نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

بدون عنوان

به تو گفتم  "گنجشک کوچک من باش تا در بهار تو من درختی پرشکوفه گردم." و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب در آمد اشی مشیِ شش ساله ام ! تولدت مبارک   -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- پی نوشت: دوستای نازنینم، خاله های بهتر از گل نیروانام، ممنونم از همه ی پیامها و ابراز محبتهای گرماگرم و صمیمانه تون که مثل همیشه منو ذوب میکنه. نمیدونم چه رازیه که درست روز تولد نیروانام گوشیم سکته میزنه. این دومین باره که این اتفاق میفته و دفعه ی قبل تولد چهار سالگیش بود.  از اونروز در دست تعمیره وهنوز باز...
11 آذر 1394

همایش نویسندگان کوچک

حسن ختام پروژه ی زیبای "کتاب" که اولین پروژه ی امسالتون توی مهرآیین بود برنامه ی "همایش نویسندگان کوچک" نام گرفت. ما پدر و مادرها دعوت شدیم تا هر یک با کمک فرزندمون یه کتاب تألیف کنیم و تو من رو برای همراهیت انتخاب کردی و به بابا مأموریت دادی مراقب اهورا باشه. بعد از دو هفته تیمارداری اهورا و چهار شب مداوم درست نخوابیدنهام بابت ویروس و دندون و ... زنگ تفریح بزرگی بود که کاملا استحقاقش رو داشتم. ممنونم دخترکم که بهم این فرصت رو دادی که توی اون فضای شاد و کاملا کودکانه به روح و روانم آرامش و انرژی دوباره بدم. بین میز و صندلیا که راه میرفتم حس میکردم گالیورم که توی سرزمین لی لی پوت ها قدم میذاره. اولین باری نبود که با هم کتاب مینوشتیم. یه...
9 آذر 1394

دندان شیری نیروانا

یادش بخیر کلاس دوم بودیم فکر کنم یه درس کتاب فارسی مون عنوانش "دندان شیری هما" بود. توی بحبوحه ی دندون درآوردن و تند تند جوونه زدنای مروارید نشان داداش اهورا, اولین دندون شیری تو افتا د . وقتی جمعه ی هفته ی پیش گفتی دندونم لق شده دلم ریخت, خدایا چقدر بزرگ شده, و طول هفته اینقدر بهش ور رفتی که به جمعه نرسیده خودت از جا در آوردیش. اولین دندون شیری تو روز ۲۳ مهر ۹۴ افتاد. به نظرم اشتیاقت توی هدیه گرفتن از فرشته ی دندون بود که واداشتت خودت دست بکار بشی و از جا دربیاریش, بیچاره فرشته ی دندونم که خیلی گرفتار بود نتونسته بود سر موقع کادوش رو برات بفرسته. این بود که برات نامه نوشت.   واسه همین بود که دندون شیری تو هم پ...
27 مهر 1394

تاب و تبم در روز جهانی تو

کودک نازنین من دلم دوباره نفس کشیدن را در هوای آغوش تو میخواهد, آغوشت را از من دریغ مدار که اگرچه این روزها تنم گهواره ی حضور نوپای دیگری از جنس تمام عشق توست, دلم هنوز از خواستن و عشق تو سرشار است, گیرم که آنقدرها بلد نباشد مثل آن روزهای یکدانگی تو, به زبان بیاوردش. عمر من, همه ی سرمایه ی زندگی من, به من جانی دوباره بده تا در این راه نفس گیر پرورش جسم و جانت از پا نیفتم.   ...
16 مهر 1394

هفتاد

هفتاد ماه تمام رو با لمس وجود نازنینت سپری کردیم. بادا که هفتاد سال تمام نیز از حس حضور شیرینت سرشار باشیم, باشیم یا نباشیم.
11 مهر 1394

باز اول مهر

کاش دوباره بهت نزدیک بشم نازنینم, به دخترک زیباروی قصه های این خونه. هر چی اینجا ازت کمتر مینویسم توی دنیای واقعی روزمره مون انگار گمت کرده م. این روزا من مامان بدجنس و ژولی پولی ای هستم که دلت نمیخواد داشته باشیش. نمیخواهی با من باشبی و هر لبخند و کلام محبت آمیز دیگران رو به جان میپذیری و از من دورتر میشی. با خودم میگم این همه آیا از توجه و رسیدگی من به اهورای کوچولو و بیش از همه حساسیتم توی ساکت بودن تو برای اوقات خوابش سرچشمه میگیره!؟ و جوابم بله ست, جواب نهان تو بله ست و دیروز عیان هم کردی که کاش اصلا داداش و خواهری نداشتم و تنها بودم.  بریم اهورا رو بدیم کسی که بچه نداره! من مادر عادلی نیستم آیا!؟  شبا که رفتارای روزم رو ب...
3 مهر 1394