باز اول مهر
کاش دوباره بهت نزدیک بشم نازنینم, به دخترک زیباروی قصه های این خونه. هر چی اینجا ازت کمتر مینویسم توی دنیای واقعی روزمره مون انگار گمت کرده م.
این روزا من مامان بدجنس و ژولی پولی ای هستم که دلت نمیخواد داشته باشیش. نمیخواهی با من باشبی و هر لبخند و کلام محبت آمیز دیگران رو به جان میپذیری و از من دورتر میشی. با خودم میگم این همه آیا از توجه و رسیدگی من به اهورای کوچولو و بیش از همه حساسیتم توی ساکت بودن تو برای اوقات خوابش سرچشمه میگیره!؟ و جوابم بله ست, جواب نهان تو بله ست و دیروز عیان هم کردی که کاش اصلا داداش و خواهری نداشتم و تنها بودم. بریم اهورا رو بدیم کسی که بچه نداره! من مادر عادلی نیستم آیا!؟
شبا که رفتارای روزم رو با خودم مرور میکنم ازت شرمنده میشم و حتی لحظه لحظه های روزا. گاهی دلم میخواد هر چی کتاب تربیتی خوندم دور بریزم و از همه ی گروه ها و شبکه های اجتماعی مادرانه خودم روحذف کنم و ادای مادرای آگاه و پردغدغه برای بهترین تربیت فرزند رو درنیارم. از خودم بدم میاد که هنوز توی کنترل خودم کمترین مهارتی ندارم. چه ضعیف چزونی شده م من, زورگو و بی انصاف. چیزی که هرگز در خودم ندیده بودم, در رابطه با هیچ انسانی و حالا گاهی رفتارایی در رابطه با تو ازم سر میزنه که دلم میخواد سر به بیابون بذارم. اونوقت میشینم پیشت و ازت عذر میخوام و تو هم گاهی میپذیری, گاهی اشک توی چشات حلقه میزنه و گاهی میخواهی ازم باج بگیری.
اینجا در محضر معصومت اعتراف میکنم که خیلی کم آورده م عزیزکم, من اینقدر بد نبوده م هیچوقت و نمیدونم چرا اوضاع داره اینطوری پیش میره. اینا رو با اشک برات مینویسم. من از مادر بودن خودم واقعا خجالت میکشم. من که بخاطر بیشتر با تو بودن و بیشتر هوای تو رو داشتن , بخاطر تنها نبودن تو و فراهم کردن امکان تجربه ی خواهری برای تو اهورای نازنین رو از خدا هدیه گرفتم حالا با تمام وجود میبینم که چندی ست همه چی صد و هشتاد درجه متفاوت پیش میره. و این همه از ضعف منه و از کوچیک بودن ظرف وجودم.
این اول مهری تمام قد در محضرت خم میشم و ازت عذر میخوام, از خدا میخوام که توانم رو و ظرفیتم رو هر چه بیشتر کنه تا باز به روزای پرافتخار مادری پیشین برگردم. روزایی که سرم در مقابل خدای خودم, خودم, تو و دیگران بلند بود در کلاس اول مادری.