نوزده ماهگي به صرف رزاولا Rozeola
بعد يه شهربازي توپ كه زدي به بدن خوشگلك! شب تب كردي؛ دوشنبه پيش رو ميگم. تا صبح دو بار قطره خوردي تا تبت بياد پايين. صبح اومدم اداره و نشد آپ كنم. نگرانت بودم. ظهرم كلاس داشتم و عصر كه برگشتم خونه تبت همچنان ادامه داشت. تصميم گرفتيم ببريمت كرمان تا چهارشنبه كه هنوز تعطيل نشده بتوني دكتر بري. با توجه به اوضاع عموميت و گلاب به روتون كه تازه شروع شده بود، بيماري ويروسي تشخيص داده شد و تجويز صبر براي بهبود با اندكي شربت ديفن و استامينوفن. اما تب همچنان مي تبيد و تو بيقرار بودي نازنين. جمعه صبح بود كه ديدم شكم و پشتت گلبارون شده. دونه هاي قرمزي كه خبر از يه علت جديد ميداد و بازم مجبورمون كرد كرمان بمونيم و بازم بريم دكتر. گلي به جمال خاله گلناز كه از راه دور بيماريت رو تشخيص داد و قبل از اينكه بريم دكتر خيالمون رو راحت كرد؛ اما از اونجايي كه ما دلمون ميميره واسه پرداخت پول ويزيت دكتر و ديدن چهره ي نگران و گاهي گريه آلودت تو مطب، بازم شرفيابت كرديم. عليرغم وجود دونه ها كه حالا صورت و دست و پات رو هم فراگرفته بودن و تو بعضي جاهاي قديمي تر داشتن قهوه اي ميشدن بيماري رو تموم شده اعلام كرد. طفلك معصوم من! چهار شبانه روز توي تب بودي و ميجنگيدي با غول بي شاخ و دمي با يه اسم خوشگل:"رزاولا". كه البته بايد زير يك سال اين درگيري پيش ميومد و از اونجايي كه تو طرفدار صلحي و از جنگ بدت مياد ظاهراً هي مذاكره كردي و هي نشد تا آخرش مجبور شدي به مقابله. خوشحالم كه جنگ با پيروزي تو به پايان رسيد سرباز سرفراز من!
ميدوني خاله گلناز تو رو تو اين وضعيت به چي تشبيه كرد؟ گل رز ، سرخ ، مخملين ، ملتهب و بوسيدني. منم عكس اين گل رز رو ميذارم كه تشنه ي بوسيده شدنه.
هميشه بهار بموني گل رز زيبا!