مث تولد آدم بزرگا
همیشه دلم میخواد روز تولد یه جور خاص و در عین حال ساده و صمیمی باشه که بیاد بمونه. لحظه لحظه ی چه جوری گذشتنش برام مهمه و همینه که همیشه به هیجانم میندازه. آخر شب یازدهم که از خونه ی مامان سمت خونه میرفتیم بهت گفتم نیروانا فردا تولدته و تو خوشحال گفتی یعنی توی مهدکودک؟ گفتم نه عزیزم روز واقعی تولدت فرداست و چون مهدکودک فقط پنجشنبه ها جشن داره، جشن تو هم پنجشنبه ست و تو گفتی آهان فردا مث تولد بزرگترا تولدمه. بوسیدمت و گفتم آره عشقم... سر چهارراه پسر گلفروشی جلومون دراومد، بیدرنگ به بابایی گفتم واسه تولدت گل بخره. خوب میدونم که چقدر عاشق گلی و همینطور چقدر عمیق میشی توی رفتارایی که سر چهارراه در مقابل انواع و اقسام آد...