نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

گنجشك لالا

1391/1/20 10:01
نویسنده : مامان فريبا
4,990 بازدید
اشتراک گذاری

عنوان یه مراسمه که از شش ماهگیت (که سرِ کار رفتن من از سر گرفته شد) تا سفيد سفيد ادامه داشت.

همچنین به محلی هم که توش این مراسم انجام میشه اطلاق میشه.

یکی از دغدغه های ما تو شش ماهگیت چگونه خوابوندنت توسط بابایی در هنگام ظهر و بعداز ظهر بود يعني وقتی که من حضور نداشتم. بقیه موارد رو که به برکت آغوش گرم من و شیرخوران میسر میشد.  یه جور گهواره ی سنتی هست که هنوزم شاید خیلی جاها استفاده ازش رایج باشه که تو ولایت ما بهش میگن"گاچو" و به گویش زادگاه بابایی بهش میگن "بَچو". نمیدونم روزی که تو این نوشته ها رو میخونی به تاریخ پیوسته باشن یا نه ولی با تمام وجود سعی میکنم برات نگهش دارم. البته اینی که تو داری نسخه مدرنیزه شده ی گاچوِ ه عزیز دلم. یه پارچه ی برزنتی که از دو طرفش دو تا میله ی چوبی رد کردن و با دو رشته ی دوتایی طناب به یه حلقه رسوندنش و اون حلقه ها هم هر کدوم به یه طرف دیوار قلاب شدن. من که از ناهار برمیگشتم اداره تو و بابایی با یه آداب خاص سراغ گنجشک لالا میرفتین. اوایل که کوچیکتر بودی پروسه با چالشهای کمتری روبرو بود. بابايي شروع ميكرد به خوندن: گنجشك لالا،‌سنجاب لالا، آمد دوباره، مهتاب لالا ..." و تو خواب ميرفتي. كم كم كه بزرگتر شدي و از اون پست ترانه هاي درخواستي به بعد، تا اين مراسم به سلامتي با بخواب رفتن تو ختم به خير بشه هي اسم تمام دوستان و فاميل و افراد مورد علاقه ت رو به زبون مياوردي و بابايي هم بايد برات شعرش رو ميخوند. يك يك اعضاي خانواده نامشون بر زبان آورده ميشد و يادي ازشون ميكردي تا خواب ميرفتي. خيلي مراسم جالبي بود. بعضي وقتا كه من خونه بودم به دليل تعطيلي يا مرخصي از نزديك شاهد اجراي اين سمفوني زيبا و تلاش هر دوي شما براي رسيدن به آرامش بودم. اوايل برات بزرگ بود جاي خوابت ولي كم كم كه بزرگ شدي و قد كشيدي هي اندازه ت شد و گذشت تا اينكه پاهات ازش آويزون ميشد ولي همچنان جاي گرم و نرم و خوبي براي خوابوندنت بود. بعد از سفيد سفيد يه روز عصر برگشتم خونه و ديدم توي همون تختت خوابيدي و از گنجشك لالا خبري نيست. به گفته ي بابايي چون صبحش رو در منزل آريا به رقص و پايكوبي شديد مشغول بودي خودت جلوي تلويزيون گيج خواب شدي و نيازي به اونهمه مراسم نبوده. از چند وقت به عيد هم انگار خواب بعدازظهرت مختل شده. بجاش به محض اينكه توي ماشين قرار ميگيري و راه ميافته (البته غير از موقع صبح) خوابت ميبره. اين نخوابيدن بعداز ظهرت باعث ميشه برا شب انرژي كم بياري و داستانهايي درست بشه كه زياد جالب نيست. تو فكر اينيم كه جايگزين درستي براي گنجشك لا لا پيدا كنيم يا حداقل همونو ادامه بديم ولو اينكه دست و پاهات ازش آويزون شده باشه و بابايي طفلكي هم همچنان كف كنه از شدت خوندن لالايي لبخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان خورشيد
20 فروردین 91 10:17
خورشيد من با قصه مي خوابه. يعني باباش براش قصه ميگه و گاهي از من مي خواد چند دقيقه ايي توي تختش كنارش بخوابم. شايد براي عزيزترين نيراناي نازم هم جواب بده. روي ماهش رو هميشه بل خواب از طرف من ببوسيد. همه آرزوهاي خوبم دعاي قبل خوابش.


براي خواب شبش آره ولي ظهر رو هنوز امتحان نكرديم و البته نيروانام روي خوشي به اين قضيه نشون نداده. حالا ميگم بابايي از نور روز استفاده كنه و كتابايي رو كه نميشه تو تاريكي شب خوند براش بخونه. ممنونم دوست خوبم. خورشيد رو ببوس. فداي مهربونيت
نانازيا
20 فروردین 91 10:27
سلام ازتون دعوت می کنیم شما هم کوچولوتون رو در قرعه کشی افتتاحیه سایت نانازیا شرکت بدین. آرزوی سلامتی و شادابی برای خودتون و کوچولوتون داریم نانازیا ، شهر اينترنتي بچه ها www.nanazia.ir
مامان علی
20 فروردین 91 11:43
عزیزم چه مراسم قشنگی داشتی تو با این الهه قشنگت. ما هم یه همچین گهواره ای داریم ولی بهش همون "ننو" می گیم که خیلی جاها هم رایجه.من هم داستان سفید سفید رو دوباره خوندم و لذت برم از مرورش شما که دیگه جای خود داری


مثل هميشه شاد شدم از نظر گرمت. شاد باشي
مامان ساينا
21 فروردین 91 7:17
سلام فريبا جونم من هم اين مراسم را داشتم ولي الان كه ظهرها كه تو مهد مي خوابه و ما مشكلي نداريم فقط مي مونه روزاي تعطيل كه اونم با تاريك كردن يك اتاق و خوابيدن هر سه نفرمان ميسره و مشكلي نداريم و سريع مي خوابه البته با گفتن يه قصه و كمي ماساژ دادن كمرش كه خيلي آرامش بخشه واسه بچه ها و حتي دستشو گرفتن


آفرين صالحه جون. همه ي اين توصيه هاي خوبت رو بكار ميگيرم. مرسي عزيزم. سايناجانم رو ببوس
مامان حسني
21 فروردین 91 9:17
اي جانم فريبا جان منو بردي به اون روزها ي بچگي خودم ما تو يزد بهش ميگيم" نَني " ومن عاشقش بودم ولي نشد كه براي حسني هم بذاريم چون تا من ازاداره بيام حسني خونه مامانم هست واونا هم بغلش مي كنن تا خواب بره هروقت خوابش نياد كه كسي حريف نميشه خوابش كنه فقط ماشين جواب ميده اگه نيرواناي خوشگلم نني داره وبه اون عادت كرده فكركنم خوب باشه يه جوري اگه ميشه بزرگترش كنين يا هروقت خواب رفت تو نختش بخوابونينش البته اگه بيدارنميشه كه پاهاش هم اويزون نمونه


جونم حسناي عزيز و مامانش. نيروانام اوايلي كه از شير گرفته بودمش گاهي به بوي شير هم كه شده دوست داشت تو بغلم بخوابه ولي بايد خيلي خسته ميبود تا اين روش جواب بده. بايد هم قصه گويي، هم بغل، هم اول گاچو بعد تخت رو امتحان كنيم ببينيم كدوم بهتر جواب ميده. مشكل اصلي اينه كه نيروانا شبها دير ميخوابه حدود 12 تا 1 بامداد و از اونور تا 12 ظهر ميخوابه. اين ميشه كه ديگه بعدازظهر وقتي براي خوابش نميمونه و سرشب عوضش خسته ميشه. بايد اول فكري به حال تنظيم ساعت خوابش كنيم.
مرسي دوست خوبم از راهنماييت. بوس براي شما و حسنا
مامان یسنا
21 فروردین 91 10:25
سلام عزیزم هم اصفهانیاو هم مردم اراک بهش میگن ننو!!
بعد از ظهر ها وقتی وقت خواب یسنا میرسه میگم بریم لالا !! و میرم میخوابم و چشمهام رو میبندم یسنا هم میاد و کنارم دراز میکشه و خوابش میبره امتحان کنین شاید جواب داد اولش خیلی با مقاومت روبرو میشین ولی!!
موفق باشین



سلام دوست نازنین، وای خدای من یعنی به همین راحتی آره؟! به بابایی میگم امتحانش کنه. آخه من خودم که سرکارم. مرسی دوست جون
مامان علي خوشتيپ
21 فروردین 91 23:58
داستان سفيد سفيد رو خوندم.خيلي زيبا بود.نمي دونم چرا قبلا نخونده بودم؟
خيلي از خوندن نوشته هات لذت ميبرم


خيلي لطف داري عزيزم. دلگرمم ميكني