از خودم
از ديروز ظهر كه برگشتم اداره تا ساعت 10 و نيم شب پيشت نبودم. بعد از ظهر با بچه هاي انجمن شعر سرچشمه رفتيم جشنواره ي شعر رضوي، شهربابك. خيلي وقت بود كه توي جمع بچه هاي شعر نبودم و خيلي دلم ميخواست بعد از اينهمه مدت هوايي به دلم بخوره. از پريروز كه خبرم كردن و دعوت كه برم هي با خودم كلنجار ميرفتم كه برم يا نرم. بالاخره دل به دريا زدم و رفتم تا روحم شاد بشه و بعدش بيشتر بتونم برات انرژي بذارم. و واقعاً هم همينطور شد. رفتيم و شعر نيوشيديم و شعر خونديم. بعد از يه مدتِ زياد بقول دوست عزيزي "سكوت شاعرانه" كه دعا ميكنم تبديل به "سكون شاعرانه" نشده باشه. وقتي برگشتم شاد بودي. باباييِ مهربون كلي باهات بازي كرده بود، جوري كه وقتي اونوقتِ شب رفت ...