خواب فرشته ها
دیشب توی خواب بلند صدام زدی و بیدار شدم ولی فهمیدم که داری خواب میبینی. گفتی "مامانی نیگا، عمو پیرمرده داره منو بوس میکنه"، گفتم " نازی" و باهات خندیدم. دوباره خندیدی و گفتی " داره گِلگلِکم (قلقلکم) میشه (گفته بودم به آذریا میزنه ق گفتنت) " و باز هم خندیدی و باهات خندیدم. همینجاها بود که بابایی صداش رو بالا آورد و گفت "ازش تشکر کن" و اینجا بود که از خواب پریدی و گفتی " مامان آب"
خیلی برام جالب بود. پیش از این هم حرف زدنت رو توی خواب شنیده بودم ولی نه به این واضحی و جالبتر این که من تو بیداری با تو که داشتی خواب میدیدی همراهی میکردم و حرف میزدم. شیرین بود عسلک من!
صبح که بیدار شدی از عموپیرمرده ازت پرسیدم و تو یادت نبود. میخندیدی و میگفتی "عمو پیرمرده چی؟ "
ای ناقلا!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی