دو قدم مانده به گل
دو قدم مانده به گل دو تا مهمون گل به خونه مون اومدن ،مادر جون و بابايي از مشهد، تا اين لحظه هاي پر از هيجان رو با هم باشيم و دعا كنيم كه هيچ دلي اين روزا تنها نباشه.
دو قدم مانده به گل جَوونه هاي ماش رو توي گلدون كاشتي. ماشها جَوونه زده بودن مثل تو كه تو شِمَكِ مامان جوونه زدي! و وقتي اينو برات توضيح دادم و مخصوصاً اون مثالشو زدم كاملاً گرفتي و دستت اومد.
دو قدم مانده به گل آتيش روشن كرديم و تو هي با اون دستاي كوچولوت هيزم پرت كردي توش. به سرخي و زردي آتيش نگاه كرديم و دعا كرديم هيچ دلي خون نباشه، هيچ رنگي زرد نباشه، همه ي دلها گرم گرم باشه. از روي آتيش پريديم و غمهامونو توش تكونديم. آرزو كرديم از اينور آتيش تا اونورش كه مي پريم ناب و خاص شده باشيم.
دو قدم مانده به گل بهونه ي قشنگيه براي جشن و سرور.
.
.
.
دو قدم مانده به گل جاي همه ي اونايي كه نيستن، سبز ...