نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

مث تولد آدم بزرگا

همیشه دلم میخواد روز تولد یه جور خاص و  در عین حال ساده و صمیمی   باشه  که بیاد بمونه. لحظه لحظه ی چه جوری گذشتنش برام مهمه و همینه که همیشه به هیجانم میندازه. آخر شب یازدهم که از خونه ی مامان سمت خونه میرفتیم بهت گفتم نیروانا فردا تولدته و تو خوشحال گفتی یعنی توی مهدکودک؟ گفتم نه عزیزم روز واقعی تولدت فرداست و چون مهدکودک فقط پنجشنبه ها جشن داره، جشن تو هم پنجشنبه ست و تو گفتی آهان فردا مث تولد بزرگترا تولدمه. بوسیدمت و گفتم آره عشقم... سر چهارراه پسر گلفروشی جلومون دراومد، بیدرنگ به بابایی گفتم واسه تولدت گل بخره. خوب میدونم که چقدر عاشق گلی و همینطور چقدر عمیق میشی توی رفتارایی که سر چهارراه در مقابل انواع و اقسام آد...
12 آذر 1393
18785 6 10 ادامه مطلب

دوباره شیرین

شیرینم! ای طعم دلچسبِ لحظه لحظه های فراز و فرود زندگی، ای بهانه ی خستگی در کردنِ روزمرگی هایِ گاه نه چندان شیرین! آنچه بر ما ارزانی داشته ای بیش از حلاوت لحظه هاست و آنچه به بهانه ی قدوم تو بر ما ارزانی داشته شده فراتر از پایان روزمرگی ها.  به عدد انگشتان یک دست، بر مدار شیرین وجودت گشته ایم و اینک در آستانه ی آغاز یک دور عاشقانه ی دیگر،  پنجه در پنجه ی آفتابیت، چشم به آسمان دوخته ایم تا هدیه ی آتشین دیگرش را نیز بر ما ببخشاید. باشد که از نور نیروانایی تو و هستی بخشی اهورایی او، این دور گردی ها به سماعی ابدی بینجامد.  پنج سالگیت سرشار از شهد و شکر باد نازدانه! شیرینِ شیرین. ...
11 آذر 1393
9345 10 30 ادامه مطلب

یک آیه یاد

دیشب که خونه آقاجون و مامان بزرگی بودیم و با بقیه مشغول تدارکات مراسم چهلم, دم دمایی که خواستیم برگردیم خونه یهو اومدی پیشم و آروم بهم گفتی مامان من بیشتر از همه دلم برای آقاجون تنگ شده و بغضت به خیسی چشای قشنگت انجامید. بغلت کردم و گفتم میفهمم چی میگی و دلداریت دادم که با هم میشینیم و عکس و فیلماش رو نگاه میکنیم و ... نمیدونم روزی که این رو میخونی کی هست و چقدر از خاطرات آقاجون یادته ولی یکی دو تا خاطره ای رو که ازش این روزا برامون تعریف کردی و تکرار, برا ت یادگار میکنم به بهانه ی چهلمین تکرار روز پروازش و به پاس اینهمه عشقی که بین تو و اون هست: مامان, یه روز با بابا از کارگاه با دوچرخه رفتیم خونه مامان بزرگی, آقاجون از پنجره دستشویی...
6 آذر 1393

آذر سلام!

ماه قشنگ تولدت از راه رسید. ماه تولدت همیشه منو به هیجان میندازه. حالا دیگه ماه تولد تو و اهورا خواهد بود به مدد خداوندی. امیدوارم این ماه برامون دنیا دنیا شادی و فرخندگی بهمراه بیاره. برای همه در همه جا. ...
1 آذر 1393

گوشه ی اهورا

امروز بعد از مدتها اومدیم خونه تا یه روز تعطیل رو با هم به کارای عقب افتاده برسیم. این روزا و شبا بیشتر خونه ی مامانیم و ماجراهای خاص خودش و درگیری های ذهنی تو در از دست دادن آقاجون که شاید توی یه فرصت مناسب ازش نوشتم. اما امروز دلم میخواست حالا که کم کم صدای پای داداشی بگوش میرسه خونه رو برای ورودش آماده کنیم. اونقدرا که نه ولی در حد بضاعت و حوصله و امکانات خونه بالاخره تونستم رؤیام رو به واقعیت برسونم. تو هم کلی ذوق کردی و توی چیدمان حضور فعال داشتی. اسم این قسمت خونه رو میذاریم گوشه ی اهورا. ازمون پرسیدی چرا این چیدمان رو توی اتاق تو براش انجام ندادیم؟ راستش از آشپزخونه تا اتاق تو یه راهرو درازه که دسترسی من رو توی هفته های اول تو...
24 آبان 1393
12874 7 14 ادامه مطلب

مهربانی هست, سیب هست, ایمان هست

دوستای نازنینم, ممنونم, از همه تون ممنونم که این مدت همه جوره دلم رو گرم کردین و تنهام نذاشتین. با پیامهای قشنگتون و تماسهای پر مهرتون از هر رسانه ای که میشه فکرش رو کرد به درد دلم رسیدین.  براتون دنیا دنیا شادی آرزو دارم و دعا میکنم خدای مهربون شما و عزیزانتون رو محکم توی دستای خودش نگه داره.  با وجود شما همیشه بر این باورم که: زندگی خالی نیست مهربانی هست سیب هست ایمان هست آری آری تا شقایق هست زندگی باید کرد  
9 آبان 1393

پروازش را بخاطر میسپاریم

چلچراغ وجودت را به یکباره خاموشی بایسته نبود, رفتنی شمع گونه را برگزیدی تا شیفتگان حضورت اندکی بیشتر فرصت پروانگی یابند. یک چله تا وصال گداختی و اینک, آغوش باز پروردگار. این آخرین حج تو چه زیبا مقبول افتاد, پدرم! عرش الهی فرخنده ات باد.
26 مهر 1393

شیرین نیست ولی هست

تشویش و اضطرابت رو این روزا حسابی حس میکنم، با اینکه خیلی سعی میکنیم اضطراب و نگرانی هایی که گاه و بیگاه درونمون رو فرا میگیره بروز ندیم و همه چی مث جریان عادی زندگی برات  آروم و عادی باشه. اما همین نقل مکان کردنمون به خونه ی مامان بزرگی و آقاجون، همین رفت و آمد ساعتای ملاقات هر روزه ی بیمارستان که به تو اجازه ش رو نمیدن و این انتظاری که توی وجود همه ی ماهاست که بالاخره چی میشه انگار کافیه که ذهنت درگیر باشه و اگر چه تو هم رو نمیکنی که نگران چی هستی ولی جسته گریخته حرفی میزنی که یادآوریم میکنه تو هم درگیر قضیه ی آقاجونی. حدود 40 روزه که امانت جسم بیهوش آقاجون رو با همه ی وجود پاس میداریم و همه ی دعا و آرزومون اینه که یه بار دیگه برگ...
24 مهر 1393

برای امروز زیبای تو, کودکم

  فعلا همین عنوان رو برات ثبت میکنم تا فرصتی حاصل بشه از امروز بنویسم. ... دوستای گلم, روز جهانی کودک برای نوگلهای زندگیتون پر از پروانه و پولک. ---------------------------------------------------------------------------- با خودم گفتم هیچی بهتر از این نیست که دنیای کودکانه تو رو از دید خودت توی روزی که جهان به نام تو پر آوازه و خاصش کرده به نمایش بذارم. روزی که این تصاویر رو میبینی آیا دلت میخواد باز به کودکی برگردی یا کودک درونت اینقدر شادمان و سرزنده ست که از لحظه ی حالش مثل کودکیش لذت ببره؟ دلم میخواد دومی درست باشه برات عزیزم. یه دنیای رنگین کمونی یه دنیای کاملاً فرفری (این نقاشی رو واسه آناهیتا ک...
16 مهر 1393