زلال تر از باران
اين روزا درخواست زيادتري داري به اينكه باهات بازي كنم. توپ بازي اولين پيشنهاده كه حالا قشنگ توپ رو پرت ميكني براي طرف مقابل و توپي كه به سمتت پرت ميشه ميگيري. توي بازي با اسباب بازيهات هم هي ميگي بيا باهام بازي كن ولي به هرچي دست ميزنم اونو ورميداري و ميگي تو با اون يكي بازي كن، درست مثل رفتاري كه وقتي با دوستات بازي ميكني از خودت بروز ميدي و من عملاً نقش تماشاچي رو بازي ميكنم. اما توي بازي نمايش مادر و دختر و قايم باشك بازي هميشه نقش فعالي بهم واگذار ميكني، خانوم كارگردان! تو نقش مادر رو بازي ميكني و من دخترت ميشم. سوار كاميون،دوچرخه يا گوزنت ميشي و ميري سرِكار. با هم خداحافظي ميكنيم و من عمداً با خوشحالي و رضايت هر چه تابلوتر باهات خداحافظي ميكنم كه يعني نكته ي آموزشيش باشه. بعد هنوز نرفته، سر و ته ميكني صدا ميزني"دخترم" و من كه هميشه ي خدا گيجم ميگم "بله" به هواي اينكه كارم داري و تو هم هر بار ميگي "نه بگو آخ جون مامانم اومد! " و من هم اطاعت امر ميكنم. اين اشتباهم رو هر بار تكرار ميكنم بدون اينكه بخوام و تو هر بار تذكر ميدي اون جمله ي پر از شادي رو بگم "آخ جون، مامانم اومد" ميايي تو و همديگه رو بوس ميكنيم و بهم ميگي "دخترم برات جايزه خريدم" و من شديداً نقش دختر مؤدب رو بازي ميكنم كه "دستتون درد نكنه مامان، مرسي كه برام جايزه خريدي ولي من همين كه خودت بيايي حسابي خوشحال ميشم. بجاش برام ستاره بذار و وقتي ستاره هام پنج تا شد جايزه بخر" كه يعني نكته ي آموزشي دوم
يه شعر توپولويم توپولو هست كه خاله شهلا ورژن امروزيش رو بهت ياد داده:
توپولويم توپولو
صورتم مثل هلو
قد و بالام كوتاهه
مامان خوبي دارم
خيلي هم دوسِش دارم
روزا ميره اداره
جايزه برام مياره !!!
و اين همچين خيلي به دلت نشسته. البته نه كه من هميشه برات جايزه بخرم نه، همين وصف العيشه برات كافيه قندعسل!
خلاصه شايد حدود دهها بار اين سكانس تكرار ميشه و بالاخره تو هم خسته ميشي و بازي عوض ميشه.
ميون اين همه، قايم باشك بازيه كه زلالي روحت رو دائم به يادم مياره:
خونه ي مامان بزرگي و آقاجون پاي يه ستون چشم ميذاري و ميگي مامان برو قايم شو. محل اختفا يه جاي هميشه ثابته، پشت دو تا مبل! و اگه جاي ديگه قايم بشم ميگي نه برو همونجا قايم شو من پيدات كنم ، تازه گاهي خودت ميايي اون پشت قايمم ميكني بعد ميري چشم ميذاري بعد ميايي پيدام ميكني تازه از اونجايي كه از خودمون ياد گرفتي اول چند جاي ديگه رو الكي ميگردي و هي با خودت ميگي "يعني كجا ممكنه قايم شده باشه" و اونوقت ميايي با هيجان هر چه تمامتر پيدامون ميكني بعد بازي تكرار ميشه و من ميرم چشم ميذارم و همين مراحل تكرار ميشه.
بازي پر هيجانِ ديگه اينه كه تو هي با خودت بخوني و من بي وقفه حركات موزون! به اجرا بذارم. هر كلمه و صوت معني دار يا بي معني ميگي و پشت سر هم عين ِ آواز ميخوني و منم بايد با تمام وجود برقصم.
و ميرقصم
هيچي توي دنيا بيشتر از اين لذتبخش نيست كه روي نواي دخترِ آتيش پاره ت كه پاره ي تنته برقصي و حس كني كه توي ابرها در پروازي.
اگه يه كوچولو ايستايي داشته باشي دائم تذكر ميشنوي كه "مامان پاهاتو تكون بده"، "مامان بچرخ" مامان ... " و شايد در حدود نيم ساعت يه ساعتي هم اينجوري به عشقولانه ميگذره.
هنوز بارون ِ آنچنانيِ پاييزي بر سرمون نباريده ولي اين باران عشق تو هر دم زلالتر از قبلمون ميكنه. آب باشي و باران و آيينه دختركم!