نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

تجربه ي ارتفاع براي كوهنورد كوچك

1390/3/29 8:19
نویسنده : مامان فريبا
3,792 بازدید
اشتراک گذاری

به مدد تابستون شهربازی شهر ما تعطیل نیست و این یعنی بزرگترین موهبت الهی تو این گوشه ی دنیا. چرخ فلک رو از ناهارخوران گرگان کشف کردی. یه دایره ی گنده که می چرخید از دور توجهت رو جلب کرد و هی از تو ماشین می خواستی بگیریش. وقتی از کنارش رد شدیم هی اشاره کردی و خواستیش. یادم نیست چقدر تقلا کردی ولی ما بهت قول دادیم که بر می گردیم کنارش تا ببینیش و تو هم مثل یه آدم بزرگ منطقی مثل همیشه که بهت قول میدیم و عمل میکنیم خیالت راحت شد و آروم گرفتی. خلاصه تو راهِ برگشت روبروی چرخ فلک وایستادیم و تو هی دست دراز کردی که "دستی نیشی (دستم نمیرسه)" و میخواستی بگیریش. بردمت اونطرف بولوار و رفتیم تا دقیقاً زیر چرخ فلک رسیدیم که از دیوار شهربازی زده بود بالا و تو باز دست دراز کردی و نتونستی بگیریش. حالا اسمش هم یاد گرفته بودی و میگفتی "چرخ و لک" گفتم میخواهی سوار بشیم؟ و با ذوق جواب مثبت دادی. یه مسافتی رفتیم و وارد شهربازی شدیم. در همین لحظه بابایی هم خودش رو رسوند. رفتیم و بلیط گرفتیم و سوار شدیم. وقتی راه افتاد و داشت ارتفاع میگرفت تو چند بار قاطعانه گفتی" نع نع". میفهمیدی داریم ارتفاع میگیریم و این اولین ارتفاعی بود که تجربه میکردی (البته غير از اون یه بار كه يك ساله بودی هواپیما سوار شدی. اون بار به لطف دیفن هیدرامین همه ش خواب بودی تا اذیت نشی و گریه زاری راه نندازی). خلاصه چندباری "نع" گفتی و ما هم حواست رو به اطراف و آسمون و زیباییها از جمله عمو حمید و خاله رویا که پایین کنار ماشین وایستاده بودن پرت کردیم تا ترسِت بریزه. دور دوم و دورهای بعدی دیگه ترس نداشتی، داشتی این ناشناخته ی هیجان انگیز رو کشف میکردی. چشات رو مثل همیشه که فکر میکنی اون حالتی کرده بودی و فکر میکردی. خوش گذشت به هر سه نفرمون و ما سرخوش از اینکه یه فرصت پیش اومد تا یه چیز جدید تو این دنیا بهت نشون بدیم. تله کابین نمک آبرود هم وقتی داشتیم ارتفاع میگرفتیم چندبار گفتی نع و دیگه برات عادی شد... ميدوني نازنين، من ميدونم كه قراره كوهنورد والايي بشي و خوشحالم كه از حالا ارتفاع رو لمس كني و ازش لذت ببري.

این ماجرای کشف چرخ و لک گذشت تا رسیدیم دیار خودمون. یه بار که سوار ماشین داشتیم میرفتیم خونه ی عزیز یهو چرخ فلک شهرمون رو دیدی و تو صندلیت بپر بپر راه انداختی که بریم. منم خوشحال که تو اینقدر دقت داری و از پشت درختا این موجود هیجان انگیز رو پیداش کردی بردمت سوارت کنم ولی از شانس بدمون تعطیل بود. با کلی دلیل و منطقت آرومت کردم و باز قول دادم یه روز دیگه میاییم.

١٦ خرداد بود که نذاشتم آفتاب چادرش رو از زمین جمع کنه. از سرِ کار که برگشتم برای اینکه به قولم عمل کرده باشم تند تند لباستو پوشیدم و به بابایی گفتم سر راه کلاسش ما رو هم بذاره شهربازی. القصه اونروز برای اولین بار تو چرخ فلک شهرمون سوار شدی و اصلاً نع نگفتی. هی آسمون رو نشون دادی و پرنده ها رو و بازم به ما خوش گذشت. اسب هم سوار شدی، همون Merry Go Round. تو بهونه ی خوبی هستی تا ما هم بچگی کنیم و تفریح قربونت برم. حالا دیگه شهربازی تیکه ی جدایی ناپذیر برنامه ی هفتگی و چه بسا روزانه شده.

هفته ی پیش با آريا رفتيم و تو يه وسيله ي جديد ديگه كشف كردي. از اين چرخونكياي زميني كه بعضي جاهاش سربالايي سرپاييني داره و تو سرعت كه ميچرخه يهو دلت رو ميريزه پايين؛ كِيف ميكردي و مي خنديدي . البته توي بغلِ هستي (دختر يكي از دوستان) نشسته بودي. وقتي تموم شد گريه كردي و مجبور شديم يه دور ديگه سوارت كنيم. بهت ياد دادم كه اينجا شهربازيه و تو تكرار كردي.

ديشب هم با آناهيتا رفتيم شهربازي. وقتي لباستو مي پوشيدم گفتم ميخواهيم بريم شهربازي و تو داد زدي "چرخ و لَََََ....ك" كه يعني فهميدي كجا ميريم. آناهيتاي عزيز اولين شهربازي عمرش رو تجربه ميكرد و فكر كنم ذوق هم ميكرد، البته من همه ش مجبور بودم حواسم به تو باشه شيطونك! طفلك خيلي سعي كرد خوابش نبره ولي نتونست. لذت برديم از شادي شما و چقدر شيرينه لحظه هايي كه ذوق تو رو ميبينم. بازم چرخ فلك و اسب و قايق سوار شدي و ذوق كردي.

الهي هميشه شاد باشي گوشه ي دلم. الهي آناهيتا و همه ي دوستاي عزيزت و همه ي ني ني هاي دنيا هميشه شاد باشن. يه بوس گنده به لُپ همه تون.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)