آبله قربون
تعطیلاتی که گذشت مهمونای عزیزی پیشمون بودن. عمو حمید و خاله رویای مهربون که از مشهد اومده بودن تا ما رو از تنهایی و دلتنگی دربیارن.
باهاشون خیلی خوش گذروندیم اگرچه تو تمام مدت تب دار بودی و به مدد استامینوفن سر پا نگهت داشته بودیم. دکتر گفته بود عفونتی نداری و مام منتظر بودیم ویروس گرامی پس از انجام فعالیتاشون در بدن نحیف و ظریف عزیزت رخت بربنده. دیگه روز سوم از بس هی میگفتی چشام میسوزه، شکمم درد میکنه و یکی دو باری هم وقت دستشویی رفتن از سوزش جای جیشت نالیده بودی نگران شدیم که نکنه خدای نکرده عفونت بدتری توی بدنته و مشکوک به عفونت ادراری شدیم. آقای دکتر همسایه واسه ت آزمایش نوشت که شنبه ببریمت. اما دیگه از بامداد شنبه انگار تبت قطع شد و یه دونه ی کوچولو زیر چشمت زده بود که فکر کردیم پشه زده. عمو حمید و خاله رویای عزیز رو به امید دیدارِ زودِ زود بدرقه کردیم و شبش هم رفتیم عروسی. اما تو هنوز بی اشتها بودی. کلی هم لاغر شدی عزیزکم. دیروز صبح که بابایی داشته لباس میپوشوندتت بری مهد دیده که دو تا دونه توی پشتت زده که یکیش انگار تاول شده. خلاصه با کاوش و کنکاش توی اینترنت و رسیدن خدمت آقای دکتر کاشف به عمل اومده که آبله مرغون گرفتی و البته به گویش شیرین خودت آبله قربون!
باز هی کنکاش کردم نکنه این مهمون ناخونده واسه من و نی نی تهدیدی باشه. یه کم خیالم راحته که بچگیام گرفته م. دلم نیومد تنهات بذارم با دونه هات و خارششون؛ هر چند تعدادشون هنوز کمه. مونده م پیشت خونه که عصر هم برم با خانوم دکتر مشورت کنم.
اگه دونه هات قابل عکس گرفتن شد و اجازه فرمودی واسه یادگاری به این پست می افزایم.
قربون آبله هات برم آبله قربونیِ قشنگم.
--------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
از خواب بیدار شدی و هول هولی این عکسا رو ازت گرفتم. میذارمشون ادامه ی مطلب