نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

اولين چادر تو

1390/8/22 16:34
نویسنده : مامان فريبا
6,037 بازدید
اشتراک گذاری

یادته که گفتم چه عشق وافری به نماز و چادر داری عسلک!

اینم یه روایت تصویری از اولین چادری که مامان زی (مامان بزرگی) برای تو با دستای پرمهر خودش و تمام عشقش دوخت. فدای دستای پرچین و زخم و همیشه زخم و زیلی مامان بزرگی که علیرغم هزار و یک مشغله که همیشه دور خودش میچینه برای تو وقت گذاشت و این چادر رو دوخت. دیر برات مینویسم برای همین نمیتونم زیاد بنویسم. تصاویرش رو میذارم که برات بمونه. اولیش رو همینجا میذارم و بقیه رو تو ادامه مطلب:

 

 

 

و اینم بلایی که سر ما میاری با این چادرت! هی دم و دقیقه میگی سَرَم کنین و در میاری. ببین آخرش چی به روز بابایی آوردی!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان ساينا
23 آبان 90 7:42
مباركت باشه .خدا سايه اين مامان بزرگا و بابا بزرگا رو برامون حفظ كنه.بوس واسه نيروانا و مامان بزرگ مهربونش


ممنونم خاله ي عزيزم، خدا شما دوستاي نازنين رو هم از ما نگيره. مي بوسمتون
مامان نیلای
27 آبان 90 3:36
به به چه خانوم با شخصیتیییی شدی نیروانا


مرسي خاله جون، ماه قشنگت رو ببوس
گلناز
29 آبان 90 23:32
اول از همه از خدا سلامتی و طول عمر همراه با سلامتی برای مامان بزرگت می خواهم. بعد هزار ماشا... به نیروانای خیلی خیلی خوشگل من. بعد مردم از خنده با اون عکس بابای... خیلی عالی بود. و آخر از همه خانوم ما عاشق اون مبل فرشینه ای که نیروانا بانو روش نشسته اند شده ام. چقدر باید بفروشیم تا یکیشو بتونیم بخریم؟ شما هی عکسهای خوشگل قالی کرمون بنداز دل مارو ببر به اون سرزمین که نادید عاشق خودش و مرمون و هنر دستشونم.


سلام گلناز عزیزم و ممنونم از اینهمه آرزوی زیبا. مبل فرشینه چه قابل شما رو داره عزیزم. خیلی جالبه که تکیه گاه و محل نشیمن رایج مردمان دیار ما به چشم شما اومده. تشریف بیارین شهر ما بجای مبل رو تخم چشممون جاتون میدیم. اینجوری خودتون هم از نزدیک همه مدلش رو ببینین و انتخاب کنین تقدیم می کنیم. آخه مدلهاش خیلی متفاوته، بسته به نوع فرش و ظرافت اون و البته نوع چوب و درصد منبت کاری اون قیمت میخوره. خوشحالم که قدر هنر هموطنای من رو میدونین. جدای از تعارف میگم گلناز جون، خیلی خوشحال میشم میزبانتون باشم. کرمونیا میگن: منزل خودتونه.
توتم
30 آبان 90 23:46
خیلی با این چادرت عروسک خانوم شدی دختر.


توتم عزیز من، خیلی مهر داری، فدات. چقدر دلم برات تنگ شده بود.
نجمه
2 آذر 90 10:53
عروسك من جانم تو چقد ماهي نيرواناي عسل خيليييييييييييييي عزيز شدي گلم چه بد كه با اومدن تو من ديگه شهرك نيستم وگرنه ميخوردمت عسلك
واي كه كه وقتي مامان زي تو ديدم دلم لرزيد يهو هرچي خاطره بود اومد به ذهنم
ايشالا بزرگي و عزيزيتو ببينه ايشالا بااين چادر بري مشهد با اون يكي مامان بزرگ بري زيارت


خاله نجمه ي بهتر از جان،‌ ما هم از دوري تو ناخوشيم. چه روزاي خوشي كه تو شادي و غم و با هم سپري كرديم. چه لحظه هايي كه زير يه سقف خاطره ساختيم. گذشت و شاديم به اينكه خوشبخت باشي هر جاي اين گنبد كبود كه هستي. مرسي از اينهمه آرزوي زيبا براي من خاله جون، دوسِت دارم هزارتا.
پروین
9 آذر 90 12:56
وای سلام خاله خوبین.آخه چه عکس نازی وای دلم برا همتون تنگ شده.چقدر ناز میشه نیروانا با چادر


سلام عزيزم، ما هم دوست داريم زودتر ببينيمتون چون دلمون براتون تنگيده. شما ناز ميبيني خاله، مرسي