نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

مرغ سحر

1392/5/9 9:15
نویسنده : مامان فريبا
6,517 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت 4:07 بامداد (به وقت موبایل من)

صدای غلت زدنت توی تخت میاد. یه بار بلند میگی مامان و من میگم جانم. بعد سکوت میکنی، دلم میخواد بمونم ببینم چی میخواستی ولی باید برم، الاناست که سرویس برسه. با یه دنیا آرزوی خوش غیاباً باهات خداحافظی میکنم و در واحد بسته. به تکرار هر روزه ی مراسمِ این روزا میرسم طبقه ی همکف و لابی و حیاط و پشت در ساختمان و گوش به زنگ تا صدای اتوبوس رو بشنوم و بپرم بیرون پاورچین پاورچین برم تا سر کوچه... که یهو صدای تو توی کل کوچه طنین انداز میشه، محکم و رسا :

" آب "

خیلی جا میخورم، انگار که بیخ گوش خودم میگی آب. شک میکنم خودتی یا نه که دوباره باز محکم امر میکنی : " آب ". خدا خدا میکنم باباحامد زود بیدار بشه و در همین حین با خودم فکر میکنم ای دل غافل! با این وضوح صدایی که سکوت سحر کوچه رو میشکنه، ببین شبا که باهات کل کل میکنیم و هزار جور قصه و شعر میخونیم تا خوابت ببره اهالی کوچه چه کمدی درامی شاهدن. همینجور توی فکرم که یهو اتوبوس ترمز میزنه. مث باد میدوم سمتش که جا نمونم و توی اتوبوس شروع میکنم به دادن اس و زدن تک به بابایی که تا همه ی اهالی محل لیوان به دست نیومدن دم در، این تشنه لب نازنین ما رو سیراب کن دلمون براش کباب رفت. و بابا جواب میده مگه مهلت میده! 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

تکامل نوشت:

از تاریخ 21 تیرماه توی تخت سفیدت میون اتاق جدید صورتیت میخوابی پرنسس من! به تنهایی و کاملاً مستقل. خیلی بزرگ شدی مگه نه خانوم کوچولو!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان احسان
9 مرداد 92 9:31
سلام فریبا جون چه خوب که دیگه دخمری خودش توی اتاقش میخوابه


سلام عزیزم،آره حس خیلی خوبیه. ممنونم بانوی اول!
مامان برديا
9 مرداد 92 10:10
فداي تو پرنسسم.
خوب اوامر ملوكانه بايد خيلي زود اجرا بشه ديگه....


باید کم کم به ملوک خانوم یاد بدم خودش از پس این کارش هم برآد. اینجوری سریعتر اوامرش به نتیجه میرسه مگه نه
مامان احسان
9 مرداد 92 10:45
از صبح دارم فکر میکنم چرا اینقدر زود میرید سر کار البته اگر فضولی نیست و کجا کار میکنید من هر روز 6 از خونه میام بیرون و6 بعد از ظهر هم برمیگردم و همیشه فکر میکردم هیچ کس زودتر از من بیرون نمیره ولی دیدم نه اشتباه میکردم به هر شکل خدا قوت خواهری


یه مثلی هست بین کارکنان اینجا که میگن: ساعت چهار صبح سه نوع سین توی خیابونای کرمون پیدا میشه، سگ و سپور و سرچشمه ای البته جسارتی نباشه به هیچ کدوم ازشون، خصوصاً پرسنل زحمتکش شهرداری و خدمتگزاران مس. خب از شوخی هم که بگذریم واقعاً همینطوره.
کرمان که اومدیم من باید هر روز مسافت سرچشمه - کرمان رو رفت و آمد کنم که 150 کیلومتره و با احتساب ایستگاههایی که صبح و عصر داریم و سرعت اتوبوس، سه ساعت صبح و دو ساعت عصر توی راهیم. به نظر سخت میاد ولی من دارم عادت میکنم، اندازه ی یه اتاق خواب لوازم و وسایل خواب همرام دارم که بتونم این فرصت 5 ساعته رو به خواب شبانه روزیم اضافه کنم که کم نیارم و همچنان پرانرژی باشم.
به تو هم خداقوت میگم دوست نازنینم
مامان آرشين
9 مرداد 92 11:05
مامان مهربوني كه با وجود كار بيرون اونم با اين شرايط از نيروانايي غافل نيستي خسته نباشي..
هميشه شاد و پر انرژي باشي


ممنونم عزیزدلم! خیلی سعی میکنم خودم رو نگه دارم. از دعاهای قشنگ دوستای گلم سرپام و ممنونم از اینهمه مهربونی تو فرنازم. تو هم لبریز شادی باشی و انرژی
مامان آناهیتا
9 مرداد 92 14:24
دلم برات یه ذره شده ÷رنسس خانوم. چقدر خوشحال شدم وقتی از مامان فریبا شنیدم تو ی نازنین اینقدر مستقل شدی. دوست دارم.


مام همینطور خاله جون! حیف که این هفته هم سعادت دیدارتون رو نداریم. باباییِ دلتنگم پاشو توی یه کفش کرده که بیاییم سرچشمه هوایی تازه کنه حیف که کرمان نیستیم بیایین خونه مون و حیف که شمام سرچشمه نیستین. بازم مجبوریم صبر کنیم. آناهیتام رو ببوسین
مامان یسنا
10 مرداد 92 14:22
سلام عزیزم. اول بگم که مستقل شدن نیروانای نازم مبارک باشه و آفرین به دختر نازم با این همه استقلالی که از خودش نشون میده. بعد هم بگم خدا قوت بهت بده که او نساعت تو راهی و آماده کار کردن. جواب کامنتی که برای مامان احسان عزیز نوشته بودی رو خوندم و حسابی شوکه شدم واسه زمانی که تو راهی!!!! همیشه فکر میکردم هیچ کس اندازه محمد تو راه نیست واسه سرکار رفتن حالا میبینم تو رو دست محمد بلند شدی...
بعد هم میبینم مثل ما آپارتمان نشین شدین و به طبع با مشکلات جدیدی روبرو میشین. واسه آروم تر بودن توی خونه و بدو بدو نکردن که مبادا همسایه ها رو آزار بده.خیلی سخته که بخوایم بچه ها رو تو آپارتمان آروم نگه داریم نه؟


سلام الهه ی من! قربون خاله ی مهربونم. مرسی
سمانه وقتی اون جواب رو خوند با غش غش خنده بهم زنگ زده که خدا بگم چکارت نکنه
ولی عین واقعیته عزیزم. مرسی از خداقوت بلندت که حتم دارم بهم رسیده و میرسه. به بابامحمد هم خداقوت بگو و خودت که اینهمه غیاب رو تحمل میکنی و یکه بچه داری میکنی مث باباحامد...
بله گلم مام آپارتمان نشین شدیم با اینکه از همون اول داریم سعی میکنیم به نیروانا فرهنگ آپارتمان نشینی و رعایت حقوق دیگران رو انتقال بدیم بازم خودمون یه وقتایی حواسمون نیست. البته خداییش این وضوح پخش صدا توی کوچه رو اصلاً باورم نمیشد، نه که اتاق نیروانا، هم در به تراس داره هم پنجره و به دلیل گرمای بیش از حد هوا بازن تا صبح، دیگه حسابی صداش اکو بود. آخه یه شب تا صبح با کولر خوابیدیم بچه دوباره دماغش سرازیر شد، اینه که مث گل سرخ شازده کوچولو میذاریم از جریان هوا لذت ببره که برای سلامتیش هم خوب باشه
خلاصه دوست جون، این پست ناخودآگاه شرح حال صبحای من رو میگه که میام سرکار. مرسی که برام انرژی میفرستین. آینه ای در برابر آینه تون میذارم دوست جونای مهربون.
ببوس یسنای منو، زبان دان عزیزم رو که تابستونی حسابی گل کرده
مامان امیرناز
10 مرداد 92 15:47
سلام عزیزم پاک مارو یادت رفت من حسابی درگیر مامانمم تو چرا بهمون سر نمیرنی دلمان برایتان تنگ شد خاله جون بیا پیشم تولدمه


سلام مهربونم، حق با توست خیلی وقته بهت سر نزدم. منو ببخش دوست نازنین. به دو میام تولد، هوراااااا
مامان مهبد كوچولو
12 مرداد 92 8:32
مرغ ِ سحر رو قربون برم كه صداي قشنگش توي كوچه اكو شده بوده ... فريبا جونم خدا قوتت بده و هر روز پر توان تر و پر انرژي تر باشي عزيزم كه مجبوري صبح به اين زودي رو بري بيرون از خونه . عزيزم استقلال اين پرنسس كوچولو مبارك ايشالله كه هميشه مستقل بر اريكه ي خوشبختي و سفيد بختي تكيه بزنه و ملكه ي زيباي زندگي باشه . ببوسش .


فدات خاله جون!
انرژیای مثبتتون میرسه. ممنونم. خدا به همه قوت بده الهی.
شازده کوچولوی ما رو ببوسین
شايان
14 مرداد 92 9:12
مستقل شدن مبارك .خوشكل خانوم


قربون شما
مامان نیایش
15 مرداد 92 12:52
سلام فریبای نازنین نمیدونم اول بگم مستقل شدن دخملی مبارک یا بگم خدا قوت
واقعا سخته و واقعا انگیزه میخواد این جور کار کردن خدا بهت کمک کنه خودش
این همه از خودت انرژ ی میذاری بازم برای نیروانای گلت انرژی داری خیلی خوبه
موفق و پیروز باشی همیشه عزیزم
چه قدر خوبه که لااقل اگه از خونه ی ویلایی آپارتمان نشین شدین لااقل نیروانا توی اتاق جدید صورتیش میخوابه و براش یه تنوع و جذابیت داره


سلام عزیزم، هر کدوم رو اول بگی من کلی انرژی می گیرم، اصلاً نظر گذاشتنت برام کلی انرژیه. برام دعا کن انگیزه م همینطور قوی بمونه.آره واقعاً خوشحالم که با این مسئله راحت کنار اومد. سمانه جون ازم خواسته شرح مفصل بنویسم با عکسای اتاقش و البته اتاقش هنوز خیلی خالیه و گفتم یه روزی که مث اتاق سرچشمه ش خوشگل شد ماجرای مستقل شدنش رو هم مینویسم که البته اینقدر عادی بود که باید هی فکر کنم یادم بیاد چه جوری بود فدای محبتت عزیزم. آپارتمان نشینی هم یه خوبیایی واسه خودش داره. ما سعی میکنیم خوبیاش رو ببینیم.
یه بوس حسابی و گنده برای نیایشم و تو میفرستم. شاد باشین
شبنم
22 مرداد 92 13:27
سلام دوستان عزیزم
این کلوپ تازه راه اندازی شده تا بتونید از عکس های فرزند عزیزتون با هزینه ای کم کلیپ داشته باشید
هر سئوالی دارید در این بخش مطرح کنید در اولین فرصت پاسخ داده می شه
http://babyclip.persianblog.ir/


ممنونم. به روی چشم