نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

آغاز شير گاو مزرعه

1390/10/17 8:58
نویسنده : مامان فريبا
6,877 بازدید
اشتراک گذاری

٣٠ روز یعنی

٤ و اندی هفته یا

٧٢٠ ساعته که اولین جدایی زندگیت رو تجربه کردی نازنین. تو اولین جدایی رو و من نمی دونم سخت ترین رو یا ...

از وقتی که پا به ماه ٢٤ زندگیت گذاشتی زمزمه هایی شروع میشد که منو مضطرب می کرد. داشت زمانش فرا میرسید و من رو مصمم میکرد که ...ترین تصمیم زندگیم رو که به هر دوتامون مربوط میشد بگیرم. با اون وابستگی شدیدی که تو داشتی جدا کردن تو از آغوش خودم و شیر خودم شاید سخت ترین کار ممکن می نمود ولی تو فرهیخته تر از اونی بودی که همه تصور میکردن و حتی خود من. البته بازتاب این جدایی رو توی خشمهایی که ازت بروز میکنه ناگهان و یا بهونه های بیموردی که میگیری، هنوز میشه دید ولی همه ی اینها حقته و طرف حق به جانب قضیه تویی. ما با هم صحبت کردیم و دلیل و منطق اوردیم که نیروانای ما بزرگ شده و دیگه نباید مَش بخوره. عيني ترين دلیل ما تولد تو بود، لاکی که به ناخن زدی، کیکی که بریدی، شمعی که فوت کردی و رقصی که برپا کردی و ... اینها برای این بود که تو دو سالگیت رو باور کنی. پایان شیرخوارگیت رو. و تو این قله ی بلند طاقت فرسا رو فتح کردی و ما رو روسفید، کوهنورد کوچک من! ميدوني، بيشترين محروميت رو من ميكشم كه از ديدن چشمهاي قشنگت و معصوميت نگاهت وقتي شير ميخوردي محروم شدم. و اين محروميت بيشتر از يك ماهه كه بوقوع پيوسته، چون تو تقريباً از هفته ي دوم ماه 24 فقط يك وعده و اونم براي خوابيدن شبانه شير ميخوردي و اون وقتي بود كه همه جا تاريك بود. برات مينويسم كه بدوني دلبند كوچك من، قهرمان نوپاي من، كوهنورد قله ها، من همراه تو هستم، هميشه و هنوز؛ و همراه تو توي اين ماجراي دل بريدن رنج كشيدم. چيزي كه مهمه اينه كه واقعيات زندگي رو بايد قبول كرد. از گذشته ها ياد كردن و غصه خوردن اصلاً درست نيست. ما دو سال از وجود هم لذت برديم و خدا كنه كه توي ساليانِ پيش رو هم همچنان از بودنِ هم لذت ببريم. مهم همينه. سپاس خداي را كه به من اين سعادت رو داد كه بتونم اين ابتدايي ترين و در عين حال حياتي ترين وظيفه ي مادري رو بجا بيارم و تو رو سرشار كنم از عشقي كه تمام وجودم رو فرا گرفته. به خودم افتخار ميكنم كه روزي بياد و تو يك كار شايسته بكني و يكي بگه شير مادرت حلالت، يا رحمت به شيري كه خوردي. (نميدونم آيا تو روزگار آينده هم همچين دعاهاي خيري باب باشه يا نه.)

جان كلام نازنين من! گرچه به ظاهر آغوش گرمم رو كمتر نثارت ميكنم ولي دلم هميشه بيقرارته.

آري آغاز، دوست داشتن است. آري آغاز ِ دوست داشتن است.

مثل هميشه ممنونم از همه ي مامانهايي كه با راهنمايي و دلدارياشون منو تو فتح اين قله ي سخت تنها نذاشتن و از همه مهم تر مامان سايناي عزيزم، دستت رو به گرمي ميفشارم دوست خوب من!

الان حس نوشتن ندارم ولي شايد يه روزي جزئيات اين پروسه رو براي اينكه واسه بقيه مامانا شايد بدرد بخوره بنويسم و براي تو كه به يادگار بمونه كوچولواَك!

 ------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بعداً نوشت:

ماجراي از شير گرفتنت رو خلاصه ميگم:
باهات حرف زدم و برات توضيح دادم كه ديگه بزرگ شدي و  بجاي شير بايد غذا بخوري، شير گاو مزرعه بخوري، ....
تو خيلي به من و شير من وابسته بودي ولي به طرز شگفت آوري در طول سه روز تونستم وعده ي شيرت رو به يه وعده اونم فقط قبل از خواب شب برسونم. روزا بهت وعده ي شب ميدادم و بعد از خواب هم بابا حامد پيشت ميخوابيد كه بوي منو نفهمي و شير نخوايي. يكي دو باري بيدار ميشدي و بابايي بهت آب ميداد و نازت ميكرد، البته يه بار شب گريه هم كردي ولي همون بود و بعد ياد گرفتي كه آب بخوري. اين وضعيت تا حدود سه هفته اي ادامه داشت تا اينكه از سفر مشهد كه برگشتيم تو قطار شب بدون شير خوابيدي و شب بعدشم تو راه سرچشمه بوديم تو ماشين خوابت برد و من كه ديدم حدود 70 ساعتيه كه شير نخوردي به بابايي گفتم وقتشه كه ديگه ادامه نديم. اينجوري نه من فهميدم آخرين باري كه بهت شير ميدم كي هست كه هي ناراحتي كنم و نه تو. ديگه شبا تو بغل من يا بابا خواب ميرفتي و البته گاهي بهوونه ميگرفتي ولي خب ديگه فهميده بود كه اثري نداره. روي سينه م هم چسب زخم زدم كه اوخ شده ولي باور كن از شدت غصه اي كه روزاي اول كه شيرت رو كم ميكردم داشتم واقعاً‌ سينه م زخم شده بود و وقتي شير ميخوردي آه و ناله م بهوا ميشد. نيروانا، تو باور كرده بودي كه مش اوخ شده. يه بار كه ديگه مش خوب شده بود خواستم راستش رو بگم حسابي بهوونه كردي كه ميخواي و من بعد از اون مجبور شدم ادا دربيارم و هي آخ و اوخ كنم. خدا و تو منو ببخشين. اين روزا به ديدن مش راضي هستي و همينكه ببيني و ناز كني و ببوسي برات خيليله. ازت دريغ نميكنم نازنينم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان نیایش
18 دی 90 0:22
سلام خوبی خانمی
واقعا سخته من تجربه کردم خیلی سخت بود اون احساس جدایی برای مادر هم خیلی سخته و هم برای اون کوچولو ان شا الله که همیشه موفق باشی خیلی خوبه که دو سال تموم شیر دادی ولی این جدایی بعد از دو سال واقعا تجربه عجیب و غریبی هست
دختر گلت رو ببوس


آره عزيزم اون پستي رو كه نوشته بودي يادم نميره و اشكهايي كه وقت خوندنش هي از چشام سرازير ميشد. ايشالا اينقدر شادي ها بياد كه اين غم جدايي رو با خودش ببره. بوس فراوان براي نيايش عزيزم
مامان سینا و آیه
19 دی 90 10:03
وای نصفه جون شدم تا همه ی پستت رو خوندم و فهمیدم منظورت چیه.اصلا حواسم به اسم پستت نبود.
واقعا اون معصومیتی که تو نگاه بچه ها هست رو با هیچی نمیشه مقایسه کرد.



منو ببخش عزيزم، نميخواستم اينجوري اذيت بشي. يه جور حس نويسندگي بهم دست داده بود و فكر كردم دارم فيلمنامه مينويسم. بازم معذرت.
معصوميت نگاه بچه ها به نظرم تنها وديعه اي هست كه از بهشت با خودشون ميارن و ما به چشم ميبينيمش.
ببوس گلهاي باغ بهشت رو
مامان پریسا
19 دی 90 15:36
خسته نباشی. خدا رو شکر که در این کار موفق بودی پریسای من که شیر خشکی بود و من همیشه این غصه تو دلم میمونه....


دلت رو غصه دار نبينم عزيزم. ببخش كه ناراحتت كردم. اينقدر كه مامان گلي هستي برا پريساجون، جبران ميشه. بعضي وقتا يه چيزايي دست ما نيست و با همه ي تلاشي كه بخرج ميديم نتيجه حاصل نميشه. وقتي اين پست رو مينوشتم به خودم گفتم ممكنه بعضي از دوستام ناراحت بشن ولي باور كن خودم رو جاي اونام گذاشتم. بهت ميگم ماماني زحمتكش خستگي ناپذير، دوست خوب من! خوشحال باش كه پريساي عزيز سالمه. اين خيلي مهمه. هزار ماشالا بهش. هدف سلامتي و رشده كه در هر صورت بايد حاصل بشه و تو مشخصه كه براي سلامتي و بالندگي نوگلت هرچقدر بتوني تلاش ميكني. شاد باش هميشه ي هميشه. ببوس تپلي خانوم نازت رو
مامان پریسا
19 دی 90 16:33
عزیز دلم ممنون از دلداریت. نه گلم شما هم زحمت زیادی کشیدی و 2 سال از شیره ی وجودت به این فرشته دادی. واقعا باعث افتخاره برای هر مادری. من هم دست همه ی مادر ها رو میبوسم. خب قسمت پریسا هم این بود خدا کنه وقتی بزرگ میشه خودش درک کنه که چرا از شیر مادر محروم بوده.
ممنون از دلگرمی که دادی.


فدات عزيزم. منم از نظر پرمهرت سپاسگزارم فراوان
مامانی درسا
21 دی 90 11:25
هورا به نیروانای گلم و هزار هورای دیگه به مامانش . چون برا شما خیلی سخت تره . عزیزم نیروانای خاله رو بببببببببوس .


مرسی مامانی عزیز، از انرژی مثبتت ممنونم. بوس برای درسای نازنینم
فریبا
21 دی 90 11:54
باید خیلی سخت باشه ولی خوب هر مرحله ای باید بگذره و نمی شه کاریش کرد. خوشحالم که این مرحله رو با موفقیت پشت سر گذاشتی


ممنونم دوست خوبم. براي دلداري دادن خودم همه ش با خودم ميگفتم" فكر كن اگه همه ي مامانا دلشون نمي اومد بچه شون رو از شير بگيرن هنوز همه مشغول بوديم. ببين چه دنيايي ميشد.
مامان نیلای
21 دی 90 14:30
سلام.ایشالله نیروانا موفق باشه همیشه. کوچولوی دوست داشتنی. من عاشق شیر دادن به دخترمم وخیلی از این روز میترسم . اصلأ دلم نمیخواد تموم بشه چند وقت پیش از خواهرم پرسیدم چرا باید از شیر بگیرمش من دلم نمیاد میشه این کارو نکنم تا هر وقت خواست شیر بخوره ؟ شاید شد


مرسي عزيزم. ولي فكر نكنم بشه تا هر وقت خواستن شير بخورن. به نظرم اونوقت ميشه تا هميشه. كساني رو ميشناسم كه ميگن بچه شون تا مدرسه ميرفته هنوز شير ميخورده. تصورش رو بكن. زياد جالب نيست. از همه ي لحظاتي كه شيرش ميدي لذت ببر.
مامان علی
21 دی 90 18:50
سلام مامانی گل. با اینکه خودم هنوز تجربه ش نکردم ولی می دونم حس غریبیه. ولی به هردوتون تبریک می گم برای این صعود .


مرسي عزيزم. بهترينها رو برات آرزو دارم.
محمد نوری از خدا
22 دی 90 3:01
سلام خاله جونی،فاتح تمام قله ها،واقعا شاه کار کردی عزیزم،مامان فریبا میدونم که برای شما هم سخته ولی قانون طبیعت آدمیه دیگه چارهای جز این نیست امیدوارم که نیروانای عزیز در همه کارهاش همینجور قوی و محکم باشه.خوشحال میشیم که به ما سر بزنین.


خيلي لطف دارين خاله ي مهربون. حتماً خدمت ميرسم
مامان یسنا
25 دی 90 16:54
سلام خانمی میخواستم ازت یه اجازه بگیرم !! اگه اجازه بدی از مدل کیک تولد نیروانا جون استفاده کنم برای تولد یسنا؟


سلام، حتماً عزیزم. من خودمم از اینترنت گرفتم. صاحب طرح نیستم. با این حال خیلی خوشحال میشیم کیک یسنا جونم مثل نیروانا باشه. باعث افتخاره عزیزم


مامان ساینا
25 دی 90 17:48
سلام مامان خوب و مهربون نیروانا
مرسی عزیزم شما لطف دارید و خوشحالم که شما هم همراه نیروانا جان فاتح قله های زندگی هستید .مطمئناً دلگرمی های شما باعث شد این پروسه سخت واسه نیروانا جان قابل تحمل بشه.خسته نباشید
همیشه شاد باشید و تندرست.نیروانا جان رو ببوس


سلام دوست و خوب و همراه من، مامان سايناي گل، حس ميكنم ما همراه بچه هامون يه بار ديگه از صفر زندگي ميكنيم و بزرگ ميشيم. مادر بودن چنان تجربه ي شيرين و باشكوهيه كه همه ي سختياش رو ميشه به جون خريد. خدا كنه همه ي امتحانهاي اون رو بشه با حمايت خدا و همراهي فرشته هاي مهربون زمينيش به راحتي پاس كرد. سايناي نازنين رو ببوس
مامانی درسا
25 دی 90 21:38
عزیز دلم . وای باید خیلی سخت باشه . ولی فکر کنم ما مادر و البته کوچولوهامون حالا حالاها باید به این جدایی ها عادت کنیم . مهد کودک رفتن . مدسه رفتن . دانشگاه رفتن ........


آري آغاز دوست داشتن است،‌گرچه پايان راه ناپيداست. من به پايان دگر نينديشم، كه همين دوست داشتن زيباست.
مامان علی
26 دی 90 9:20
سلام عزیزم. با اینکه هنوز تجربه نکردم ولی حس می کنم می تونم درکت کنم. شاید مثل دلتنگیهای بعد از زایمان. خداقوت می گم . امیدوارم مراحل بعدی هم براحتی طی بشه. بوس برای مادر و دختر گل


ممنونم مامان گلي. بهترينها رو برات ميخوام


مامان یسنا
26 دی 90 10:26
ممنونم مامان نیروانای گلم!!! راستی نیروانای عزیزم هم یه کم دیگه مستقل شد یسنا هم 50 روزه که این مرحله رو گذرونده. روزای سختی داشتیم اگه پستامو خونده باشی ولی خدا رو شکر که تموم شد و یادمون رفت. به شما هم تبریک میگم که یکی از هزاران مسئولیتهای مادرانه رو به خوبی پشت سر گذاشتین ایشالاه که همه مراحل به همین خوبی پیش بره. دخترم رو ببوس.
راستی شما بی وفا شدین دیگه به ما سر نمیزنین


بهت سر زدم عزيزم. منو ببخش، حق با شماست.
مامان خورشيد
26 دی 90 10:45
اين هم يه مرحله از بزرگ شدن خانوميه ديگه. مبارك باشه.


ممنونم زياد. لطف دارين
مامان حسنی
27 دی 90 19:24
سلام
یه جورایی خیلی دلم گرفت اخه دغدغه این روزهای من شده شیرگرفتن حسنی هنوز نگرفتمش ونمی دونم چه جوراینکارسخت را انجام بدم
مامان فریبای نازنین میشه بگین چطور اینکاررو کردین ممنون میشم


عزيزم ببخش اينهمه دير ولي برات كامنت گذاشتم.
مامان ترمه
17 بهمن 90 0:19
پس من چی بگم که اصلا شیر نداشتم وقتی ترمه رو تو بغلم میگرفتم آرزوم بود شیرداشته باشم تا این بچه یک قُلُپ بخوره و انگار نه انگار
اونوقت اشک من بود که میریخت پایین
بازهم خدارا شکر نیروانا 2 سال نوش جان کرد



هاله ي نازنين درد سختي رو تحملكردي و ميكني. نميدونم خدا اگه اين نعمت رو از من هم دريغ ميكرد به همين صبوري و استواري تو بودم يا نه ولي يقين دارم كه خداي مهربون هميشه هواي فرشته اي مادر و فرشته هاي دختر رو حسابي داره و حتماً حتماً اين صبوري تو رو به زيباترين شكل پاسخ ميده. ترمه ي طلا رو حسابي در آغوش بگير و از طرف من با اجازه ي خودت هزارتا بوس كن.