شور
زدم رو مشاهده ي وبلاگت تا نواي اون رو بشنوم و برم يه سري به خودم بزنم. آخه اكثر اوقات مجبورم صداش رو قطع كنم كه همكاراي سرِكار سرسام نگيرن از تكرارش. من ولي حال ميكنم با اين نوا و حالا كه تو اتاق تنهام دارم هي تند تند مي نويسم و مي نيوشم. دارم به اين روزها و روزهات مي انديشم. روزاي آخر سال كه هميشه براي من پُر از هيجان واسترس بوده و هزار فكر و برنامه اي كه انگار بايد و بايد تو همون سال سر و سامون داده بشن. از بچگي و امتحاناي ثلث آخر كه هميشه رنجي بود براي رسيدن به گنج نوروز تا اين سالها كه بايد اوضاع خونه و كار و زندگي ، همه رو با هم روبراه كني. دارم فكر ميكنم چه جوري عيد رو برات تعريف كنم؟ بريم با هم سبزه بكاريم؟ خونه رو تميز كنيم؟ بقول تو كه از خودم ياد گرفتي مرتب كنيم؟ دنبال حاجي فيروز يا عمو نوروز بگرديم يا برات تو اينترنت و كتابا پيداش كنم و نشونت بدم ؟ هفت سينمون چه شكلي باشه و چطور برات توضيح بدم؟...خلاصه اينكه امسال اين دغدغه كه نه مشغوليت فكري ! هم به دلمشغوليهاي شب عيدم اضافه شده: تعريف عيد نوروز براي تو و خوب و زيبا جا انداختنش توي ذهن كوچولوت كه عليرغم كوچيكيش هر روز و هر لحظه تشنه ي چيزاي جديده و دنبال كشف.
دلم تو هفت شين شادي و شربت و شهد و شيريني و شمع و شعله و شاهد گيره كوچولو و اينكه چطوري اينا رو با هم جمع كنم و برات به ارمغان بيارم. كاش زودتر يه راه خوب پيدا كنم. كاش