نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه سن داره

نيرواناي عزيز ما

بیانیه

1391/6/23 22:40
نویسنده : مامان فريبا
4,695 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز صادر کردی، خطاب به بابایی :

"من مهد اردکی نمیرم، مهد موشی هم نمیرم. یه مهدِ دیگه"

خب اون مهد سوم هم که چنگی به دل نمیزنه. مهدِ دیگه از کجا بیاریم توی این ولایت، قربانت گردم!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان پارمیس
23 شهریور 91 23:44
فکر کنم طبق بیانیه شازده خانوم باید خودتون یه مهد بزنین. خیر پیش باشه


کوهُ میذارم رو دوشم، رختِ هر جنگ ُمیپوشم، موج ُاز دریا میگیرم، شیره ی سنگ ُمیدوشمممممم.
اگه چشماش بگن آره، هیچ کدوم کاری ندارههههه،
اگه چشماش بگن آره...
زری مامان مهدیار
24 شهریور 91 12:12
عزیزم ممنون که پیش ما اومدید و ممنون از توجهت به نوشته ها و خوشحالم که حس و حال عکسهایی که گذاشتم رو حس کردی
منم با افتخار دوچندان شما رو لینک می کنم



قربونت دوست خوبم. خيلي خيلي لطف ميكني. فدات
الهه مامان یسنا
24 شهریور 91 16:25
عجب! فکر کنم پرنسس فهمیده که اینطوری میتونه شما رو مدیریت کنه و بهش بیشتر توجه کنین. نیروانای شیطون من!! آخه مامان گناه داره از کجا یه مهد دیگه بیاره خواهش میکنم ملتمسانه و عاجزانه شازده کوچولو با یکی از این مهدها کنار بیا لطفا مهد اردکی خوبه ها ؟؟
خدا قوت فریبا جون

يه جورايي داريم مديريت ميشيم الهه جون،‌البته نه فقط بخاطر بيانيه ش، نه. .خودمون هم داريم برنامه رو جور ميكنيم كه با كمك دوستان و آشنايان از پس امسالش برآييم تا يه سال و يه ستون ديگه هم فَرَجه. مرسي از همدليت عزيزم. ميبوسمتون.
حنانه
24 شهریور 91 20:27
سلامـ
ببخشید فریبا جون می شه یه چی بگم؟! مجبورش نکنین نمی شه ببرینش با خودتون سرکار
راستی شرمنده مجددا آدرسم عوض شد

دقيقاً داريم همين كار رو ميكنيم. ديگه مجبور نيست بره. ولي سرِ كار كه نميشه،‌با كمك دوستان و رواي بيكاريِ بابايي اميدواريم از پسِش برآييم. به دعاتون محتاجيم. آدرس لينكت رو بروز كردم عزيزم.لابد دليل خوبي داره هي جابجا ميشي عزيزم
مامان ساينا
25 شهریور 91 7:27



مامان آناهيتا
25 شهریور 91 9:59
خوب راست مي گه جيگر طلاي خاله. سريعا اجرا شود فرمان ايشان.

اجرا ميشود زينبم ولي بهتر از نظر ايشان چون مهدِ ديگه اي نيست فعلاً اين پروژه معلق اعلام ميشه. آناهيتام رو ببوس.
سمی مامان امیرین
25 شهریور 91 10:09
ای جان دلم ..داره سنگ جلوی پاتون میزاره.


ميبيني سميراجون، خداييش حق داره. منم بودم دلم نميخواست اونجاها برم. ديگه فعلاً يه سنگي انداخت و كارگر شد
مامان نیایش
25 شهریور 91 13:42
امان از اون چشات نیروانا
فدات شم یه کم فکر مامانی و بابایی هم باش
هر چند مامان و بابایی که من میشناسم به خاطر تو یه مهد آرمانی نزنن توی اون ولایت خودش حرفه



روياي ما ميشه يه روز محقق بشه زهره جون، كاش بشه. كاش همت كنيم. چشاي تو كه قشنگ تره، با اون نم باروني كه هميشه توش برق ميزنه خاله ي مهربونم
مامان ساينا
25 شهریور 91 13:50
آفرين به نيرواناي شجاع و شيردل...نترس خاله...بالاخره مجبورن كه واست كاري بكنن...دمت گرم

خوشم مياد كه دركم ميكني صالحه جان، كاش واقعاً بتونيم كاري بكنيم بوس براي تو و سايناي گلم]

مامان نیایش
25 شهریور 91 14:00
فدات شم مهربون ایشالا که میشه
اگه چشماش بگن آره هیچ کدوم کاری ندارهببوسش از طرف من دخمل نازت رو

واي چه خوبه با هم on هستيم. حس قشنگيه. مرسي عزيزم. تو هم نيايشم رو ببوس. نيروانا هر وقت ميام سر لپ تاپ ميخواد عكساي نيايش رو ببينه. دوسِتون داريم
زینب(عمه آرتمیس)
25 شهریور 91 23:45
سلام عزیزم,با اجازه لینکتون کردم,اگه دوست داشتین شما هم به وبلاگ آرتمیس سربزنین.


افتخار دادي خانومم. منم با افتخار به جمع دوستاي نيروانام پيوستمون. به سلامتي
مامان مهبد كوچولو
26 شهریور 91 8:05
سلام به نيرواناي عزيزم و مامان مهربونش . ما هم از اول مهر قرار شده كه اين پروژه رو واسه مهبد شروع كنيم به اميد اينكه خدا هم كمك شما بكنه و هم كمك ما !!! طفلكي بچه هاي ما كه مجبورن در پياده سازي اين پروژه ها با ما همگام بشن


براتون دعا ميكنم عزيزم. واقعاً‌اميدوارم كه باهامون همكاري كنن. اين خخيلي بهتر از مهده و اونا بايد قدر اين فرصت رو بدونن خداييش
مامان خورشید
27 شهریور 91 9:28
پادشاهی می کنه این عزیزترین.


پادشاهيشون عشقه،‌مگه نه خاله جون!