نقطه تا سر خط
مثل هميشه پر از استرس كه اين جمله هاي پاياني اين خونه توي اين سال رو چه جوري بنويسم. امسال اولين سال تحويليه كه اين خونه ت به خودش مي بينه نازنينم. سال 90 بعدِ تعطيلات عيد كه اومدم سرِ كار، مثل هميشه با همكارا به محفل نشستيم و از هر دري گفتيم و خنديديم. از هر دري سخني گفتيم تا اينكه يكي از همكارام كه ميخواست شيرينكارياي نوه ي خواهرشو بهم نشون بده رفت سر وبلاگش و عكسهاشو بهم نشون داد. همون لحظه از اينكه تا حالا همت نكردم برات وبلاگ درست كنم افسوس خوردم كه البته دليلشم تو اولين پستت نوشتم و براي يادآوري دوباره كپي مي كنم تو ادامه ي مطلب.
چون سرم خلوت بود همون روز وبلاگت رو بدنيا آوردم كه انگار خودم رو و احساسم رو و نوشتنم رو دوباره متولد كردم. امروز در اين لحظه از اينكه حدود يك سال دلنوشته هام رو و خاطراتت رو اينجا نوشتم به خودم مي بالم. هرچند قلمم هرگز به گرد زمان نرسيد. حس ميكنم شايد تنها كار مفيدي كه امسال براي دل خودم كردم همين بوده، اينكه خونه اي بسازم سايبانش همه عشق، زير پا فرش غرور ... (ياد متنهاي كارت عروسياي قديمي افتادم) و دوستاي نازنيني از همين طريق پيدا كنم كه دلم رو و حرفم رو و احساسم رو ميفهمند و هر لحظه با نگاه مهربونشون رد نوشته هام رو ميگيرن و با يه كلام مهربون گرم گرمم ميكنن براي ادامه. سپاس خداي بزرگم رو كه چنين هديه ي نابي به من ارزاني داشت. هديه اي كه به شكوه تو نازنينم، نيرواناي گلم، بهوونه ي نوشتنم، شايسته ي دريافتش شدم.
دلم ميخواد همه ي احساسم رو توي چند قطره اشك بي ريا به تو و همه ي دوستاي نازنينت، ني ني هاي ني ني وبلاگي و غير ني ني وبلاگي و مادراشون، دوستاي مهربون ديگه م كه هماره با نظر مهرشون شرمنده م كردن و بيش از اوني كه لايقش بودم به من مهر ورزيدن تقديم كنم.
يه جايي گفته بودم:
دانه دانه شعر ترم را به اشك سپردم،
وقتي نشد به واژه بياويزم
عزيزانِ من، همه ي اونايي كه منو و نيرواناي گلم رو ميخونين، از صميم قلب دوسِتون دارم و نديد بهتون عشق و ارادت دارم. از ني ني وبلاگ هم ممنونم براي اين فضايي كه با عشق در اختيار ما گذاشت، حفظش كرد و اجازه داد درش رشد كنيم.
آرزو ميكنم بهار صورتي پوش تا عمق روحتون رو دربر بگيره و شاد شاد به استقبال سال جديد بريد.
دلم يهو ريخت براي نجمه ي گلم كه تو اين چند روز هر لحظه بيادشم. همپاي نازنين غم و شادي هاي من! همسفر لحظه هاي تنهايي من! ميدونم كه روح بزرگت اونقدر توانايي داره كه چنين آزمايش سختي در سفر زمينيش رقم خورده باشه و ميدونم كه ميدوني چقدر تشنه ي ديدارتم توي اين روزاي پرغبار. يواش و فقط و فقط براي تو مينويسم كه فقط خودت بخوني، عمق دردت رو نميفهمم هرگز ولي خيلي دلم ميخواست ميتونستم سنگ صبورت باشم...
دوباره يادم به اين متن كارت تبريكي افتاد كه دوران دبيرستان براي يكي از معلمهايي كه خيلي دوسِش داشتم نوشتم. تقديم به همه ي دوستان نازنينم. به اميد ديدار در بهاري دلنشين:
براي ما دانه هاي پوك، بهار مترادف زمستان است، شما كه لبريز صفاييد، شما كه هواي شكفتن داريد، بهارتان سبز، بهارتان مترادف بهار.
بخشی از اولین پست نیروانای عزیز:
هميشه از اينكه شروع كنم به وبلاگ نويسي مي ترسيدم. مي ترسيدم نتونم تند تند آپديت كنم و مثل همه ي كاراي نيمه كاره ي ديگه، نصفه ي راه ولش كنم. خودم وقتي وبلاگهايي كه تاريخ آپشون به تاريخ پيوسته رو مي بينم افسردگي مي گيرم. يه ترس ديگه ام هم از اينه كه اين بلاگرها عمر چنداني نداشته باشن و خاطرات ما كه با هزار اميد و زحمت به ثبت رسيده يهو بره رو هوا. شايد برا همينه كه تازه بعد از گذشت حدود 16 ماه از تولد نيرواناي عزيز وبلاگش رو متولد كردم. ولي با همه ي اين اوصاف با نخستين گامهاي نيرواناي عزيزم من هم نوشتن رو از سر ميگيرم به اميد اينكه دست و دلي كه سالها از نوشتن و نگاشتن جدا افتادن دوباره براه بيفتن و ردپا بجا بذارن از خودشون. نيرواناي عزيزم از تو براي تو مي نويسم تا بماني و بمانم.