امروز، روزي كه نيمه ي گمشده ي من پا به زمين گذاشت
بابايي خيلي خوشبخته گلم ميدوني چرا؟ چون تولدش وقتيه كه تو ميتوني بهش تبريك بگي و ميفهمي "تولدت مبارك" رو كه يعني چي. ديشب كه تا نيمه شب بيدار بوديم و تو از صدقه سري برنامه 90 - كه باعث ميشه چراغ خيلي خونه ها تا بامدادان روشن بمونه - افتاده بودي به بازي، بهت گفتم بگو " بابايي تولدت مبارك" و تو با تمام احساست گفتي:
" بابايي تبلدِ مبايَك" .
و معلوم بود كه تو دل بابايي چه قند و نباتيه كه آب ميشه برا اين شيرين زبونيت...
شب قشنگي بود ديشب. افطاري در حضور خونواده ي خاله ليلا بوديم و خيلي خوش گذشت. از همه مهمتر اينكه همسايه شون براشون كيك پخته بود آورده بودنش برا ما و من هم كه فرصت طلب، گذاشتمش به حساب اينكه كيك تولد بابايي از غيب رسيده و يه كف مرتب برا بابايي زديم و تولدش رو مبارك كرديم حيف فقط عكس نگرفتيم كه مراسممون تكميل بشه
دوم شهريور رو دوست دارم. نميشه بيانش كرد چه جوري. همين بس كه از روزاييه كه هميشه برا رسيدنش هيجان داشتم. هر سال سعي ميكردم يه جوري بابايي رو سورپرايز كنم به روشهاي عجيب و غريب و من درآوردي. به نظرم ديشب هم سورپرايز باحالي بود. خصوصاً كه تو عسلك با شيرين زبونيت بيشتر از هميشه بابايي رو خوشحال كردي. خدا شما دو تا رو برام نگه داره بزرگترين شگفتي هاي زندگي من! دوسِتون دارم
اي بابا از بس كه عجله كردم تازه فهميدم 2 شهريور فرداست. ديدي خودم هم سورپرايز شدم ماماني