نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

تكامل نيروانايي (شماره 1)

1390/4/19 14:29
نویسنده : مامان فريبا
4,470 بازدید
اشتراک گذاری

اينقدر فزاينده پيش ميري كه واقعاً از دستم دررفته سيرتكاملت رو بخاطر بسپرم و بنويسم. اينا رو سر جمع مينويسم تا يادم نرفته: 

♠ تو حرف زدن در حد يه خانوم پرچونه حرف ميزني كه واقعاً ‌اگه اين زبون رو نداشتي بقول آقاجون كلاغا ميبردنت. اصطلاحاتي ميگي كه دهن آدم از تعجب واميمونه. مثلاً:

خيلي باحاله

بزن قدش

دوسِت دارم

اينا رو وقتي بجاش بكار ميبري آدم شاخ درمياره چون ادا درآوردن و تكرار اونچه كه ما ازت ميخواهيم كه ديگه خيلي عادي شده برامون بس كه واردي توش. ديشب كه رفته بوديم خونه ي پروانه ي كاغذي وقتي ميناجون چندتا از اون قاشق خوشكلا كه سرشون قلبهاي صورتي و قرمز و سفيد داشت با هم بهت داد از ذوقت دويدي و گفتي :"ماماني خيلي باحاله" و من و مينا چه حالي كرديم از اين جمله ي نغز!

يا وقتي قبلش داشتم تعويضت ميكردم كه آماده شيم بريم خونه شون شروع كردم به خوندن ترانه اي كه عاشقشي و قبلاً هم گفتم.

خوندم: نَ نَ نَ نكن اينجوري پدرسوخته عشقت ديگه ولم نميكنه ه ه ه

يهو دراومدي: به جون تو وووووو !!!!!

-با اون چشات كه لبريز از خنده ي شيطنت آميز شده بود-

من نگاهت كردم و دوتايي با هم غش رفتيم از خنده.

ادامه دادم: اي جان لباشو قر كمر و اداشو

و تو ادامه دادي: هوش از سرم برد ...

باورم نميشد كه تو انگار ترانه رو حفظي و بازم چلوندمت و غش رفتيم.

♠ تو غذاخوردن هنوز زياد پيشرفتي نكردي كه تقصير خودمه؛ از بس ميترسم كثيف كاري كني هي از جلوت برميدارم. تازگيا يه كم بهتر شدم و سعي ميكنم تحمل كنم بذارم خودت ياد بگيري چطور قاشق رو بگيري دستت و طرف دهنت ببري كه چپه نشه.

♠ تو لباس پوشيدن از همون اولا هميشه خودت كمكمون ميكردي و مخصوصاً تو پوشيدن آستين و لنگه شلوار دست و پات رو در جهت كمك به ما حركت ميدادي. هنوز هم در همين حده ولي دمپايياتو خودت ميپوشي.

♠ راه رفتنت كه با هزار ادا و اطواره به صدقه سريِ Teletubbies. سربالايي و سرپاييني و پله ي خيلي كوتاه رو ميپيمايي و اخيراً سرعت راه رفتنت بالا رفته و گاهي ميدوي.

♠ كتاب ميخوني! و همون داستاني رو كه برات ميخونم نه كامل ولي اهمش رو برا خودت ميخوني. يه كتاب ميگيري دستت و ورق ميزني، بالا پايينش ميكني، اينور اونور ميندازي و ميخوني. تفريح بسيار زيباييه براي تو و من كه بشينم و برات كتاب بخونم. مخصوصاً كتابهايي كه توش پُر از عكس ني ني هاي كوچيك و بزرگه. يا ميوه ها يا حيوونا.

♠ ارتباطات و پيوندها رو ميفهمي، چه در مورد افراد و چه اشيا. مثلاً كل خونواده ي خاله سهيلا رو ميشناسي و وقتي يكيشون رو ياد ميكني بقيه رو هم اسم ميبري. اسباب بازيهاي شهربازي رو و محيطش رو با هم اسم ميبري. مثلاً مجسمه ي پلنگ صورتي كه اونجاست رو همراه تاب تاب عباسي و موش و سرسره و چرخ فلك و ... اسم ميبري.

♠ حسابي تو آينه ادا در مياري تا ببيني حالتهاي مختلف چهره ات چه جوريه. اينا آينه هايي هستن كه تو به كنكاش خودت توشون ميپردازي : پشت دوش آب وقتي تو حموم آب بازي ميكني، شيشه ميز تلويزيون وقتي ميشيني به غذاخوردن، شيشه ي فر اجاق گاز آشپزخونه وقتي ازش آويزون ميشي به تاب تاب عباسي يا كف آشپزخونه ولو ميشي و ميخزي، آينه اتاق خواب وقتي گل سر تو موهات ميزنم.

♠ رنگها رو هنوزم تشخيص نميدي و همه ي چيزاي رنگي برات "آبي زرد"ن.

♠ از ديوار راست كه نه ولي از چيزاي مشابه اون بالا ميري! از رو مبلاي خونه ي آقاجون، سر و كول من و بابايي، صندلي غذات، روروئك ...

♠ به توصيه مريم جون مامان آنيتا كه گفت تا دو سالگيت صبر كنم، هنوز آموزش دستشويي رفتنت رو شروع نكردم  ولي "پي" زدنت رو بيان ميكني همون لحظه قبلش. جيش رو هنوز نه و دقيقاً براي همين مريم گفت صبر كنم چون از نظر جسمي هنوز متوجه نميشي و كنترل نداري روش. فعلاً داري جيش كردن و پي زدن رو ميبيني تا الگوبرداري كني، گلاب به روت گلم ولي يكي از تفريحاتت همينه!!! خب اين بهترين روش آموزشه و اين بهترين روش برات جذابه! البته تازگيا هر عروسكي دستت ميديم ميگي "عوض بكنمش" يا ميخواهي ببري بذاري رو لگنت كه جيش كنه. واين يعني داري كم كم آماده ميشي كه كنترل اين امر رو خودت دست بگيري و از شر پوشك خلاص شي.

♠ دندونات هم به 14 تا رسيده كه به ترتيب دراومدنشون از 8 ماهگيت اينجورين: پيش پايين چپ، راست - پيش بالا چپ، راست - آسيايي بالا چپ، راست - آسيايي پايين چپ، راست - پيش پايين چپ، راست - پيش بالا چپ، راست - نيش بالا چپ، راست. هر بار كه ميخواد مرواريد جديدي سر بزنه شبا هي بيدار و خواب ميشي اوضاع مزاجيت هم گير و گرفت پيدا ميكنه.

يه موضوع تو وبلاگت درست كردم كه هر وقت يادم موند اين روند تكاملت رو برات بنويسم. پس اين ماجرا ادامه دارد نهالك من! ...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

کاکل زری یا ناز پری
20 تیر 90 10:32
الهی من قربون این نیرواناب باهوش برم. بزرگ بشی چی میشی خاله. حسابی مراقب خودت باش


مرسي خاله جون، اگه مامان بابام استعدادامو كور نكنن شايد يه چيزي بشم. شمام مراقب كاكل زري و نازپري باشين.
پروانه ی کاغذی
21 تیر 90 22:13
سیر تکاملشم مثل خودش با مزه اس..!!! مخصوصا اونجا که همراه مامانش شعر کامیارو میخونه...!!! البته من که هنوز سیر تکامل این فسقلو به طور تمام و کمال ندیدم ولی...خارقا العاده اس...!!!!



آره ميناجون، بايد لحظه لحظه باهاش باشي تا جزئياتش رو ببيني و حس كني. برات آرزو ميكنم روزي مامام بشي و اين تكامل رو به چشم ببيني و حيرت كني و البته لذت ببري. به همه سلام برسون. هنوز نرسيدم يه پست خوشگل اندر باب شما خوبان بنويسم.