميشد همديگه رو ببينيم ولي آناهيتا گناه داره، اين ويروسه خيلي بد بود. دلم نميخواد بگيره. باشه خوب شد حتماً خبر ميدم بيايين پيشمون. بوس براي اناهيتاي گل و مامانش
ارشیا
22 مرداد 90 15:21
سلام بابت درگذشت عموی عزیزتون تسلیت
روحشان شاد
راستی نیروانای عزیز خوب شد
ادرس سایتو ایندفعه کذاشتم بهمون سر بزنید



سلام عزيزم، خيلي لطف داري. از دعاي خوبت ممنون. الهي روح همه ي عزيزان از دست فته در جوار رحمت خدا شاد باشه. با افتخار لينكتون كردم. مرسي. خدمت ميرسيم.
shima
22 مرداد 90 23:04
salam azizam rohesh shad khoda biamorzadeshon 1 alame bosam vase nirvanaye nanaz khale


ممنون شيماي عزيزم. روح همه ي از دست رفتگان شاد. يه عالم بوس واسه اون ني ني عزيزي كه تازگيها تو دل مامانش نشسته و داره تند تند بزرگ ميشه. مرسي. بازم ديدن ما بيايين. لينكتون كردم عزيزم.
بهار(مامانی شهراد)
23 مرداد 90 8:42
سلام عزیزم خدا رحمتشون کنه از دست دادن بزرگ یه فامیل خیلی سخته خدا بهتون صبر بده
عزیزم من یادم نمیاد کدوم کامنتو میگی تولد برادرزادم بعد ماه رمضونه مرسی از اینکه به فکر من بودی


سلام، مرسي عزيزم،
همون كه خواسته بودي يه متن برا كارت دعوتش برات بنويسم. نظرات پست "رزرو عكس نيروانا در منوي كاربران و ويترين ني ني وبلاگ}" رو يه نگاه بنداز. شهراد رو هم ببوس.
مریم
23 مرداد 90 13:12
سلام فریبا جان تماس گرفتم اما موفق نشدم باهات صحبت کنم ،راستش همونطور که میدونی اصلا نمی دونم این جور موقع ها چی باید بگم چون تاسف برای از دست دادن عزیزان رو نمیشه در یک یا چند جمله خلاصه کرد ،ما هم بزرگ فامیل رو همین روزها ز دست دادیم همون روزی که گفتم یک امتحان سخت در پیش دارم نمی دونستم باید از یک امتحان سخت تر بیرون بیام خبر فوت دائی بزرگم و آسیب شدید زن دائی تو تصادف منو حسابی گیج کرد که هنوز هم در ناباوری هستم ،خدا همه رفتگان رو رحمت کنه و روحشون شاد .


سلام عزيزم، همين الآن كه پستت رو خوندم رفتم سر موبايلم و ديدم زنگ زدي نفهميدم. ببخش مريم جون. معمولاً اين وقتا كه خونه ايم نيروانا رو ميبريم وسايل بازي مهدكودك يكي دو تا سر ميخوره برميگرديم. اين موبايل ما مامانا هم بدرد نميدونم چي چي ميخوره. جدي ميگي مريم؟ متأسفم عزيزم. همون دايي كرمان كه گاهي مزاحمشون ميشديم خونه شون؟ ول كن الآن زنگ ميزنم بهتره...
مامان عسل و آریا
23 مرداد 90 13:35
ای وای وقتی پستتون را خوندم دوست خوبم با تمام وجود دعا کردم.دعا کردم دیگه هیچ وبلاگی را باز نکنم که پستشون درمورده از دست رفتن عزیزانشون باشه.انشالله همیشه همه ی مامان ها از شادی و جشن هاشون بنویسن و دیگه کسی درمورده فوت عزیزاش ننوشته باشه هر چند این رسم روزگاره..غم آخرتون باشه گلم.خدا رحمتشون کنه .عزیزم برای نیروانا جون هم آرزوی بهبودی دارم.انشالله خیلی زود خوب بشه.بووووووووس


نمي خواستم ناراحتت كنم عزيزم، ببخشيد. نميدونم شايد بهتر بود اين پست رو ننويسم ولي احساس كردم شايد اينجوري بتونم قدردانيم رو از عموي عزيزم ابراز كنم. خودمم دلم ميلرزه اينجور پستها رو كه ميبينم. آره خب با رسم روزگار نميشه كاري كرد. نيروانا هنوزم حسابي سرفه ميكنه. براش دعا كنين كه زودتر از شر اين سرفه ها كه خواب و آسايشش رو ميگيره نجات پيدا كنه. بوس خاله جوني
مامان نیایش
23 مرداد 90 13:51
خدا رحمت کنه عمو ی عزیزتون رو روحش شاد باشه
انشاا.. که دختر گلت زودتر خوب بشه



مرسي ماماني عزيزم، به دعاي شما دوست خوبم همه ي رفتگان رو رحمت كنه الهي. آره نيرواناجان واقعاً به دعاي شما احتياج داره. دعا كنين زودتر سرفه هاش تموم شه و سلامت بشه.
مرضیه
23 مرداد 90 14:11
روحش شاد و يادش گرامي آخرين غمتون باشه راستي منم شما رو با افتخار لينك كردم نيروانا جون روببوس


ممنونم مرضيه ي عزيزم. روح عزيزانت شاد. لطف كردي. بازم مياييم ديدنتون. بوس فراوان براي سعيدرضاي عزيز.
نازنین نرگس نفس مامان
23 مرداد 90 16:13
سلام عزیزم خدا رحمت کنه عموی مهربونتون رو ایشالا که روحشون شاد باشه ایشالا که نیرواناجون هم زودتر خوب بشنممنون که به من سر زدی و نظرتون مایه دلگرمی بود شما مامان مهربون لینک شدی با نیروانای عزیز


متشكرم دوست خوبم براي دعاهاي قشنگتون. خيلي لطف كردين. اميدوارم دوستاي خوبي براي هم باشيم و باشن.
پروانه ی کاغذی
24 مرداد 90 1:44
سلام فریبا خانوم اومدم اینجا ببینمتون سنکپ شدم...!!! می دونم خیلیا اینو بهتون گفتن و شاید الان حالتون از این چیزی که میخوام بگم به هم می خوره ولی...حس می کنم نگم خوب نیست...فریبا خانوم..تسلیت میگم...نمی دونم دیگه چی بگم ولی واقعا ناراحت شدم....
حالا میخوام خودم و شما رو از این فاز بیارم بیرون و یه خبر بهتون بدم!!
فریبا خانوووم!! نتیجه های کنکور اومدن..همه رو مجاز شدم...!!!امشبم انتخاب رشته کردم اولین انتخابمم زدم:روانشناسی شهید باهنر کرمون (روزانه)آخرین انتخابمم زدم حقوق علامه طباطبایی!!!(من کلا برعکسم از عرش میایم به فرش تازه توقع داریم تو همون فرش خودمون بشیم حضرت سلیمون)!!! ولی خب چه کنم دیگه...گفتم روانشناسی تهرون تا کرمون که زیاد فرقی نمی کنه..!! چی الکی خودمونو زابه راه کنیم؟؟!! واقعا...(شتر در خواب بیند پنه دانه)!!
نه ولی فریبا خانوم خیلی خوشحالم...درسته رتبه ام زیاد خوب نشد ولی من که راضیم به رضای خدا...!!
راستی فریبا خانوم یه خبر دیگه...من اون هفته ای غذا پختم...!!!کباب ماهیتابه ای!!! با برنــــــــج!!!!تازه فریبا خانوم گوجــــه هم انداختم تنگش نمی دونید چی شـــــد!! بس که گوشتش مغز پخت و لذیذ شده بود کاملا سیاه رنگ شده بود و از گوجه هاش فقط پوستشون باقی مونده بودتازه فریبا خانوم کیفیت غذام انقد خوب شده بود که ماهیتابه ی مبارکه هنگ کرده بود تا یه هفته داشت خیس می خورد!!!
به هرحال...چه کنیم دیگه...پس فردا اگه دانشگاه شهید بهشتی تهــــران بــــزرگ رشته روانشناســــی بالــــینی قبول شدیم!!باید بلد باشیم یه قذایی درست کنیم جلو هم خوابگاهیامون خجالت نکشیم(وای خاکه عالم)!!!فریبا خانوم من الان حس می کنم اعتماد به نفسم خیلی خیلی خیلی قوی شده و از این بابت خیلی خوشحالم...!!!
شرمنده ام......

به به سلام پروانه ي عزيزم، چه خوب شد اومدي ميناجون. و چه خبر مسرت بخشي بهم دادي. خدا رو شكر، خيلي برات خوشحالم. فقط به علاقه ت تو انتخاب رشته حسابي فكر كن. منم باهات موافقم، همون كرمون خودمون هم ميشه يه فيلسوف، اديب يا حقوقدان شد. درس خوندن راه دور به سختياش نمي ارزه.
اندر باب غذا پختن هم كه ميبينم ماشالا روي كباب و گوجه و ماهيتابه رو با هم سياه كردي. اي ول، نگران نباش، براي خوابگاه همين هم غذاي از ما بهترونه و كلي غنيمته. تمرين املت و ماكاروني بسه. اينا بيشتر به دردت ميخوره.
آخي يعني مينا كوچولوي ما داره ميره دانشگاه!!!! :o چه سني ازم گذشته هااااااا
مرسي كه خندونديم عزيزم. از همين حالا استعدادهاي روانشناسيت داره شكوفا ميشه پروانه جون، قربونت برم الهي


مامان ساينا
24 مرداد 90 8:09
سلام.روح عموي مهربونتون شاد و قرين رحمت.خداوند بيامرزتش
عزيزم اشا... نيروانا جان هم هر چه زودتر خوب شه و شما هم از اين ناراحتي بيرون بياييد.بووووووووووس


سلام، ممنونم عزيزم، خدا همه ي عزيزان از دست رفته رو قرين رحمتش كنه الهي. خيلي لطف كردي كه به ما سر زدي. از دعاي خوبت براي نيروانا هم متشكرم. واقعاً‌محتاج دعاييم. بوس براي سايناي عزيز و مامانش
مامان ماهان
24 مرداد 90 8:41
خدا بیامرزه و روحش شاد...........
الهی که نیروانا جون زود زود خوب بشه





از مهرتون سپاس عزيزم. ماهان رو حسابي ببوسين
مامان علي
25 مرداد 90 1:55
سلام عزيزم.خدا عموتونو بيامرزه.روحش شاد.
مواظب نيرواناي گلم هم باشيد


ممنونم ماماني
منصور
26 مرداد 90 16:32
فريبا خانم: سلام
اين ناراحتي را به شما و خانواده محترم به خصوص پدر گراميتون تسليت مي گم و غم نبينيد، ايشالا كه نيرواناي عزيز زودتر خوب شه.
به همسر محترم درود فراوان برسونيد.


سلام عمو منصور،
ممنونم خیلی لطف دارین. از دعاهای خوبتون سپاس. بابایی هم سلام داره خدمتتون.
راستی این کامنت شما بعد از تماس تلفنیتون ارسال شده. میبینین؟ سلام و مهر زیاد به خاله جون و آناهیتای گل.
مامان پارسا
5 شهریور 90 15:34
سلام خانومی
چه دخمل نازی داری خدا برات حفظش کنه
قلم بسیار شیوایی داری در نوشتن خاطرات بامزه شجاعتهایت در سرخوران عباسی
خدا بیامرزد عویت را،روحش شاد
دخمل نازتم ببوس


سلام دوست عزيزم، از اينهمه لطف و نظر مثبت شما ممنونم. شمام خيلي قشنگ مينويسي. يه چند تا از پستهاي پارساجون رو خوندم. با اجازه لينكتون ميكنم. به اميد ديدار دوباره