نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

پیش بسوی استقلال نیروانایی

1390/8/24 9:32
نویسنده : مامان فريبا
3,472 بازدید
اشتراک گذاری

یه تحول جدید که نشون میشه کم کم داره وقت این میشه که به اقتصاد خانواده کمک کنی و ما رو از دغدغه تأمین پوشک و دستمال مرطوب و کلیه لوازم جانبی مربوطه خلاص، دیروز رخ داد. خیلی وقته همه بهم میگن این بچه زود یاد میگیره، یادش بده بره دستشویی و من آگاهانه مقاومت میکنم چون مطالعه کردم و کلی روی روش تمرین این مهارت بسیار خطیر تحقیق. علما همه متفق القول هستند که کودک باید به رشد 1فیزیکی و 2عقلانی برای پذیرش این آموزش برسه. اینکه نیروانای ما مثل بلبل حرف میزنه یا هزار و یک کار ازش برمیاد که دهن همه از تعجب وامیمونه دلیل بر این نمیشه که میتونه خیلی راحت توی لگنی که 6 ماهه براش خریدم و کلی هم دوستش داره و خودش و دیش دان و نی نی ش (عروسکهای مقبول شازده خانوم) مشترکاً ازش استفاده میکنن (بصورت فرضی البته!) قضای حاجت کنه. چند وقت هست که پس از اتمام  P (همون پی پی معروف) اعلام میکنی که البته اینکه خودت اعلام میکنی مهمه والا شمیم خوشش آنی همه جا رو میگیره فدات شم. دیروز اما گفتی مامانی P زدم عوضم کن و این خیلی شگفت انگیز بود، چون اولاً وقتی همیشه میخواستیم عوضت کنیم درمیرفتی ولی اینبار خودت خواستی که تعویض بشی، ثانیاً اصلاً P نزده بودی!!! ولی چند دقیقه بعد از اینکه به اصرار خودت پوشکت رو عوض کردم با کمال تعجب دیدیم که عملیات رو انجام دادی. خیلی تحول بزرگیه مامانی، تو قبل از اینکه بخواهی دفع کنی اینو فهمیده بودی. این همون چیزی بود که ما بارها بهت تذکر داده بودیم که عزیزم قبلش خبر بده نه بعدش که کار از کار گذشته. حیف شد من که اینهمه دنبال نشونه های این تواناییت میگشتم، نفهمیدم و اولین فرصت رو از دست دادم. ناراحت نیستم ولی و امیدوارم تو باز هم این تواناییت رو بروز بدی و ما حمایتت کنیم. دخترم دیگه کم کم داری مستقل میشی از ما. آفرین عزیزم! پیش بسوی عدم وابستگی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان بهار و باران
24 آبان 90 10:19
مبارک نیروانا جان


مرسی، فداتون
مامان یسنا
24 آبان 90 15:09
نیروانای گلم دست راستت زیر سر یسنا


یسناجونم، دست در دست هم دهیم به مهر
مامان پریسا
24 آبان 90 22:28
سلام گلم
وای چه خوب . کاش پریسا هم هر چه زودتر به این حد برسه.
ممنونم که بهمون سر زدین. با اجازه من که لینکتون کردم و نیروانای عزیز رو به جمع دوستان گلمون اضافه کردم.خوشحال میشم ما هم به جمع دوستان اضافه بشیم.



فداي پروانه كوچولوي خوشكلتون بشم من. زمان مث برق و باد ميگذره دوست عزيزم، حسابي از شيرينكارياي پريساي نازنين لذت ببر چون اومدنيا خودشون ميان و بايد مواظب حال بود كه به بهترين وجهي سپري بشه. بينهايت لطف دارين به ما كه بعنوان دوست پذيرفتينمون. حتماً و با افتخار لينك شدين. بوس براي پريساجون
مامان علی
25 آبان 90 21:43
به سلامتی . مبارک باشه گل خانوم


فدات عزیزم، ببخش اینهمه دیر، اینترنتمون چند روزه مشکل داره، ببوس علی جون رو
مامان علي خوشتيپ
27 آبان 90 0:41
آفرين به نيروانا.ايشاالله هميشه از اين قدمهاي بزرگ تو زندگي برداري
آفرين به ماماني،اصلا بهش سخت نگير .تجربه من ميگه موقعش كه رسيد يه هفته اي ميتوني از پوشك بگيريش


مرسی خاله از تجربه تون. منم به همین عقیده ام.
مامان نیلای
27 آبان 90 3:34
بزرگگگگگگگگگ شدیییییییییی خانومیییییی


میبینی مامانی!


مامان آناهیتا
28 آبان 90 13:50
ای جوووووووووووووووونم. نفسک، دلبرک، عزیزک. من فدای تو با استقلال یابیت. دلمون براتون تنگ شده فریبا جون. یک هفته ای نبودیم رفتیم ولایت. جاتون خالی. از امشب تو خونه نشستیم. حتما بیاین که دلتنگتونیم اساسی. ببوس جیگر طلای خاله رو


اي جونم خاله جون، ايشالا هميشه به سير و گشت. آناهيتاي گلم خوبه؟ ماهم اينقدر دلمون تنگ شده براتون كه نگو. حتماً‌ مياييم پيشتون و البته قبلش خبر ميدم كه هماهنگ باشيم. حسابي ماچ و موچ كن آنتاهاجونم رو كه دلمون ضعف رفت براش.
منا مامان الینا
28 آبان 90 17:11
اولا سلام
دوما آهنگ وبلاگت خیلی به دل میشینه خصوصا که الان اینجا داره بارون نم نم میاد و در تراس را باز گذاشتم جات خالی فریبا جون
سوما یه چیزی بگم نخندی امرو زداشتم با آجی مریمم صحبت میکردم یه دفعه بیهوا پرسیدم راستی واسه از پوشک گرفتن بچه ها معمولا چیکار باید کرد که خونه را نجس نکنن!!!! دیکی نیست بهم بگه آخه بذار این فینگیلیت بدنیا بیاد بعد به فکر پروسه پوشک گیریش باش!

و آخرش که قربوووون اون نیروانای گلم با چشای خوشکلش برم من


ممنونم منای عزیزم که همیشه به ما لطف داری و مخصوصاً که توی اون حال و هوای قشنگ به یاد ما بودی.
نگران نباش منای بانمک من، اگه اشتباه نکنم اهواز بودی و اونجام که غمی نیست، هوا اکثر مواقع گرمه. لخت میکنی الینا و میذاریش تو حیاط برا خودش بازی کنه. هی هم ازش میپرسی مامان جیش داری؟ البته باید اونقدر بزرگ شده باشه که هم جیش رو بفهمه و هم احساس جیش داشتن رو. حالا اگه این وسط یه بار هم از دستتون در رفت نگرانی نداره. تو حیاط و آب و آفتاب فراوون. فقط تااون موقع بهتره یه خونه ویلایی دست و پا کنی(قابل توجه بابا نوید). ماکه از برکت خونه های سازمانی فعلاً تو بهشتیم از این لحاظ و یه حیاط داریم به این بزرگی. میتونی افتخار بدی الینای گل رو بیاری کلبه ی ما. اینهمه راه حل خواهر من، غمت نباشه. تو حالا فعلاً فقط به مرحله اول و تولد الینا بیندیش.
منم قربون اون چشای الینا میرم از حالا که گرم و گیراست مثل مرام همه ی جنوبیای باحال.
میبوسمتون. این روزا خیلی بهت خوش بگذره و مواظب خودتون باشین. به امید روزی که خبر تولد الینا رو بشنوم به شادی.
منا مامان الینا
28 آبان 90 17:12
راستی عکس سیسمونی الینا رو دیدی؟


بلللللللللله، ماشالا پُر و پیمون. ایشالا به تندرستی ازشون استفاده کنه و حظشو ببرین. جانم که چه همه سلیقه بخرج دادین همه ی منتظرین دیدار
توتم
30 آبان 90 23:51
نیروانا جون وقتی بزرگ شدی و اینجارو خوندی سعی کنی با تمام وجود مادری رو درک کنی. مادر کسیه که حتی برای کم اهمیت ترین کارهایی که فکرشو می کنی تلاش کرده و نگران شده و وقت و انرژی و عشق گذاشته. مادر تنها کسیه که در مورد پی! یه تو هم می نویسه دختر. سعی کن بفهمی...


هم احساس من، همینجوره که امروز ما مادر رو بیشتر میشناسیم. یه چیزی میگفتن و میشنیدیم، اما حالا ...
ممنونم از یادگاری زیبات برای نیروانای من، ببوس دختر گلت رو