روي بوم زندگي
عليرغم تب و ناخوشي كه از جمعه سراغت اومده روحيه ت حرف نداره. اون وقتي هم كه خيلي بيحال بودي سعي كرديم هرطوري هست نذاريم رنج روحي هم بكشي از بابت تب و اين سرماخوردگي بهاره. براي همين گذاشتيم هر بازي اي دلت ميخواد بكني و خودمونم باهات همراه شديم. ديشب بابايي بوم هاي نقاشي و رنگ روغن و سه پايه اي كه براي خودت و خودش خريده بود پهن كرد و آماده ت كرديم كه اولين نقاشيت رو روي بوم بكشي. بابا گفت" بايد نقاشيت موضوع داشته باشه. حالا تو چي ميخواي بكشي؟" و تو گفتي " اختاپوس و حاجي فيروز". كلي خنديديم از اين نقش مهمي كه اختاپوس و (از نوروز به اينور) حاجي فيروز توي زندگيت ايفا ميكنن. با كلي ذوق و شادي روي بوم نقاشي هر رنگي دلت خواست ماليدي، بماند كه ما هي گفتيم نه اين كار رو بكن، اين كار رو نكن و گاهي جلوي خلاقيتت رو گرفتيم ولي طرح زيبايي با همين رنگ ماليهات از آب دراومد. يه گل شقايق! گل هميشه عاشق! عكسشو اگه ظهر برم خونه از دوربين بيارم برات بذارم يادگاري.
بوم زندگيت پر از نقش عشق، كوچولوَك!
اینم عکسات عزیزم تو ادامه ی مطلب:
پي نوشت: خوب شد خاله زينب اين سؤال رو ازت پرسيد و من يادم اومد آخر ماجرا رو بنويسم. بابا بهت گفت حالا امضاش كن. انگشت ماليدي توي رنگ و حين امضا، "بدو ديره "پخش ميشد يه خط ديگه كشيدي و گفتي اينم " بدو ديره" كشيدم. و چون سلسله مراتب علائقت يادت اومد پشت بندش "سوسن خانوم" و "بروبكس" رو با يه حركت روي بومت نقش انداختي. سبك نقاشيت چيه نميدونم ولي بطرز زيبايي هر چي تو ذهنته رو به سادگي يه حركت خط، نقش ميزني.