شیدات مبارک باد!
عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد
از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد
...
نمیدونم چرا این موضوع و این شعر رو برا خبری که میخوام بدم به یاد آوردم. نمیدونستم آخر این شعر به این موضوعی که نوشتم میرسه یا نه که جستجو کردم دیدم "شیدات مبارک باد" تو این شعر مولوی نیست ولی هیچ اشکالی نداره. با اجازه ی آقای مولوی از این شعر خوشگلشون استفاده میکنم تا این خبر خوشگل رو به همه بدم:
شیدا جون به دنیا اومد
شیدا جون نی نی خاله ریحانه و آقاطاهر خواهرزاده ی بنده ست.
(البته با عرض معذرت ازشون که امروز ٢ هفته از چشم بازکردن دختر نازشون به این جهان زیبا میگذره که من تولدش رو اعلام میکنم. خودمون که تا رفتیم کرمان با ٥ روز تأخیر دیدیمش. بعدشم هی میخواستم خبر رو با تصویر بگم. دوربینمون شارژ تموم کرده و با شرمندگی تمام شارژرش هم نمیدونم کجا گم شده. نه هی تو راه کرمان، مشهد، سرچشمه ایم. هر چی گم بشه تا پیدا بشه داستان داره. منم که آخر بیحواسی و آلزایمر. خلاصه دیدم اگه صبر کنم ممکنه قرار باشه خبر عروسیش رو اینجا بذارم فعلاً بدون تصویر میریم خبر رو تا بعد روی ماه شیداجونم رو -با اجازه ی بابا و مامانش البته- بذارم اینجا)
خلاصه نیرواناجون حالا دیگه یه دلمشغولی خوشگل و عزیز تو کرمان داره که منتظره بزرگتر بشه و یه همبازی خوب بشه براش. الهی که قدمش پر از خیر و برکت باشه برا بابا و مامان و همه ی ما که الحق هم همینطوره. شیدا خیلی نازه ماشالا.
از دیدار اول نیروانا و شیدا بگم:
قبلنا که نیروانا دور و بر خاله ریحانه می پلکید، برا اینکه یه وقت بیحواسی نکنه و دستی، پایی، چیزی به شکم خاله اصابت نکنه بهش میگفتیم "هیس، نی نی تو شیکم خاله خوابیده. باید ساکت باشن" و تو اینو فهمیده بودی. خبر تولد شیدا رو که خواستم بهت بدم بغلت کردم و گفتم " مامانی نی نی خاله ریحانه بیدار شده" و وقتی میخواستیم بریم کرمان دیدنش برای اینکه خوشحالت کنم و یه چیزی تو راه باشه باهاش بهت امید بدم راه کوتاه بشه گفتم "بریم نی نی خاله ریحانه رو ببینیم" نزدیکیای کرمان که رسیدیم پرسیدم "نیروانا کجا بریم و تو با جدیت و حالت انتظاری که تو وجودت قشنگ میشد دید گفتی:
"بریم ببینیمش، بیدار شده" جااااان، کلی بوسیدمت.
لحظه ی دیدارتون قشنگ بود و من ازش عکس گرفتم تا ثبت بشه برای همیشه تون. فقط من سعی کردم زیاد هیجان و عشقم رو با بغل کردن شیدا نشون ندم تا خدای نکرده حس بدی نداشته باشی. بعد یه مدت یه کم که بغلش کردم و خیره شده بودم به چشای نازش و باهاش حرف میزدم تو هی منو خواستی و خواستی بغلت کنم و البته که حقت هم بود. بغلت کردم و همه ی عشقم رو بهت تقدیم کردم.
امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشین. فکر کن تو میشی دخترخاله ی بابای شیدا! و البته من چون تفاوت سنی زیادی با خواهرزاده هام ندارم انگار که دخترخاله این. خوش باشین با هم خوشگلا.
خلاصه بهت بگم عزیزم که فریاد بزنی برا همه:
ای عاشق پنهانی آن یار قرینت باد
ای طالب بالایی بالات مبارک باد