نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

كُمِدي درامِ خواب شبانه

1391/1/23 8:25
نویسنده : مامان فريبا
5,686 بازدید
اشتراک گذاری

اين شبها ساعت 22 - 23 - 24 ، منزل ما

من يا بابا [خميازه كشان با چشمايي كه بزور نيمه باز موندن]

: خب ماماني/بابايي ديگه بايد بريم بخوابيم. بيا عوضت كنم.

نيروانا [ آژيركشان و فراركنان]

: نَ.............ه

من يا بابايي : مامان/بابا ديروقته، بايد عوضت كنم. مسواك بزنيم خُلولوهات رو بيرون كنيم. بخوابيم.

نيروانا [ آژيركشان و فراركنان]

: نَ.............ه

من و بابايي [ بدنبال نيروانا و گرفتنش به زور در آغوش]

: خب ديگه بخواب عوضت كنيم.

[عمليات تعويض پوشك انجام ميشه با هزار تقلا و احتمالاً داد و بيدادهايي كه هر از گاهي از طرف ما يا نيروانا به هوا ميره]

[نيروانا كه تونسته با مهارت خاص خودش قبل از پوشيدن شلوار و بلوز خوابش از جا بپره در حال فرار]

من يا بابايي :

عزيزم بيا لباستو بپوش ديگه، سرما ميخوري، هنوز هوا گرم نشده.

نيروانا [آژيركشان]

: نَ.......ه. من لُختم رو دوست دارم. ميخوام با لختم بازي كنم. بپر بپر كنم....

من و بابايي [ بدنبال نيروانا و گرفتنش به زور در آغوش]

[عمليات پوشاندن لباس به همان شيوه ي تعويض پوشك انجام ميشه]

من يا بابايي :

خب ديگه حالا نوبت مسواكه

[دوباره بازي بزن بدو شروع ميشه و نيروانا كه دوباره تو دستاي مامان و بابا گير ميافته شروع ميكنه به التماس كه نه ،مسواك نه و توضيحات مامان و بابا در فوايد مسواك شروع ميشه، وعده ي چسبوندن ستاره و هزار اميد و انگيزه به نيرواناي كوچك خواب آلودي كه به هزار كلك نميخواد تسليم خواب بشه داده ميشه. ]

كات. (پايان مسواك زدن)

با هزار بوسه ي شب بخير و در حالي كه همه شاديم و ميخنديم توي تخت سفيدت جا ميگيري و حالا قسمت دوم كمدي درام شروع ميشه:

[چراغها خاموش، همه در جاي خود براي خواب،

نيروانا با ناله اي كه حاكي از شاكي شدنش براي خوابيدنه]

: مامان/بابا قصه بگو

: قصه ي چي رو بگم

[نيروانا بسته به حسش يكي از اينا رو ميگه]

: درخت/بهار/پلنگ صورتي/بز زنگوله پا/كلاغ/...

[قصه گفته ميشه يا به درخواست نيروانا وسطش قطع ميشه]

: ماماني برام شعر بخون

[من اگه تا حالا بيدار مونده باشم]

:شعر چي؟

:آقاي راننده/ باران ببار/...

[من ميخونم و وسطش هي مكث ميكنم چون خواب ميرم و در اينصورت با نهيب و التماس نيروانا از خواب ميپرم]

: مامان نخواب

: خب خوابم مياد عزيزم

[من دوباره ميخونم و وسطش هي مكث ميكنم چون خواب ميرم و در اينصورت با نهيب و التماس نيروانا دوباره از خواب ميپرم]

[و در اين بين ما هم با التماس يا دستور يا يه كم خشن تر از نيروانا ميخواهيم كه بخوابه]

[من ميخونم و وسطش هي مكث ميكنم چون خواب ميرم و در اينصورت با نهيب و التماس نيروانا از خواب ميپرم]

 

آخرين باري كه از  خواب ميپرم ميبينم همه جا در سكوت آرامش بخشي فرورفته و خدا رو شكر ميكنم كه امشب هم بخير گذشت. خوب بخوابي فرشته ي كوچك من!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان خورشيد
23 فروردین 91 10:09
خدا قوت. الهي صبر و آرامش تون رو حفظ كنيد. خورشيد من هم تا قبل اينكه بره مهد يعني تا دو سال و نيمگي سر خواب بازي در مي آورد و البته روزهايي كه ظهر كمتر خوابيده بود و بيشتر بازي كرده بود خب راحت تر مي خوابيد ولي از وقتي رفته مهد نمي دونم شايد بخاطر خستگي و تخليه انرژي باشه حتي بعضي وقتا مي گه مامان خوابم مياد و خودش خيلي زود مي ره مي خوابه. الهي نيرواناي عزيز هم هرچه زودتر خوابش مرتب بشه.


واي خداي من، ارزومه كه نيروانام اينجوري با آرامش بخوابه و نه خودش اذيت بشه نه ما. مرسي از دلداري و دعاي قشنگت
مامان علی
23 فروردین 91 14:56
موای مردم از خنده مخصوصا " نَ.......ه. من لُختم رو دوست دارم. ميخوام با لختم بازي كنم. بپر بپر كنم...." اصلا برای خودش یه دستور زبان داره این اصطلاحات نیروانایی بیایم یاد بگیریم


آي قربون كمالاتت خواهر، اگه بدوني. تازه همين الان يه چيز ديگه ش يادم اومد: وقتي ميخواد بگه" ميدوني چي ميگم" يا " من اينو ميگم" ميگه "ميدوني چي مي فهمم؟" يا "من اينو ميفهمم"
خداييش ما وقتي اين جور چيزا رو ميگه سست ميشيم، نميتونيم گيرش بياريم تا اون كاري رو كه بايد انجام بده ،انجام بده. همينه كه اين كمدي تا پاسي از بامداد كش پيدا ميكنه.
مرسي از نظري كه به ما داري عزيزم. خوش تيپ ما رو ببوس
مامان حسنی
24 فروردین 91 0:04
سلام فریبا خانوم گلم
خوب می فهمم چی میگی من اون زمانهایی که قصه گویی داشتم چندبار حین قصه گفتن خوابم برد وسرم گرمب خورد به لبه تخت حسنی دیگه ازدردسر وشدت خواب نمی دونستم چه کنم
ولی کم کم تغییروضعیت دادتا حالا که خودش میره می خوابه شبا بهش کمی ماست بده بچه ها راحت تر می خوابن چندتا عروسک دور وبرش بچین ویکی هم که خیلی دوستش داره بذار توبغلش خیلی ارامش پیدا میکنه فکرکنم بچه ها کمی نگران این هستن که نکنه پدر و مادرتنها شون بذارن بعدازخواب رفتن اینه که دل به خواب نمیدن اینو یه بارحسنی گفت "وقتی من بخوابم تو منو میذاری میری؟ " چون من صبح ها میذارمش خونه بابام ومیرم اداره خاطره خوبی ازوقتی خوابه نداره ولی کم کم عادت میکنن ومی فهمن که تنها نمی مونن وشرایط بهترمیشه نگران نباش البته یه چیزی بگم تا اون موقع واقعا خسته نباشی


اوه خداي من، ممنونم از راهنمايي و همدرديت خاله جون، يعني نيروانام از اينكه ميدونه فرداش خونه با بابا ميمونه خوابش نميبره؟ ولي نه، اون كرمان هم كه ميريم شبا همين بامبول بازيا رو درمياره با اينكه ميدونه كرمان كه هستيم من سر كار نميرم. با عروسكاش هم يكي دو باري امتحان كردم يه چند دقيقه مشغوله. بعد بغل ميكنه يكي رو و ميخواد بياد بيرون باهاش بازي كنه. بدتر ميشه. دعا ميكنم اين روال هم مثل همه ي مراحل زودگذر باشه. باز هم مرسي عزيزم
نسترن(مامان نیروانا)
24 فروردین 91 10:43
الهی خاله بگرده شمارو که اینقدر شیطون شدی...عاشق این حس و حال بچهگیم...امیدوارم همیشه شاد باشی عسلم و همینطور پراز انرژی


الهي اون نيرواناي نازنين و فرشته ي گلم هم زودتر به اين روزا و شبا برسه و البته يه جورايي كمتر از اين شيطون بازيا در بياره. يه شعر بچگيامون بود كه ميخوند: شيطونيات شيرينه، دوسِت داريم يه دنيا ...
مرسي عزيزم. نيرواناجونم رو ببوس
مامان ساينا
26 فروردین 91 7:35
عجب پروژه ايي دارين پس خداييش خدا قوت عزيزم كه روزها هنوز سرپايي و فعال


فدات صالحه جون، ميبيني تو رو خدا! متشكرم از اينكه بهم انرژي ميدي. همين انرژي دادن و محبت شماهاست كه سرپا نگهم ميداره عزيزم. بوس براي سيناي در حال تولد
مامان یسنا
26 فروردین 91 10:09
ای وای!!! از خنده مردم من!!! خوب میخواد با لختش بازی كنه خوب!
کم کم درست میشه مطمئن باش. موفق باشی عزیزم


مرسي عزيزم. به اميد خدا و دعاي شما. يسنا گل رو ببوس
مامان محیا
26 فروردین 91 12:00
چیکارش دارین بچه رو آخه. بذار راحت باشه..عکساش رو هم بذار دیگه خاله.. البته نه آخر شبا که در حال فراره.. روزها که آرومتره..


ما بجز به راحتي اون به هيچي فكر نميكنيم اما اين جسم بدمصب كه حاليش نيست، نميكشه. چشم عزيزم حتماً
مامان آناهيتا
26 فروردین 91 13:21
قربون دختر چشم قشنگ و پرانرژي.


قربون مهربونيت خاله
مامان پریسا
26 فروردین 91 15:32
سلام دوست عزیز.
این هم که شد یه داستان واسه تعریف کردن در شبهایی که نیروانا از شما قصه میخواد
راستی یه سوال از حضورتون داشتم.شما هنوز نیروانا را پوشک میکنید؟
اگر که این مرحله تمام شده از چند ماهگی آموزش را شروع کردید؟
نمیدونم برای پریسا شروع کنم یا هنوز زوده.
ممنون میشم راهنماییم کنید.


سلام عزيزم، راست ميگي واقعاً
هنوز عليرغم ناياب شدن پوشك نيروانا و بالا رفتن سنش پوشكش ميكنيم. منطقه ي ما كوهستانيه و حالا حالاها هوا گرم نميشه ببرمش تو حياط. ببينم اگه ديگه خيلي داره دير ميشه مجبوري ريسك كنم و تو خونه بدون پوشك بذارمش. من سرِ كارم و خيلي خلقيات نيروانا رو توي روز نميفهمم اما دوستم كه خانه داره ميگفت حتي ميفهميده بچه ش كي جيش ميكنه. پي پي كه جاي خود داره. يه كتاب هست در مورد آموزش رفتن به توالت، نميدونم خونديش يا نه. عنوان دقيقش رو كه پيدا كردم برات ميذارم. براي هر دومون روزاي خوبي آرزو دارم در اين زمينه

h&T
27 فروردین 91 16:05
فریبا جون از پیامت خیلی ممنونم
خیلی بهم دلگرمی و انرژی داد
حق باتو هست لحظه های خوب برنمیگردن و بهتره یکخورده بیشتر قدر بدونم تا بهتر ثبتشون کنم
____________
نیروانا خاله جون فدات بشم با اینهمه انرژی
حتما رد بول به شما بال میدهد
نه بابا رد بول چیه وجود مامان و بابای خوبت هست
همیشه کنار هم شادیتون بی وقفه و همیشگی باد
آمین


برات خوشحالم هاله ی عزیزم. البته که خودت خوب بلدی زیباترین لحظه ها رو بسازی. خداییش تولد منحصربفردی گرفتی برای ترمه ی عزیز.
فعلاً که ردبول و بلوبول و همه ی زمین و زمان به این نیم وجبی وروجک انرژی میرسونن. خدا رو سپاس و مرسی از دعای قشنگت. برای شمام آرزو میکنم که دائم از وجود هم انرژی مثبت بگیرین.
مامان نیایش
29 فروردین 91 18:09
الهی قربونت برم من نیروانای با هوش و بلبل زبون خیلی ناز حرف میزنی دخملی امان از دست شما بچه ها که شب و روز ما مامان و بابا ها رو قاطی پاتی کردین خیلی حس های مشترک دارم با این پستت
ما هم با نیایش مشابه همه این کمدی درام های شبانه ای که گفتی رو تجربه کردم و میکنم البته و بعد از اینکه یه کم آروم میگیره و من فکر میکنم که خوابه و دارم به خواب میرم و چشام سنگین شده و خستگی تو تنم افتاده یهو میشنوم مااااااااااااماااااااااااااان یه چیزی می خوااااااام.....................


آي گفتي عزيزم. خدا بهمون قوت بده. همه ميگن مهد بره خوب ميشه ولي اميدوارم مهد بقيه مسائل رو خراب نكنه كه اونوقت دراممون شب و روز نداره قربونت. براي خودت و خودم و جيگرگوشه هامون دعا كن




مامان سهند
3 اردیبهشت 91 12:25
سلام عزیزمممممممممم قربون این گل دختر ناز و قشنگ بشم من که یه عالمه ناز دارههههههه با اون حرف زدن قشنگش، همه چیز درست میشه مامانی ناراحت نباش، فقط از وجود یه همچین موجودی کیف کن که خیلی ها آرزوی داشتنش رو دارننننننننننننن. از طرف من ببوسش، ممنونم ازت بابت همه محبتهات، ممنونم ازت بابت دلگرمی هات.


سلام خاله جون، مرسي از نظر پرمهرت. خدا همه ي عزيزامون رو تو دستاي خودش محكم نگه داره. كاش اينهمه رحمتي كه خدا بهمون ارزاني داشته رو به زيبايي پاس بداريم. ميبوسمتون. شما و سهند نازنين رو