هاچ زنبور عسل در تولد ملكه ي زنبورها ( يا نيك در تولد نيكو! )
هفته ي آخر فروردين هفته ي پر از هيجاني بود. دو تا تولد توي مهدكودك. تولد بهترين دوستاي تو : آناهيتا و ساينا كه هر دو در بيست و هفتمين روز فروردين و با اختلاف يك سال اتفاق افتاده. چقدر بهمون خوش گذشت و كلي تجربه ي جديد بدست آوردي و آوردم. بيدار كردنت صبح كله ي سحر و بردنت به مهدكودك براي شركت در مراسم تولد در صبح براي من هم چالش و تجربه ي قشنگي بود. ميدوني كه اين روزا تا ظهر خوابي و خب وقتي كُمِدي درام خواب شبانه داشته باشي فرداش ديگه تا صلات ظهر تو رختخوابي قندك بانو! از اونور جَوگيرشدنت توي مهدكودك و در جمع كلي فرشته ي قد و نيم قد كه باعث شده بود كلاً هَنگ كني و همه ي نقشه هات براي رقص و پايكوبي با تأخير مواجه بشه. مخصوصاً تولد اولي كه براي سايناي عزيز بود. سايناي عاشق پلنگ صورتي.
دلم ميخواد يه بار ديگه بريم مهموني تولد و ياد اون روزاي شيرين رو با ديدن عكساي قشنگش زنده كنيم. بزن بريم تا كيك بخوريم و شمع فوت كنيم و رقص شادي بكنيم. نكنه دوباره اشكم در بياد...
http://anahita89.blogfa.com/post-68.aspx
http://saina2009.persianblog.ir/post/110
حالا كه به وبلاگ آناهيتاجون سر ميزنم ميبينم عكسها نيستن. با اجازه ي خاله زينب يه چند تاشون رو توي ادامه مطلب ميذارم تا وبلاگ آناهيتاجونم مشكلش حل بشه