نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

زلال تر از باران

1391/8/7 8:08
نویسنده : مامان فريبا
4,927 بازدید
اشتراک گذاری

اين روزا درخواست زيادتري داري به اينكه باهات بازي كنم. توپ بازي اولين پيشنهاده كه حالا قشنگ توپ رو پرت ميكني براي طرف مقابل و توپي كه به سمتت پرت ميشه ميگيري. توي بازي با اسباب بازيهات هم هي ميگي بيا باهام بازي كن ولي به هرچي دست ميزنم اونو ورميداري و ميگي تو با اون يكي بازي كن،‌ درست مثل رفتاري كه وقتي با دوستات بازي ميكني از خودت بروز ميدي و من عملاً نقش تماشاچي رو بازي ميكنم. اما توي بازي نمايش مادر و دختر و قايم باشك بازي هميشه نقش فعالي بهم واگذار ميكني، خانوم كارگردان! تو نقش مادر رو بازي ميكني و من دخترت ميشم. سوار كاميون،‌دوچرخه يا گوزنت ميشي و ميري سرِكار. با هم خداحافظي ميكنيم و من عمداً با خوشحالي و رضايت هر چه تابلوتر باهات خداحافظي ميكنم كه يعني نكته ي آموزشيش باشه. بعد هنوز نرفته، سر و ته ميكني صدا ميزني"دخترم" و من كه هميشه ي خدا گيجم ميگم "بله" به هواي اينكه كارم داري و تو هم هر بار ميگي "نه بگو آخ جون مامانم اومد! " و من هم اطاعت امر ميكنم. اين اشتباهم رو هر بار تكرار ميكنم بدون اينكه بخوام و تو هر بار تذكر ميدي اون جمله ي پر از شادي رو بگم "آخ جون، مامانم اومد" بغلميايي تو و همديگه رو بوس ميكنيم و بهم ميگي "دخترم برات جايزه خريدم" و من شديداً نقش دختر مؤدب رو بازي ميكنم كه "دستتون درد نكنه مامان، مرسي كه برام جايزه خريدي ولي من همين كه خودت بيايي حسابي خوشحال ميشم. بجاش برام ستاره بذار و وقتي ستاره هام پنج تا شد جايزه بخر" كه يعني نكته ي آموزشي دوم مژه

يه شعر توپولويم توپولو هست كه خاله شهلا ورژن امروزيش رو بهت ياد داده:

توپولويم توپولو 

صورتم مثل هلو

قد و بالام كوتاهه

مامان خوبي دارم

خيلي هم دوسِش دارم

روزا ميره اداره

جايزه برام مياره !!!

و اين همچين خيلي به دلت نشسته. البته نه كه من هميشه برات جايزه بخرم نه،‌ همين وصف العيشه برات كافيه قندعسل!

خلاصه شايد حدود دهها بار اين سكانس تكرار ميشه و بالاخره تو هم خسته ميشي و بازي عوض ميشه.

ميون اين همه، قايم باشك بازيه كه زلالي روحت رو دائم به يادم مياره:

خونه ي مامان بزرگي و آقاجون پاي يه ستون چشم ميذاري و ميگي مامان برو قايم شو. محل اختفا يه جاي هميشه ثابته، پشت دو تا مبل! و اگه جاي ديگه قايم بشم ميگي نه برو همونجا قايم شو من پيدات كنم ، تازه گاهي خودت ميايي اون پشت قايمم ميكني بعد ميري چشم ميذاري بعد ميايي پيدام ميكني چشم تازه از اونجايي كه از خودمون ياد گرفتي اول چند جاي ديگه رو الكي ميگردي و هي با خودت ميگي "يعني كجا ممكنه قايم شده باشه" و اونوقت ميايي با هيجان هر چه تمامتر پيدامون ميكني فرشته بعد بازي تكرار ميشه و من ميرم چشم ميذارم و همين مراحل تكرار ميشه.

بازي پر هيجانِ ديگه اينه كه تو هي با خودت بخوني و من بي وقفه حركات موزون!‌ به اجرا بذارم. هر كلمه و صوت معني دار يا بي معني ميگي و پشت سر هم عين ِ آواز ميخوني و منم بايد با تمام وجود برقصم.

و ميرقصم قلب 

هيچي توي دنيا بيشتر از اين لذتبخش نيست كه روي نواي دخترِ آتيش پاره ت كه پاره ي تنته برقصي و حس كني كه توي ابرها در پروازي.

اگه يه كوچولو ايستايي داشته باشي دائم تذكر ميشنوي كه "مامان پاهاتو تكون بده"، "مامان بچرخ" مامان ... " و شايد در حدود نيم ساعت يه ساعتي هم اينجوري به عشقولانه ميگذره.

هنوز بارون ِ‌ آنچنانيِ پاييزي بر سرمون نباريده ولي اين باران عشق تو هر دم زلالتر از قبلمون ميكنه. آب باشي و باران و آيينه دختركم!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان خورشيد
7 آبان 91 8:46
مي بينم كه نيروانا هم از نكته هاي آموزشي تو بازي خوب استفاده مي كنه. يعني اعجوبه هايي هستند اين شيرين ترين ها. يادمه خورشيد همسن نيروانا بود كه يه بار كه بازي مي كرديم به عروسكاش گفت من خيلي مامان خوبي ام اگه شما كار بدي كنيد اصلا دعواتون نمي كنم بهتون مي گم اگه ديگه اينكار و نكنيد براتون جايزه مي خرم و بعد هم زودي مي رم براتون جايزه مي خرم. خوب حواسشم بود كه من دارم گوش مي دم و يه وقت حواسم پرت نشه مطلبو نگيرم.

آي دمت گرم كه خوب منو ميفهمي. همچين خواسته هاي خودشون رو توي نقش القا ميكنن كه خودت نفهمي اينا رو چه جوري پي بردن. خدا حفظشون كنه و الهي كه آموزشهاي ما براشون كارگر باشه. ببوس خورشيدم رو
مامان احسان
7 آبان 91 9:45
سلام فریبا جان صبح زیبای پاییزیت بخیر


سلام، مرسي عزيزم، شب و روزت بخير
سارا مامان آرام
7 آبان 91 10:40
به به چه مامان فعالی

خوب دیگه ما باید به آهنگ این کوچولوها برقصیم چاره ای نیست

نیروانا الان دقیقاً چند وقتشه؟
راستی چرا عکس نمیذاری برامون ؟



خوش آهنگ و رقصي بشه خواهر
دو سال و ده ماه و 26 روز عزيزم. بالاي وبلاگش هر ثانيه عمرش رو ثبت ميكنه و ميشمره
پست قبلي همه ش عكس بود ديگه روم نشد بازم عكس بذارم. ميذارم بزودي. فدات عزيزم. آرامم رو بنواز
زینب(عمه آرتمیس)
7 آبان 91 10:41
سلام فریبا جون
امیدوارم همواره درکنار هم شادوخوشبخت باشید واززندگی قشنگتون هرروز بیشتراز دیروز لذت ببرید
می بوسمتون

سلام، ممنونم زينب گلي، عمه ي مهربون ني ني وبلاگ تو هم هميشه شاد باشي در كنار برادرزاده ي عزيزت
مامان نوژاجوني
7 آبان 91 10:42
سلام چه عشقي ميكنيدمادرودختر
خوشحالم كه حالا نيروانا جون بارفتن سركار شما تا حدي كناراومده.من از بس كه صبح زوداومدم ازخونه بيرون هميشه تا ساعت 10 چرت ميزنم تا مبادا خانم منو ببينه وگريه كنه نيروانا جوني ببوس

مرسي عزيزم، از همون اول خيلي مشكلي در اين زمينه نداشتيم خدا رو شكر،‌البته هيچ وقت نشده صبح نيروانا بيدار باشه و من بيام سر كار، ظهر كه براي ناهار ميرم خونه ولي ميبينه ميام سر كار. گاهي ميگه مامان دلم تنگ ميشه نرو ولي مشكل عمده اي پيش نيومده. اميدوارم نوژاي نازنين هم اين مسئله رو راحت درك و حل كنه
مامان ساينا
7 آبان 91 13:32
حالا فهميدم كه واسه چي فريباجون هر روز خوش تيپ تر ميشه!
انشا... آهنگ عشق هميشه تو خونه تون نواخته بشه و رقص و پايكوبي واسه اعضاي خانواده هم رو براه باشه ببوس قند عسل را

مدل شلنگ تخته اي كه آدم رو خوش تيپ نميكنه جان ِ خواهر
ممنونم از دعاي قشنگت عزيزم. چه همه شادم كردي. براتون متقابلاً همين دعاي خوب رو دارم. شمام ساينام رو ببوس

زینب(عمه آرتمیس)
7 آبان 91 16:51
مرسی فریباجون که به وب آرتمیس اومدین وتولدش روتبریک گفتین
شادباشید

مرسي گلم. قربونت
حنانه
7 آبان 91 20:07
اووووه بازی با بچه ها!!!!

شاگردای من کلاس اولی ها تو مدرسه خمیر بازی می آوردن فک کن!

جونم آخي، خب هنوز بچه ن طفل معصوما! اونم خمير بازي كه هميشه آدم بزرگا رو هم وسوسه ميكنه
نميدونستم شمام معلمي حنانه جون، پاينده باشي
بنفشه
7 آبان 91 21:52
سلام . وبلاگ شما واقعا قشنگ است . به وبلاگ من هم سر بزنید و اگر با تبادل لینک موافقید به من خبر بدهید . ممنون

مرسي بنفشه جون، خوشحال ميشم به جمع دوستامون بپيوندي شاعر نوجوان! خوش اومدي
ستاره زمینی
8 آبان 91 11:14
واسه نیروانای خوشگل.

مرسي عزيزم
مامان آناهيتا
8 آبان 91 14:06
عزيز دلم، قربونت برم با اين سبك بازيت. من هم از اين بازي ها مي خوام جون خودت. خوشحالم امشب مي بينمت نازنين دختر. و آفرين به مامان فريباي پرانرزي. خدا جفتتون رو براي هم حفظ كنه.

زينب من، اميدوارم بهت خوش گذشته باشه. ببخش به خدا كه ميزبان خوبي نبوديم. اميدوارم آناهيتا زود خوابيده باشه و شبتون بخير گذشته باشه عزيزم. در كنار دوست عزيز پرحوصله اي مثل شما كه با خوشروييِ هرچه تمامتر با بچه ها بازي ميكني و وقت ميذاري من هيچي نيستم. برقرار باشي عزيزم
زینب
9 آبان 91 7:55
خیلی قشنگ بود وصفی دلنشین از این روزهای نیروانا چقدر بچه ها شبیه هم رفتار می کنن. با تمام وجود خواندم و لدت بردم

قشنگ خودي زينب جان،‌منم از ديدن كامنتهاي پرمهر شما لذت بسياري ميبرم. محبتتون بي اندازه ست. ممنونم
مامان مهبد كوچولو
9 آبان 91 8:08
سلام فريبا جون ، اميدوارم كه از اين روزهاي با نيروانا بودن مثل هميشه لذت ببريد و در پناه خدا زندگيتون هر روز گرمتر از ديروز باشه و نيرواناي گلمون كه مثل آب و باران زلال و پاكه هميشه و هميشه شاد باشه و بهترين نواها رو براتون بنوازه و شما برقصي . ببوس دختر آتيش پاره ت رو .

مهديه ي عزيزم، ممنونم از دعاي قشنگت. بي شائبه از خدا ميخوام كه براي همه ي مادر پدرا و كودكانشون بهترين خاطره ها و زيباترين روزها ثبت بشه شمام مهبدم رو ببوس
مامان زهرا
10 آبان 91 4:58
سلام خانمی
خوبید ... دختر گلتون خوبه ... از طرف من ببوسیدش
ببخشید یک کم دیر دیر سر می زنم یک چند وقتی است حسابی گرفتار پروژه های دانشگاه هستم ... بزودی با دو تا پست جدید بروز خواهیم بود

سلام عزيزم،‌ مشتاق ديدار، اختيار داري عزيزم، ايشالا موفق باشي و حسابي پروژه هات به نتيجه برسن. شمام زهراجون رو ببوس از طرف من. منتظريم آپ بشي گلم
مامان نیایش
10 آبان 91 22:43
دخترا سیب گلابن مثه برفن مثه آبن
الهی همه لحظه هاتون زلال و پاک باشه زلاتر از باران چه قدر حس قشنگی داره
پستت مثل همه پست هات البته
هر چه قدر هم با این نازنین های دلنواز و ناز بازی کنیم که خدا به هممون کمک کنه تا بتونیم روحشون رو شاد پرورش بدیم نیروانام رو بوسه بارون کن

اين شعر رو خيلي دوست دارم و اول بار هم روز دختر توي وبلاگ نيايشم خوندم. خيلي به دل ميشينه. مرسي از هديه ي قشنگ نگاهت. به دعاي قشنگت يه آمين بلند از ته دل.
تو هم نيايشم رو غرق بوسه كن