نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

شیرینکاریات شیرینک

1390/6/9 15:49
نویسنده : مامان فريبا
4,446 بازدید
اشتراک گذاری

یه چند تا از خاطرات و کارای بامزه ی اخیرت رو میذارم این روز عیدی مامانا بخونن و دلشون شاد بشه:

* تو مراسم ختم عمو لباس پوشيديم و رفتيم مسجد. طبق معمول اينجور مراسم خانومها طبقه ي بالاي مسجد بودن و آقايون پايين. قرار بود پيش بابايي باشي پس دم در مسجد از تو و بابايي خداحافظي كردم و رفتم بالا. بعد از يه مدتي خانومهايي كه تازه وارد ميشدن برام پيغام آوردن كه نيروانا پايين تو رو ميخواد و يه سر برو پيش آقا حامد. اومدم پايين و دم راه پله بهتون رسيدم كه تو يهو بغل واكردي و گفتي:" ماماني بيييم (بريم) عروس ببينيم"!!! تا اومدم مبهوت بشم كه يعني چي يهو ذهنم جرقه زد و فهميدم اين جمله ي قصار تو از كجا آب ميخوره. فيلسوف بزرگ ما تنها مراسمي كه تا حالا ديده من و بابايي جدا جدا توش حضور پيدا ميكنيم و مجبوره بين من و بابايي مدام در حال پاس كاري باشي عروسيه. از اونجا به اين نتيجه رسيده كه لابد اينجام عروسيه و با عشق صدچنداني كه به عروس خانوم و عروسي داره اصرار داشته كه بياد بالا عروس ببينه. خدا رحمت كنه عموجانم رو. شايدم واقعاً اون موقع عروسي بوده و ما نميفهميديم.لبخند

* تو ماشین خودمون همیشه یا رو صندلی خودت عقب مینشینی یا جلو تو بغل خودم. در هر صورت طوری هست که بیرون رو میتونی ببینی و هر جا بشینی کنار شیشه ی ماشینی عالیجناب. یه شب ماه رمضون که من و تو تنهایی خونه ی خاله شهلا بودیم و قرار بود بریم سری به مامان بزرگی بزنیم. (راستی تازگیها تلفظ مامان بزرگی و آقاجون رو درست درست میگی و چنان تأکیدی روی "جون" آقاجون میکنی که هزار بار ازت میپرسیم بگو "آقاجون"). خاله سهیلا و خاله ریحانه و مبین اونجا هم بودن. قرار بود همگی سوار ماشین بشیم و سمیراجون اول خاله شهلا رو بذاره خونه ی دوستش افطاری و بعد همگی بریم خونه ی مامان بزرگی. صندلی جلو خاله ریحانه نشست که نی نی تو شکمش بود. عقب، اول خاله سهیلا و مبین نشستن. وسط من و تو و اینطرف خاله شهلا. تو روی پای من وسط نشسته بودی. تو ماشین به گفت و گو و صلوات برای شلوغ نبودن خیابون و جهت دهی به خاله سمیرا برا پیدا کردن آدرس میگذشت. نمیدونم خاله شهلا رو پیاده کرده بودیم یا هنوز سوار بود که تو گفتی :"نیروانا کوچیکه". سعی کردم بفهمم برا چی اینو گفتی و زود فهمیدم. به بیرون ماشین اشراف نداشتی مثل همیشه و علیرغم اینکه روی پای من نشسته بودی بیرون رو نمیدیدی. قربون صدقه ت رفتیم و جابجات کردیم که غصه ی کوچیکیت رو نخوری و تو خوشحال شدي شیرینک!

* وقتي از انجام يه كاري تو اوج لذتي هي بلند بلند ميخوني :"ني ناي ني ناي". چند شب پيش كه خونه ي نسرين جون اينا بوديم با ذوق هر چه تمامتر بغل خاله ليلا ميشدي و برچسبهاي ژله اي ديوار آشپزخونه شون رو ميكندي ميزدي روي در اتاق و با شادي و صداي بلند و رسا همينو ميخوندي :"ني ناي ني ناي". گاهي توي حموم و گاهي هم وقت حباب بازي به همين شعف ميرسي و يا وقتي داريم براي سرسره بازي ميبريمت اتاق بازي مهدكودك.

 * رقصيدنت شلنگ تخته اي شده و توأم با دويدن و پرتاب دستها به اينور اونور. يه نيمه شبي كه همه مون هنوز بيدار بوديم و "بهتريني" كامران و هومن پخش ميشد كلي باهاش شلنگ تخته اي رقصيديم و حال كرديم.

* ديروز كه رفته بوديم حموم با اصرار زياد صابونت رو ازم گرفتي. يه بار قبلنا بهت صابون داده بودم و تو يه لحظه كه حواسم نبود با دستاي صابونيت به چشمت زده بودي و جيغ بنفشي كشيده بودي، براي همين نميخواستم ديگه صابون دستت بدم. اما گفتم بذار ببينم اين بار چه ميكني. تو وان خودت وايستادي و دستات رو صابوني كردي و در حالي كه با يه دست صابون ليز رو طوري محكم گرفته بودي كه نيفته، با دست ديگه روي شكمت ميكشيدي و ميگفتي : "نيروانا خودش ميشوره". كلي صورت خيست رو ماچ كردم. آفرين گفتم كه بزرگ شده دخترم. هي هم به خودت يادآوري ميكردي : "نبايد به چشم دست بزنن"

* امروز كه داشتم با مامان اينا تلفني حرف ميزدم و تو شير ميخوردي وقتي حرفم تموم شد گوشي رو قطع كردم كه تو يهو شير خوردن و قطع كردي و گفتي :" اِ نيروانا با مانزي (مامان بزرگي) صحبت بكنه". شرمنده از بي توجهي خودم و ذوقان از اين عكس العمل بامزه ت دوباره شماره مامان بزرگي رو گرفتم تا باهاش حرف بزني و اونم ذوق كنه. جالب اينجاست كه بعد از اينكه باهاش حرفات رو زدي گفتي " با آقانون (آقاجون) صحبت كنم". اي من بگردمت كه هواي دل همه رو داري قند و نباتم!

*دوباره همين امروز سر ناهار يهو انگشت شصت و اشاره ت رو مثل وقتي كه به شيوه ي بچه هاي مجموعه ي Teletubbie خداحافظي ميكني و goodbye goodbye ميگي، بهم زدي و گفتي "شيدا كوچولو نازه". نميدونم چطور يادش افتاده بودي.

* از اصطلاحات جديدته كه بجاي فرهنگ لغاتت اينجا مينويسمشون:

  همپا: هواپيما

  بچپسونمش: بچسبونمش

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان پارسا
9 شهریور 90 16:22
خاله جون عروسی خوش گذشت؟؟؟؟؟؟؟
ببوس دخمل شیرین زبون و باهوشت رو عزیزم


قربون شما. فدات شم. ممنونم
sahar
13 شهریور 90 11:31
ای جاااااااان منی نیروانا که نمره ت بیست بیسته
از همه باحال تر نیروانا داره خودش میشوره بود
آخه نباتم اینو خیلی بامزه میگه


فداي اون نبات بشم كه روي ماهش رو تازه درست و درمون ديدم. تمام لحظه هاشون فيلم سراسر طنزه نه؟!
ترمه
14 شهریور 90 17:35


مرسی از نوشته هات




مرسي ترمه جان كه خوندي و اينهمه برام دست ميزني
نازنین نرگس نفس مامان
23 شهریور 90 17:51
طفلی نیرواناجون میخواسته عروس رو ببینه شیطونک بلا شدی این همه شیطون بازی میبینم انم هم شدی به مامان جون تذکر میدیالهی به اون رقص شیلنگی


آره خاله، تازه نميرسم وروجك بازياشو بنويسم. اينقدر كه چپ و راست مزه ميريزه. كاش حافظه ام ياري كنه امروز يه چند تاش رو بنويسم دوباره.
مامان حسنی
26 شهریور 90 1:03
سلام ماشالله به دخمل جیگری وبامزه ونازکه حرفاش اینقدر بامزه هست خدا حفظش کنه


خدا حسنا جون رو هم حفظ كنه تو دستاي مهربونش. مرسي خاله