نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

تكيه بر زانوي خود

1390/12/13 15:41
نویسنده : مامان فريبا
7,465 بازدید
اشتراک گذاری

هفته اي كه گذشت يه پيشرفت بسيار مهم فيزيكي در تو هويدا شد: بدون دخالت دست و ديوار و نرده و تنها با تكيه بر زانوي پرتوان خودت از پله ها بالا و پايين رفتي. بسيار هم از اين قضيه به خودت باليدي چنانكه مثل هميشه كه براي افزايش اعتماد بنفست از ما ميخواهي كه تشويقت كنيم گفتي: "مامان تشووق كن" اين پديده ي ديدني رو توي نمايشگاه آثار معرق و مشبك طاهر (باباي شيدا جونم) شاهد بودم كه خاطره ي شيرينش رو برام دوچندان كرد. فكر كنم تو هم از ديدن اون همه رنگ زيباي چوب كه طاهر عزيز با اون صميميت و صداقت و عشقش كشف كرده بود و در هم آميخته بود به وجد اومده بودي كه جهش يافتي عزيزكم.

الهي تو و طاهر عزيزم پله هاي تعالي رو هي بالا و بالاتر بريد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان نیلای
13 اسفند 90 16:23
ای ول نیروانا ،امین


ممنونم خاله جون
مامان آناهيتا
14 اسفند 90 12:43
مموشي تو جيگر طلاي خاله. كيف كردم.


فدات خاله جون
مامان یسنا
14 اسفند 90 18:12
الهی همیشه تکیه ات به زانوی خودت و همت خودت باشه زی سایه مامان و بابای مهربونت


ممنونم خاله صالجه ی عزیزم. دیدی یادم رفت بیام اتاقت
مرضیه
15 اسفند 90 16:55
ماشاالله دیگه داره خانوم میشه راه افتادی خاله جون
مامان علی
15 اسفند 90 18:18
آفرین به نیرواا جون! پاهایت پرتوان
مامان حسني
16 اسفند 90 12:41

افرين به گل دخترمون كه بزرگ شده وخانومي شده براي خودش هميشه موفق باشي گلم
فريبا جونم يه مدت پيش براي پست سفيد يه پيغام گذاشتم البته ببخشيد پرحرفي هم كردم
نمي دونم دستتون رسيد يانه





عزيزم، من همه ي كامنتها رو ميخونم و با پاسخ تأييد ميكنم مگه اينكه خصوصي باشه. الان رفتم و دوباره آخرين نظرات رو تا فرزندپروري مرور كردم. از تو دوست خوبم هم كامنت داشتم كه پاسخ داده بودم و بيشتر در مورد پروژه ي از شيرگرفتن بچه ها بود. نميدونم چيزي غير از اونا بوده؟ باور كن حضور ذهن ندارم الان. ميتوني دوباره برام بفرستي؟


منا مامان الینا
16 اسفند 90 17:07
ماشالا به این نیروانای پهلوان
کم پیدا شدی عززیزززز؟


فدات شم. منو ببخش. اومدم خونه ت و چه حالي بردم. فكر كن بالاخره ديدمت عزيزم
مامان حسني
17 اسفند 90 9:32
سلام خانومم
يه پيغام بلند(روده درازي فراوان ) براي پست سفيد سفيد گذاشته بودم كه خيلي احساسات ازخودم در كرده بودم
ولي حالا كه نيومده دوباره اون پست را مي خونم ونظر ميدم اخه اون پستت را خيلي دوست دارم انگارخاطرات منه كه داره زنده ميشه


عزیز دلم، از اینهمه لطفی که بهم داری سر فروتنی فرود میارم در حضورت. خدا رو شکر بالاخره پیغام سرشار از مهرت رو دریافت کردم. به امید شادترین روزها برات در آستانه ی بهار
مامان حسني
17 اسفند 90 9:39
نمي دونم چرا هيچ پيغامي مبني برارسال نمي اد خوبه حالا اين دفعه يه كپي ازش گرفتم اگه احيانا پيغاماي تكراري اومد قربون دستت اضافيها را پاكش كن



همه ی مهربانیات رو گرفتم. دوسِت داریییییییم
مامان حسني
17 اسفند 90 9:41
سلام خانومم
ديگه دارم ازدست ني ني وبلگا هنگ ميكنم ههههههه
يه پيغام بلند(روده درازي فراوان ) براي پست سفيد سفيد گذاشته بودم كه خيلي احساسات ازخودم در كرده بودم
ولي حالا كه نيومده دوباره اون پست را مي خونم ونظر ميدم اخه اون پستت را خيلي دوست دارم انگارخاطرات منه كه داره زنده ميشه
نيروانا جونم راببوس


دوست خوبم، به احترام اینهمه وقت عزیزی که برای این پست پرخاطره گذاشتی همه ی نظرات قشنگت رو پاسخ دادم و تأیید کردم که یادگار بمونه. ببخش اگه دیرپاسخ دادن من باعث شده اذیت بشی. بوس فراوان برای شما و حسنای گلم
مامان نیایش
17 اسفند 90 21:40
ما شا الله به دختر باهوش و پر توان و ناز و گل و چیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
عزیزم ان شا الله همیشه پله های ترقی و موفقیت رو به سلامتی طی کنید همگی با هم سه نفره


فدات شم دوست خوبم، براي نيايش عزيزم هم بهترين بهترينها رو آرزو دارم زير سايه ي مامان و باباي عزيزش
مامان حسني
21 اسفند 90 8:57
قربون مهربونيات خدا شما دوستي گل را برم حفظ كنه فرشته اذريت را ببوسش


هزاربار ممنونم. تو هم حسناي گل رو ببوس عزيزم