نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

من توي نگاه تو

1391/8/9 8:34
نویسنده : مامان فريبا
7,588 بازدید
اشتراک گذاری

ديشب منو كشيدي؛

پر از غرور و افتخار شدم، حال كردم، لذت بردم، جون گرفتم و همه ي خستگيام رفت. پاداشم رو گرفته بودم. زينب عزيز و آناهيتاي نازنينم شاهد اين واقعه ي عظيم بودن. دخترم مامانش رو نقاشي كرد:

آميزه اي از رنگهاي صورتي و نارنجي و قرمز، كه با هيجان تمام از دويدن مدادشمعيهاي توي انگشتاي كوچيكت روي كاغذ سفيد دفتر شكل گرفت.

اين باشكوهترين پرتره ي من خواهد بود. كاش به همين رنگها كه كشيدي باشم دختركم!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان سانای
9 آبان 91 8:39
نقاش کوچولو زنده باشی

پاينده باشي خاله جونم
مامان آناهيتا
9 آبان 91 9:02
منم اين لحظه زيبا رو هيچ وقت فراموش نمي كنم فريباي من. لحظاتي كه نيروانا براي تاييد نقاشيش از طرف من، من و صدا مي كرد كه دارم مامانم رو مي كشم. ديشب لحظات خوشي برام ثبت شد. آناهيتا بي نهايت بامزه شده بود و از اون زيباتر، نيروانا بود كه به اين بامزگي واكنش نشون ميداد:
-خاله، آناهيتا چي گفت؟
-لبخندهاي زيبايت به آناهيتا
-چه بامزه شدي آناهيتا.
فريبا جونم، لحظه اي رو كه من و دخترها با هم توپ بازي كرديم رو شاهد نبودي. چاقيدن توپ توسط نيروانا رو شاهد بودم. لذت بردم از اين پيشرفت دوست جونم.
راستي، يك اتفاق ديگه هم بود كه ترجيح ميدم توي وبلاگ آناهيتا ثبتش كنم. لحظه اي كه جفتمون ضعف كرديم از بامزگي نيروانا.
در ضمن، به محض رسيدن توي خونه، آناهيتا با گريه و صدا زدن نيروانا توي بغلم خواب رفت. بازم ممنون بخاطر لحظات زيبايي كه با هم داشتيم بانوي بهار.

جونم آناهيتا كه حسابي دلبري ميكرد و كيف ميكردم روي پام مينشست تاب خوردن نيروانا رو نگاه ميكرد تا نوبتش بشه. ممنون كه واژه ي "قانونمند" رو به دايره ي واژگان دخترم افزودي و حسابي هم بهش فهموندي كه يعني چي. خداييش خوشرويي و صبر و حوصله ي فراوونت توي بازي با بچه ها باعث ميشه همچين شكوفا بشن. ممنون عزيزم. ميخواستم سر صبح زنگ بزنم بگم اون لحظه اي كه ... چي بود كه نوشتي توي وبلاگ آناهيتام مينويسيش. به احترامت صبر ميكنم و بعدش منم اون بامزگي باشكوه ديگه رو هم ثبت ميكنم. البته اگه منظورت رو درست فهميده باشم.
خوشحالم كه آناهيتا ديگه اذيت نشد و راحت خوابيد و البته براي تو بيشتر خوشحالم كه تونستي استراحت كني. ميبوسمتون عزيزانم
مامان مهبد كوچولو
9 آبان 91 10:13
اميدوارم كه دستان هنرمند اين نقاش كوچك هميشه تصويرگر خوبي ها و شاديها با رنگهاي اين چنين زيبايي باشد كه بيان كردي ، فريباي مهربان ايكاش تصوير نقاشي شده ي توسط اين بانوي هنرمند و كوچولو رو هم اينجا يه گوشه اي سنجاق ميكردي كه همراه با خاطره ي شيرينش تا هميشه به يادگار بمونه .

مرسي خاله جون. منم اميدوارم. حتماً ميذارمش عزيزم. بذار ظهر برم خونه. چرا خودم يادم نبود اول صبح برم سراغ دفتر نقاشيش. مرسي از يادآوريت گلم
زینب(عمه آرتمیس)
9 آبان 91 10:35
آفرین به نقاش کوچولوی ما,راستی فریباجون نیروانا برای کشیدنت از چه رنگهای گرمی استفاده کرده,دقیقا همین طور که هستی
اینم به افتخارنیروانا

فدات عزيزم. تنها لطف شماست كه گرمم ميكنه اگه اينطور باشه كه ميگي زينبم. از انرژي مثبت قشنگت ممنونم به افتخار خودت و برادرزاده ي عزيزت
مامان بردیا
9 آبان 91 11:45
مامانی که نارنجی باشه حتما خیلی فعال و پر انرژیه دوست دارم این مامان نارنجی وگرم رو ببینم. شاهکارشو بذار تا ببینم دستای هنرمندش با شکوهترین جلوه خلقت رو چطوری کشیده.

قربونت مهدخت جون، نگاه شما قشنگه. ظهري نرسيدم عكس بگيرم. ببخش. ميدونم قولش رو داده بودم. ايشالا تا عصر ميذارم. ميدوني نيروانا فقط رنگ ميكشه و رنگ. بي پروا رنگ رو روي كاغذ ميكشه،‌ ميريزه يا ميماله و همين بي پرواييش رو دوست دارم و اينكه در قيد اين نيست كه چه جوري بكشه. فقط احساسش رو ميريزه بيرون و من عاشق اينجور نقاشي كردنشم. خصوصاً كه خودت رو نقاشي كنه با اين حس. شايد از ديد خيليها فقط يه رنگ مالي باشه ولي براي من دنياي مي ارزه. مامان خاله سوسكه م ديگه، همه جوره قربون دست و پاي بلورشم باشكوه تو دوست خوب مني با نگاه زيبات
مامان ساينا
9 آبان 91 13:46
دختر نقاش ما ، مامانش رو خوب ديده و كشيده ...قربون اون دستهاي كوچولو و ظريفت

قربون دل مهربونت خاله جونم، قربون روح صورتيت
مامان آرشين
9 آبان 91 15:24
خيلي لذت بخشه وقتي آدم توجه بچشو نسبت به خودش ميبينه... واقعا شيرينه... آفرين نيروانا جون كه اينقدر مامانو خوشحال كردي

ممنونتم دوست همدل من
مامان خورشيد
9 آبان 91 15:33
هميشه پر از شادي و گرمي و عشق باشيد. هم در نگاه خودتون و هم در نگاه نيروانا.

به تابش مهر تو و خورشيد عزيزت
مامان نوژاجونی
9 آبان 91 18:44
خوش بحالت مامانی که نیروانا اینقدر با احساس وبا رنگهای زیبا تصویرت را کشیده

مرسي عزيزم، انرژي خوبت بهم رسيد

مامان رادین
9 آبان 91 20:31
به به به چه مامان شاد و پر انرژییی


قربووووونت
الهه مامان یسنا
9 آبان 91 23:18
دیدی گفتم دیدی گفتم که خیلی پر انرژی هستی!!!!!!!!!! فدای نیروانا که اینطور فعال مامانش رو کشیده. وای فریبا اولین چیزی که از صدات میشه فهمید همین انرژیه که نیروانا به خوبی با رنگهای گرم اونو به تصویر کشیده

عاشقتم الهه جون، نه كه خودن بمب انرژي نبودي وقتي صداي قشنگت رو شنيدم عزيزم! يه روزي پرتره ت رو از نگاه يسنا ميبينم و به همين نتيجه ميرسيم با هم. ميبوسمتون
مامان زهرا
10 آبان 91 4:55
عاشق نوع نگاه بچه ها هستم
امیدوارم همیشه رنگی و شاد ببیندتون
زندگی تون رویایی

منم اميدوارم عزيزم. لطف داري. زندگي شمام سرشار از عشق
مامان زهرا
10 آبان 91 11:46
دوست گلم
با سه تا پست 37-38-39 بروزیم

خيلي گذشته عزيزم. تأخير منو ببخش. حتماً‌ خدمت ميرسم. فدات
مامان بردیا
10 آبان 91 13:31
من میکشم یه نقاشی برای مامان
نقاشی رو رنگ میکنم تا بشه زیبا
قناری و گل میکشم میون باغچه
یه گلدون گل میذارم به روی طاقچه
وقتی میدم نقاشیمو به دست مامان
می خنده و قاب میکنه برام چه زیبا
به من میگه صد آفرین دختر نقاش
به فکر آب و دونه ی قناریت باش


چه قشنگه. كاش همه به فكر آب و دونه ي قناريامون باشيم
مامان پارمیس
10 آبان 91 18:07
چه برداشت درستی!! فریبای گرم و صمیمی


كوچيكتونم
مامان نیایش
10 آبان 91 22:37
وای من چه قدر عقبم از پست های زیبات
فدای این نقاش کوچولوی هنرمند
نیایش هم اولین بار که منو کشید همش قرمز بود قرمزه قرمز تازه اون روز فهمیدم از اینکه من قرمز نمی پوشم چه قدر ناراحته و چه قدر بهش فکرمیکنه و چه قدر دوست داره قرمز بپوشم واقعا بچه ها روح لطیفی دارن
آفرین خیلی عالی بود فریبای گلم قطعا هاله ی انرژی ای که اطرفت هست به همین رنگ های زیباست شک نکن

فداي دل مهربونت زهره جونم. بانوي قرمزپوش روياهاي نيايش! Lady in Red!
مطمئنم هاله ي انرژي تو اين رنگيه كه تشعشع زيباش ما رو هم دربر گرفته. بوس فراوان
مامان آرینا
12 آبان 91 19:37
به به چقدر قشنگ. من کاملا درکتون می کنم. برای من هم این اتفاق افتاده و خیلی دوست دارم تفسیر یه همچین نقاشی رو بدونم. اگه تفسیرش رو پیدا کردید لطفا در یه پست بنویسید فکر کنم خیلی جالب باشه. امیدوارم نیروانا کوچولو همیشه شما رو با کارهای قشنگش شاد کنه. نیروانا کوچولو می بوسمت گلم

قشنگي عزيزم. به نكته ي خوبي اشاره كردي. به چشم دوست عزيزم. ببينم از دوست عزيز و خانوم روانشناسمون ميتونم كمك بگيرم. ببوس آرينا جون رو
زینب
13 آبان 91 17:14
مادرش را در هیات آفتاب کشیده است نیروانای عزیز. خیلی دوست داشتنی است و گرم این پرتره زیبا

خيلي همت كنم يه ستاره ي نخودي باشم زينبم.، هيأت آفتاب برازنده ي دوستاي گرم و خورشيديمه
صبا کوچولو
14 آبان 91 11:32
خیلی قشنگه ، هم نقاشی و هم متنی که نوشتی

قشنگي صباكوچولو! همون صباي مهناز مني عزيزم؟
ستاره زمینی
15 آبان 91 13:40
افرین به نقاش کوچولو:
عزیزم موفق باشی..

آفرين به خاله ي نازنين آسمونيمون