نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

وگلاب

1391/8/9 8:19
نویسنده : مامان فريبا
6,765 بازدید
اشتراک گذاری

هميشه وقتي توي خونه از روي لپ تاپ ميرم نت، بدو خودت رو ميرسوني و ميگي : ميخوام عسكاي نيايش رو ببينم " منم اگه از قبل آخرين آپهاي زهره جون رو نخونده باشم بي وقفه خواسته ت رو اجابت ميكنم وگرنه ميگم "نه اول بذار كارم رو انجام بدم، بعد" ،‌در هر صورت تو ميچسبي كنارم و جُم نميخوري. وبگردياي من رو تماشا ميكني و گاهي هم با زدن كليدي، و خارج كردن وضعيت صفحه و بهم زدن تمركز و حس و حال من، يا عصبانيت من رو برمي انگيزي يا به خنده م واميداري. اين وسط جز وبلاگ خودت و دوستاي نازنينت هيچ چي از كامپيوتر يا سايتهاي ديگه رو بهت معرفي نكردم. ديروز كه خونه مرخصي بودم تا از طرفي بابايي بره سيرجان و از طرفي من و تو راحت بتونيم توي جشن تولد سامان نازنين ( كه به محض رسيدن عكساش آپشون ميكنم) شركت كنيم،‌ اوضاع گوارشيت ناميزون شده بود. براي اينكه دل پيچه ت رو فراموش كني گفتم بشيني توي بغلم و كودكان ببيني و خودم لپ تاپ رو آماده كردم كه منم يه چرخي توي نت بزنم و روانم شاد بشه. گير دادي كه نه منم ميخوام عسكاي نيايش و ني ني ها رو ببينم. اطاعت ِ امر كرديم و زديم وبلاگ نيايش، اما تا بخواد كامل باز بشه زدم روي پنجره ي ايميلم تا ببينم نامه ي جديدي رسيده يا خير . بلافاصله به طرفم برگشتي و گفتي :

" چرا رفتي روي ايميل، مگه نگفتم بريم وگلاب!"

و من پر از هيجان از اين كه چه جوري فهميدي اون ايميلمه جيغ بلندي كشيدم و بغلت كردم. قربون خودت و وگلابت بشم من!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان بردیا
9 آبان 91 8:34
عزیززززم حسابی ببوسش فریبا جون ریز ودرشت..

فدات مهدخت جان، لطف داري عزيزم. حتماً. وشمام لطفاً بردياجانم رو
مامان آناهيتا
9 آبان 91 8:46
اي جوووووووووووووووووووووونم. فداي تو نفس من كه اينقد ديشب خوردني شده بودي

آره زينبم،‌ خداييش كه شب ستاره باروني بود. با وجود اونهمه خستگي كه داشتم و البته از باب ناخوشي نيروانا بود و نه هيچ چيز ديگه خيلي بهم خوش گذشت. ممنون براي بودنتون دوستاي خوب
مامان مهبد كوچولو
9 آبان 91 10:10
قربونش برم با اون وگلابش كه سراسر عشقه ما هم سن و سال بچه ها بوديم چه ميدونستيم وگلاب و ايميل چيه !!! والا به خدا

چه ميدونستيم بماند اصلاً بود اين چيزا؟ به نظرم ما چند ساله بوديم كه ايميل و اين چيزا پديد اومده و البته اينترنت و وبلاگ هم كه در عنفوان جواني ما اختراع شده نه كه الان جوان نباشيم ها نه، عنفوان جواني يه چيز ديگه ست
از محبتت به وگلابش ممنونم خاله جون
زینب(عمه آرتمیس)
9 آبان 91 10:20
قربون نیروانای عزیزم وشیرین زبونیاش
می بوسمش هزاربار

فدت عزيزم. نيروانا دست بوسه هزاربار
مامان خورشيد
9 آبان 91 15:31
آخي چه كيفي داشته اون لحظه.ممنون كه در لذتش سهيممان كردي.

فدات عزيزم. منم از نظرت غرق لذت شدم
مامان نوژاجونی
9 آبان 91 18:41
مامانی من نمیدونستم بچه ها اینقدرباهوشند.ولی با کارای نوژافهمیدم که بله من کجای کارم

آره عزيزم،‌ خيلي هوش و حواس جمعي دارن. احتمالاً وقتايي كه من و بابايي در مورد ايميل حرف ميزديم خودش به اين موضوع پي برده بوده و ما نفهميده بوديم. ببوس نوژاي باهوش رو
الهه مامان یسنا
9 آبان 91 23:21
من هم کیف کردم فریباجون خوشا به حالت میدونی بچه های الان همشون خیلی باهوشن. بچه های عصر تکنولوژی ان دیگه

قربون نفست، خدا خودش نگهدار همه ي اين بچه هاي عصر تكنولوژي باشه
مامان زهرا
10 آبان 91 4:56
یادمون نره بچه های عصر تکنولوژی هستند

ما با چی آروم می شدیم الان بچه ها چطور با دنیا ارتباط می گیرند

همچنان سعي ميكنم خيلي به تكنولوژي نزديك نشه اين اوايل كودكيش،‌ فعلاً فقط باهاش عكس ميبينه دختري،‌تا بعد ببينيم چه زماني بهتره. همون آرامش كودكيهاي خودمون رو بيشتر دوست دارم، الهي همه ي بچه ها همه جوره آروم باشن
مامان پارمیس
10 آبان 91 18:04
عزیییییزم. ماشالا. چه باهوش!! هزار آفرین

قربونت
مامان نیایش
10 آبان 91 22:38
واااااااااای نازنینم تو چه قدر ماهی آخه به خدا ممنونم ازت که مهمون خونه ینیایشم هستی ممنونم از نگاه های معصومانه ی قشنگت که انرژی هاش تند تند بهم میرسه دوست گلم چه قدر این دخملی باهوشه و با دقت ما شاا لله

قربون محبتت خاله جون،‌همه جور باهاتيم، همه جوره دوسِت داريم. عسكاي نيايش با اون زاويه ي نگاه قشنگ تو هميشه دلنشينه و خب دختر مام اينو خوب ميفهمه خدا رو شكر. ببوس گلم رو
زینب
13 آبان 91 17:24
عزیزم وگلابت رو بگردم مثل دیانا حرف میزنه مثل همه بچه های شیرین زبون

فداي شيرين زبونياي ديانام. بوووووووس
منا مامان الینا
20 آبان 91 9:44
وگلاب منم نشونش میدی!؟؟؟

ما بچگیامون با عروسک بازی و بالا بلندی و قایم موشک بازی گذشت اونوقت این فسقلیا با وگلاب گردی!

آره و اون عكس الينا كه براي معرفي وبلاگ توي لباس و كلاه صورتي زير اون پتوي لبه دار سبز آخر عشقشه. يه فسقلي ميگيم يه فسقلي ميشنويم. ببوس اون فسقلي رو كه عشقش چنان همه مون رو گرفته كه تولد دوباره ش مست و مسرورمون كرده