سبزم از عشق
امروز تا از خواب بیدار شدی دستت رو گرفتم و همراهیت کردم سمت دستشویی. توی راه بهت گفتم میدونی امروز تولدمه. چشات برقی زد و پرسیدی چند ساله میشی, گفتم سی و نه ساله. پرسیدی بابا چی؟ گفتم اونم سی و نه ساله. دستتو دور گردنم حلقه کردی و بوسیدیم. از دستشویی که برگشتی رفتی سمت اتاقت و گفتی تو نیا توی اتاقم. گفتم باشه و رفتم سراغ موبایلم. اومدی سمتم و پرسیدی چه رنگی دوست داری گفتم بنفش و صورتی. گفتی بنفش نداره. میدونستم داری برام یادداشت مینویسی, آخه قبلش سراغ دفتر خاطرات گلیت رو ازم میگرفتی. اهورا بیدار شد و رفتم که بهش شیر بدم. خیلی نگذشت که با این یادداشت زیبا اومدی پیشم.
بهت گفتم بهترین هدیه ی دنیاست و بوسیدمت.
گفتی نوشتم مامان تولدت مبارک.
سپاس خدای مهربونم رو بخاطر داشتن تو که زیباترین هدیه ی دنیایی و بهترین ادامه ای برای من.
جشن تولد سورپرایزم رو ده روز پیش دوستای گلم خونه ی خاله نجمه برام گرفتن و کلی شرمنده و هم ذوق زده م کردن.
و باز هم سپاس خدای مهربونم رو که دوستانی بهتر از آب روان دارم و بیشتر سپاس که الان داره بارون میباره. از این بهتر نمیشه.