نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

نوزده ماهگي به صرف رزاولا Rozeola

1390/4/12 14:52
نویسنده : مامان فريبا
10,282 بازدید
اشتراک گذاری

بعد يه شهربازي توپ كه زدي به بدن خوشگلك! شب تب كردي؛ دوشنبه پيش رو ميگم. تا صبح دو بار قطره خوردي تا تبت بياد پايين. صبح اومدم اداره و نشد آپ كنم. نگرانت بودم. ظهرم كلاس داشتم و عصر كه برگشتم خونه تبت همچنان ادامه داشت. تصميم گرفتيم ببريمت كرمان تا چهارشنبه كه هنوز تعطيل نشده بتوني دكتر بري. با توجه به اوضاع عموميت و گلاب به روتون كه تازه شروع شده بود، بيماري ويروسي تشخيص داده شد و تجويز صبر براي بهبود با اندكي شربت ديفن و استامينوفن. اما تب همچنان مي تبيد و تو بيقرار بودي نازنين. جمعه صبح بود كه ديدم شكم و پشتت گلبارون شده. دونه هاي قرمزي كه خبر از يه علت جديد ميداد و بازم مجبورمون كرد كرمان بمونيم و بازم بريم دكتر. گلي به جمال خاله گلناز كه از راه دور بيماريت رو تشخيص داد و قبل از اينكه بريم دكتر خيالمون رو راحت كرد؛ اما از اونجايي كه ما دلمون ميميره واسه پرداخت پول ويزيت دكتر و ديدن چهره ي نگران و گاهي گريه آلودت تو مطب، بازم شرفيابت كرديم. عليرغم وجود دونه ها كه حالا صورت و دست و پات رو هم فراگرفته بودن و تو بعضي جاهاي قديمي تر داشتن قهوه اي ميشدن بيماري رو تموم شده اعلام كرد. طفلك معصوم من! چهار شبانه روز توي تب بودي و ميجنگيدي با غول بي شاخ و دمي با يه اسم خوشگل:"رزاولا". كه البته بايد زير يك سال اين درگيري پيش ميومد و از اونجايي كه تو طرفدار صلحي و از جنگ بدت مياد ظاهراً هي مذاكره كردي و هي نشد تا آخرش مجبور شدي به مقابله. خوشحالم كه جنگ با پيروزي تو به پايان رسيد سرباز سرفراز من!

ميدوني خاله گلناز تو رو تو اين وضعيت به چي تشبيه كرد؟ گل رز ، سرخ ، مخملين ، ملتهب و بوسيدني. منم عكس اين گل رز رو ميذارم كه تشنه ي بوسيده شدنه.

هميشه بهار بموني گل رز زيبا!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

پروانه ی کاغذی
13 تیر 90 11:57
سلام سلام سلام بر جــنــگــجــوی کوشول موشولوی ما...
الهی بمیرم نیمرخ این جنگنده که حاکی از مریضی ای بس ناگوار است...اما نیمرخ دیگر حتما حاکی از سلامتی ای بس شادمان است...!!!
من یقین دارم که این روزانلا خانوم یا حتی روزانلا آقا،به زودی شرش را از بدن نیروانا جان...این جومونگ کوچولوی افسانه ای کم می کند و شما نیز یک نفس راحتی می کشید از دست این روزانلا...!!!
(فریبا خانوم خودمانیم ها...این روزانلا عجب اسم با مسمایی است...!!! اولش که تیتر مطلبتان را خواندم اولین چیزی که در ذهنم تداعی گردید...اسم غذا بود...گفتم:روزانلا...؟؟؟ حتما یه چیزی تو مایه های لازانیاست...شاید یه کم فلفل دلمه ای توشه...یه کمم گوشت پت پت شده ی مرغ و گوجه و شکر...!!!!!یا حتی آب انار...!!!!!!!!)تا همین جایش رفتم نزدیک بود که این فسفر مغزم ته بکشد دیگر مساله را رها کردم و فسفر باقی مانده را نگه داشتم برای کنکور روز جمعه!!!)...
دومین چیزی که از روزانلا در ذهنم تداعی گردید...باز هم غذا بود و سومی هم فکر می کنم غذا بود...و چهارمی را بدون معطلی واگذار کردم به مطلب محترمه و سپس پنجمین استدلالم به کشف حقیقت منجر گردید...

روی گل این گل رز کوچولو و زیبا را ببوسید


دقيقاً ميناي عزيز، منم هي اسمش يادم ميرفت ميگفتم لازانيا. اما حالا به لطف يه مامان خوب اسم درستش رو هم پيدا كردم كه Roseola است. خيلي جالبه نه؟ كلمه رز تو خود اسمش هست. مي بينم كه شما جومونگ تري قهرمان. چند تا كنكور ميدي ظرف يك زمان! (شعر گفتيم )
sahar
13 تیر 90 12:51
جای مامان من خالی بوده بگه بچه مو بردی شهربازی چشمش کردن !!!



خيلي هم خالي نبود جاشون سحرجان! چندي از دوستان و آشنايان اين رسالت خطير رو بجا آوردن.
راستي از ديروز هرچي سعي ميكنم برات كامنت بذارم نميشه سحرجون، عين تشنه ها كه لب آب بسته باشنشون دست و پام بسته است. هي تقلا ميكنم نميشه. نگي نبودم ها. بازم سعي ميكنم ببينم كي موفق ميشم. به ما سر بزن عزيز. قربونت.
(الهام) مامان لنا
13 تیر 90 14:11
سلام عزیزخاله خدارو شکر که خوب شدی یعنی روزاولا گرفتی؟


آره انگار عزيزم، مرسي كه اسم درستش رو برام نوشتي تا منم عنوان پست رو درست نوشته باشم. هرچي رزانلا يا روزانلا جستجو ميكردم جوابي نميگرفتم.
لناجون رو ببوس
غریبه
13 تیر 90 19:10
ببخشید فضولی رو اما شما در کدوم شهر استان زیبای کرمان هستید که واکسن ام ام آر رو دختر گلتون نگرفته ؟ این سرخچه بوده البته الان دیگه نیازی به واکسن نداره خودش اتوماتیک واکسینه شد . البته تشخیصش سخته و اول حتی با سرماخوردگی اشتباه گرفته میشه . اما خوشبختانه تبش رو کنترل کردین و دیگه مشکلی نبوده . زنده باشه عزیز دلتون


دوست عزيز من همه ي واكسن هاي نيروانا رو بموقع زدم. همين يه ماه پيش واكسن ام ام آر هم زدم. نميدونم بابايي هم بد و بيراهي به اهالي بهداشت مرزوبوم نثار كرد كه لابد واكسنش جوندار نبوده. نميدونم ميگن شبه سرخچه است و چه و چه و چه. خدا فقط خودش همه مون رو حفظ كنه به حضرت عباس
مرسي كه به ما سر زدين




کاکل زری یا ناز پری
14 تیر 90 10:47
الهی من قربون این نیروانا جون بشم. اوخی مریض بودی عزیزکم. عیب نداره خدا رو شکر الان دیگه خوب و سر حال شدی. مامان فریبا شما هم دیگه نگران نباش خوب خوب خوب می شه. انشاالله همیشه سالم و سرحال باشه قربونش برم. بووووووووووووووووووس


لطف داري خاله جون. آره خدا رو شكر الآن ديگه مريض نيست ولي هنوز تبعات مريضي رو داريم؛ يعني هي بايد بغل كنيم، ناز بكشيم، دَدَ بريم و ...
مرسي از دعاهاي خوبت خاله. شمام خوب باش.


منا مامان فینگیلی
14 تیر 90 11:34
سلام فریبا جون
الهی خاله فدات شه سرباز کوچولوی ناز خودم که مثل فرشته هاخوابیدی
معلومه دخملمون حسابی بی حاله مواظبش باش مامانش


مرسي خاله منا، شكر خدا ديگه خوب شدم. ديشب هم دوباره رفتم شهربازي و جاتون خالي. برا سلامتي همه ي ني ني ها دعا كنين.
نجمه
15 تیر 90 10:25
سلام
قربونش برم واقعا هم كه خوردني هست اين عزيز دل ما
خسته نباشي حتما شما و بابايي حسابي گرفتار بودبد ايشالا خوب ش زودي و يه روز كه بزرگ شد و اين وبلاگو خوند بدونه پشت هر خط از تعريف داستان بيماريش كلي غصه و زحمت بابا و مامانش پنهونه


مرسي خاله نجمه جونم، مرسي كه ماماني و بابايي رو خوب درك ميكنين. دوسِتون دارم. به عمومجتبي سلام برسونين. همينطور كوروش جان رو ببوسين و مواظبش باشين.