کوچکانه
هنوز کوچکم،
هنوز دست من به زنگِ دَر نمی رسد
و شانه ام به شانه ی پدر نمی رسد
بهارهای دیگری که بگذرد بزرگ می شوم
درست مثل مادرم
و کوله بار سالهای رفته را بدوش می کشم
نمی دونم چند سال پیش بود که گوینده ی رادیو شعری رو که بخشی از اونو فقط تونستم همون لحظه یادبگیرم و بخاطر بسپارم به مناسبت روز پدر خوند. از اونموقع بی اختیار روز پدر به یادش می افتم. نوشتمش برای پدر و مادر عزیزم که امسال نتونستیم روز هر دوشون رو دور هم گرامی بداریم. به امید اینکه سایه شون سالیانِ ما رو دربربگیره.
دستم به زنگ در رسید ولی هنوز بزرگ نشدم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی