بس سرخوش و مستیم از این دور که گشتیم
دو هفته ای که به دلیل آبله قربونت نرفتی مهد، دو هفته ی پایانی این سال بود. درست سال پیش اول تیرماه به مهرآیین پیوستیم و تا امروز یک دور کامل رو با آیین مهرش سیر کردیم. شنبه ی پیش بود که خاله فریبای مهد زنگ زد بهم که بریم وسایل و پرونده ی امسالت رو بگیریم. فرداش که کیسه ی وسایل و فایل خوشگل جزوه هات رو دیدم دلم تکون خورد. حدود 365 روز در حال و هوای مهر بودیم، چه خوش و چه زودگذر!
به غیر از 5 تا پروژه ای (من، دست من، لباس من، درخت، آب نبات) که گزارش ریز به ریزشون رو در طول سال پس از اتمام هر یک دریافت کرده بودیم و از تک تک صفحات گزارشا عکس دارم،
به غیر از برگه های گزارش دو هفته یکباری که به جزئیات، مهارتهایی که در هر زمینه ی ماهیچه های درشت، هنر و ماهیچه های ریز، ریاضی، علوم و زبان آموزی کسب کرده بودین که نتیجه ی ارزیابی های مربیانت به اضافه ی درخواست تکمیل فرم ارزیابی ماها رو از این مهارتها در بر داشت و اطلاعات ریز و و درشت دیگه ای که قشنگ در جریان امور مهد و آموزشت قرارمون می داد،
به غیر از وایت برد کوچولوی مخصوص کلاستون که هر روز با گزارش مربیانت از فعالیتهای خاص اون روز پر شده بود و وقتی دنبالت میومدیم تا وقتی شال و کلاه کنی و بیایی، حسابی با خبرمون می کرد چیکارا کردین (هر چند بابایی بیشتر از این سعادت برخوردار بود تا من)،
توی این پرونده ای که بهمون دادن سه تا جزوه و یه کلاسه کارای هنری تو به چشم میخوره:
جزوه های آموزشی علوم، زبان آموزی و ریاضی
جزوه ی زیبای ذهن زیبای من
و مجموعه آثار هنری تو نازنینم!
ریز به ریز ورق زدمشون و خوندم و دیدم و هنوز بارها و بارها باید عمیق بشم و کارنامه ی قشنگ امسالت رو قاب دلم کنم.
نیروانای من!
از لحظه ای که این تصمیم بزرگ رو گرفتیم تا برای آسایش و پرورش بیشتر تو، به ظاهر خیلی از آسایش ها رو از خودمون سلب کنیم و کوچ کنیم به شهر کرمان! درست یک سال میگذره. این یه سال زندگیمون خیلی فراز و نشیب داشت. اون اسباب کشی های چند مرحله ایِ توان فرسا، مکافات تحویل خونه ی سازمانی، دغدغه های زندگی توی محیط جدید و خونه ی اجاره ای که تو همه ش یادآوری میکردی خیلی کوچیکه و خونه ی سرچشمه بهتر بود! فشار اقتصادی ای که توی ماههای اول خیلی خیلی روی دوشمون حسش می کردیم، رفت و آمدای هر روزه ی من توی مسیر 150 کیلومتری بین محل زندگی و کار، .... همه و همه و همه با انگیزه ی محکمی که داشتیم برای ادامه ی راه، کوچکترین حس پشیمونی و ندامتی برامون نداشت. تو نازنینم اینقدر راحت و بی دغدغه به آغوش مهرآیین رفتی که هزاران بار به توان و روحیه ی ما می افزود و امیدوارمون می کرد که اینهمه سختی به این نتیجه ی قشنگ البته که می ارزه. خودت هم سختیای زیادی رو تحمل کردی و خوشحالم که دختری دارم که از بین شخصیتهایی که خانوم جلیلی (مدیر کارامدتون) توی جلسه ی اولیاء و مربیان نام می برد دارای شخصیت سازگار و انعطاف پذیره و این خیلی بهمون کمک میکنه تا در نقطه های حساسِ تغییر و تحول مسیر زندگی بتونیم به همراهیای تو دل ببندیم. تو مایه ی مباهات منی زیباروی زیباروح! و هر لحظه با عشق بیشترم به تو و تلاش بیشترم برای تعالی تو، پروردگارم رو می ستایم.
از فردا سال جدید رو توی کلاس و با مربیای جدید آغاز میکنی. پنجشنبه رفتیم تا گزارش آخرین پروژه رو توی مهد ببینیم و خداحافظی و سلامی با مربیان پارسال و امسالت داشته باشی. کلاس جدید و خاله ی جدیدت رو دیدیم و بسی آرزو کردیم که سال زیبای دیگری رو در کنار هم و در سرزمین مهرِ مهرآیین رقم بزنین. آمین
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
1- عکسا رو بالاخره گذاشتم ادامه ی مطلب
2- وقتی فونت رو فقط یه درجه درشت تر میکنم خیلی زشت میشه به نظرم. دوستای گلم اگه خوندن مطلب با این اندازه ی فونت خیلی اذیتتون میکنه حتماً بگین بزرگترش کنم، مهم چشمای نازنین شماست.
آخرین حضورت توی کلاس 3 تا 4 ساله های خاله هما و خاله فریبا