نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه سن داره

نيرواناي عزيز ما

دوره آزمايشي مهد شماره 2 - قسمت دوم

1391/6/7 0:19
نویسنده : مامان فريبا
4,765 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه:

امروز هم به شادی لباس پوشیدی و با بابایی رفتی مهد. عصر که برگشتم خونه، هنوز نیومده بودی. تا لباسامو عوض کنم سر و صدات از توی حیاط به گوش رسید. در رو که باز کردم، در آستانه ی در بابا گفت که گفتی" بابا من اون مهد رو نمیخوام. من مهدکودک اردکی رو دوست دارم" و مهدکودک اردکی لقبیه که بخاطر نقاشیهای دانِلد داک روی دیوار مهدکودک بهش اعطا کردی و گمونم بخاطر همون نقاشیهام هست که از همون لحظه ی اول که مهد رو دیدی پسندیدی. 

با خوشحالی بغلت کردم تا بریم با هم توی اتاقت بازی کنیم و بعدشم اومدم سرِ وبلاگت خبری از دوستام بگیرم که طبق معمول اولین نظر رسیده برام پست پر از مهر الهه جون مامان یسنا بود. همینطور کنارم نشسته بودی و داشتی با ماشینهای تولو که خاله گلناز برات فرستاده و بعنوان جایزه ی جیش توی لگن داری بصورت سریالی دریافت میکنی بازی میکردی که شنیدم یه چیزی داری با خودت میگی، یه چیزی تو مایه های "قُل قُل".بعد یهو دراومدی که "مامان، خاله بهم گفت شعربلدی؟ گفتم نه." ازت پرسیدم "آخه چرا؟ تو که شعر بلدی. Old McDonald, ABCD, توپولویم توپولو (اونم ورژن جدید)، یه توپ دارم،..." و تو هیچی نگفتی. فقط انگار یادت اومده باشه که آره اینا رو بلدی با زبان بدنت تأیید کردی که برای دفعه ی دیگه باشه .

خدا رو شکر عصر و شب هم اتفاق خاصی نیفتاد و همچنان شاد بودی.

برای شادیِ دل قشنگ خاله الهه ی عزیز، تشکر مجدد از خاله مریم عزیز برای این لباس پرخاطره، یادگاری امروز بعد از مهدت و همچنین آب و رنگ بخشیدن به این خونه، عکسای شنگولت رو میذارم، اونم با موهای خرگوشی. حبه ی انگورِ من!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان احسان
7 شهریور 91 8:03
سلام گل خاله قربون اون خنده های شیرینت خدا رو شکر که شاد و سرحالی خوشگل خاله


سلام عزیز. ما هم شکر خدا میکنیم. ببوس احسانم رو
مامان نیایش
7 شهریور 91 12:37
سلام سلام
خوب و خوشید
قربون این ماه بانو
چه قدر عکس هاش قشنگه دلم باز شد فداش شم
چه قدر خرگوشی بهش میاد ما شاا لله
بازم دلم برای موهای خرگوشی نیایش تنگ شد ....میبینی خاله چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی!...شوخی کردم بالاخره موهای نیایشم اینجوری شاید بیشتر جون بگیره.!..........
خدا رو شکر که همه چی رو به راهه
الهی که موفق بشید و مهدی رو که مد نظرتون هست پیدا کنید و نیروانا جونم که مثل مامانیش دقیق و حساسه بپسنده
دیگه چیزی هم تا مهر نمونده توی این کمتر از یک ماه باید خودش رو و مهد دلخواهش رو پیدا کنه ان شاا لله که از همین خوشش بیاد و مربیای کارآزموده ای هم داشته باشه
توکل به خدا
برای ما هم دعا کنید


سلام نازنین خاله،
ما خوبیم، شماها خوبین، خوشین؟
نهضت ادامه داره عزیزم، حتی اگه ...
برامون دعا کن با قلب پاک و مهربونت. برای نیایش و موهای کمندشم هیچ کم صبر نباش. بذار ببین چطوری با اون گیس خوشگلش طناب عشاق درست میکنه.فداش
ببوس نیایشم رو
مریم
7 شهریور 91 13:39
خجالتمون ندین تو رو خدا قابل نیروانای عزیز رو نداره


اختیار دارین خاله جون، لطفت همیشه ستودنیه. به عموعلی سلام برسون
مامان ساينا
7 شهریور 91 14:12
چقدر خوشحالم كه نيروانا جون اين مهد كودك رو دوست داره ...خدا رو شكر...عكسات خيلي خوشكلن خاله جون درست مثل خودت حبه انگورم


فدات خاله ی مهربونم. البته با پست جدید یه کوچولو باز نگران شدم ولی امیدوارم همچنان. دعامون کنین
الهه مامان یسنا
7 شهریور 91 17:17
ماه بانو !!!!
دنیایی از لطف و محبتی.
فدای خرگوش کوچولوی ناز. خیلی خوشگلی نیروانا جونم


عاشقتیم خاله و البته عاشق اون خرگوش کوچولو با چالِ گونه ی زیبا که در دورها به ما میخنده، از توی وبلاگ قشنگش. فداتون
maman bahar
17 شهریور 91 23:06
آخ نفست رو خاله با اون ژست گرفتنت
من رو ببخش که اینقدر دیر جواب دادم


فدات خاله ي مهربون. خيلي خوب كردي به ما سر زدي. محبت داري
مامان خورشید
27 شهریور 91 9:18
وای روحم تازه شد با این عکس ها و این اداها. روی گلشو می بوسم.


دست بوس شماييم خاله ي مهربون