یخ در بهشت
سر سفره از بس طنازی کردی هوس کردم بغل بگیرمت و سفت، فشارت بدم. بی درنگ در آغوش فشردمت و تو هم انگار که منتظر همین باشی، خودت رو جا کردی کنج سینه م و سرت رو چسبوندی به شونه م. هنوز گرمای بغلت رو درک نکرده، یهو خودم رو کشیدم عقب که نکنه دور دهان خورشتیِ تو لباسم رو لک انداخته باشه و تو هم که دلیل عقب کشیدنم رو فهمیدی، برای اینکه کم نیاری، وازَده گفتی "مامان، رُژ زده بودی، رژی شدم". گفتم نه نزده بودم ....
از خودم خجالت کشیدم. حلاوت بوسه و آغوشمون رو چه زود هدر داده بودیم، اونم فقط بخاطر بی ملاحظگی منِ آدم بزرگ، منو ببخش طفلکِ معصوم !
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی