نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

گرگِ بَدِ گُنده

1392/2/7 7:24
نویسنده : مامان فريبا
7,525 بازدید
اشتراک گذاری

"مامان، چرا این مردما به سگشون غذا نمیدن هی هاپ هاپ میکنه من میترسم..."

"مامان، اُرگ مثل گُرگ میمونه...

یه گرگی توی اتاقمه...

بابا، برام قصه بگو تا از گرگ نترسم..."

...

این ترس از آقا سگه و آقا گرگه کم کم داره برامون نگرانی بوجود میاره. نمیدونم اول باید بگردم ببینم کی، کِی و کجا سوتی داده، یا اینکه درستش اینه که بگردم ببینم چطور میشه حلش کرد؟ و یا هر دو گزینه؟؟؟ یا هم اینکه اصلاً بیخیالش شم و به حساب اقتضای سنی ت بذارمش. در هر صورت اطلاعاتم در این زمینه خیلی کمه، کمک!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان نیایش
7 اردیبهشت 92 8:28
از سوتی دادن و حرف دیگران که نگو که به خدا یه زمانی منم کلافه بودم ازهمه چی به شدت مخصوصا مهد کودک!!!!!!!!!!!!
میدونی همش به این فکرمیکنم بعضی وقتا که اگه نیروانا خودش دلش میخواست مهد بره و به خاطر اینکه اون خیلی د وس داره میذاشتیش مهد اون وقت چه کا رمیکردی با اون هجوم اطلاعات غلط و وحشتناکی که در انتظارش بود نمیخوام بگم خوبی نداره چرا حتما داره دارم می بینم اما خب اون حرفا وای ...............
دنبال راه حل نمیخواد بگردی اگر مشکل خاصی به وجود نیومده
توی کتابی خوندم برا ی دخالت در امور بچه ها فقط در صورت وجود چند شرط میتونید اونم با ملاحظاتی دخالت کنید 1- اگر حقی از والدین ضایع شده باشه
2-اگر کسی رنجیده باشه
3-اگر اموال یا لوازم کسی آسیب دیده باشه
4-اگر مشکل پیش امده پیچیده تر از سن و توان بچه ی ماست
اگر جواب تمام این سوال ها نه باشه مشکل مربوط به کودکه و دخالت والدین لزومی نداره مگر اینکه خودش کمک بخواد وگرنه حساسیت زیاد اون موضوع رو با ثبات تر میکنه توی ذهن بچه
فریبا جون واقعا هم سگ و گرگ ترس داره دیگه چرا نباید ازشون بترسه اشکالی نداره که بترسه میتونی بهش بگی منم وقتی بچه بودم یا بابا وقتی بچه بوده میترسیدیم اما کم کم که بزرگ شدیم فهمیدیم اون قدرها هم ترس نداشته این جوری شاید بزرگ شدن خودش رو در نترسیدن از اونا ببینه و دوست داشته باشه که زودتر بزرگ بشه آره؟
نمی دونم واقعا شایدم پیچیده تر از این باشه !
میدونی میگن اون باوری که آدم نسبت به چیزی داره باعث به وجود اومدن احساسی میشه در اون فرد و نتیجه اش میشه یه واکنش حالا شاید اون باوری که شما داری راجع به ترسیدن بچه از گرگ و سگ باعث نگرانیت میشه ولی شاید اگه خوب تحلیلش کنی ببینی که واقعا هم جای نگرانی نداره ولی اگر داره باید به صورت صحیح حل بشه که اونم خودت استادی بانو

راستی هنوزم مثل اون موقع ها از قیافه های اون شکلی مثل اونی که تو کلوپ پاندا دید میترسه یا بر طرف شده؟

زهره ی عزیزم، مرسی از اینهمه راهنمایی قشنگت. ای من فدای اون انگشتات که اینهمه تایپ کرده با عشق! اتفاقاً منم خیلی بهش گیر نمیدم ولی درونی نگرانم که باید چه برخوردی کنم. خیلی ممنونم از نکته های خوبی که نوشتی. اتفاقا دیشب با دوست روانشناسمم که صحبت کردم میگفت بعضی ترسها ارثی به بچه میرسه. فکر کن!!! من خودم وحشت عمیقی از همه ی انواع حیوانات دارم، یعنی نزدیکشون نمیتونم بشم، چه بره باشه چه گرگ چه گربه چه سگ و حتی پرنده ها و ... ولی دلم نمیخواد نیروانا اینجوری بشه. نمیگم بی محابا باشه ولی خب اینهمه که من وحشت دارم نداشته باشه. دوستم میگفت باید بگی منم همسن تو بودم می ترسیدم ولی حالا که بزرگ شدم میبینم خیلی هم ترس نداره. ولی میدونی این یه دروغ بزرگه که باید به نیروانا بگم و فکر کنم همون وراثته هم نمیذاره حرفم رو باور کنه
یه وقتایی سهراب میشم و میگم
"و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بیرون بپرد،
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست!
...
"
یه وقتایی هم میگم کاش حتی توی قصه ها هم نمادهای بدی و بدجنسی نبود و همه چی خوب بود ولی خب واقعیت این نیست و باید واقعیت رو یه جوری که قابل پذیرش باشه بهش بگم. بازم از کمکت ممنوم. ببوس نیایشم رو
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
7 اردیبهشت 92 10:02
سلام فریبا جان

اول خوشحالم شدم که آپ کردی، اما آخرش که خوندم و دیدم کمکی از دستم بر نمیاد، ناراحت ...

اما فکر کنم گزینه ی: هر سه مورد درست تره


قربون مرامت عزیزم
الهه مامان یسنا
7 اردیبهشت 92 13:57
نمیدونم اقتضای سنشونه یا نه ولی یسنا هم جدیدا از چیزی میترسه که میدونم دلیلش کی بوده !!! آقا دزده و پیشویی که طبقه بالای خونه مادر هست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اینا هم شده واسه من مشکل ولی من بی خیالش شدم و انگار کمتر شده

اقتضای سن که ظاهراً هست ولی میگم آخه چیزایی که هنوز ندیدن و تصوری ازش ندارن چرا؟ دوست روانشناسم گفت ببرمش باغ وحش گرگر ببینه شاید اصلاً دیدش نسبت به گرگ عوض بشه. باید همین زودیا اینکار رو بکنم
ببوس یسنام رو
زینب
7 اردیبهشت 92 21:21
اگه فریبا مامان نیرواناست پس حتما راه حلش رو هم پیدا می کنه ...خوش باشین همیشه

عزیزم، مرسی از اینهه انرژی مثبت. بهم انگیزه ی بیشتری دادی ببوس دیانام رو
مامان مینا
8 اردیبهشت 92 1:24
سلام
وای چه بد یاد بچگی های خودم افتادم یه گرگ بد گنده هم همیشه تو رویاهای من بود
الان بیشتر به حضور بابا و مامانش احتیاج داره. کمتر تنهاش بذارین... حرفی هم از گرگ یا سگ نزنین بلکه یادش بره
از طرف من ببوس نیروانا جون رو

انگار توی ذهن همه ی ماها یه جورایی این ترسه هست و به ارث میرسه بی اونکه بخواهی
مرسی از راهنماییت
مادر کوثر
8 اردیبهشت 92 8:36
پر دوام

آغوش تو ای مادر من بستر ناز است

لالایی شب هات مرا گلشن ساز است

رخسار و وجود تو مرا پیكر مهر است

هم قبله و هم كعبه و هم عشق و نیاز است



عشقت مستدام مادر نمونه، دوست عزیزم
مامان مهبد كوچولو
8 اردیبهشت 92 8:47
من فكر كنم با يكم توضيح راجع به گرگ ها بتوني تا حد زيادي ترسش رو حل كني مثلا ً بگي كه گرگ فقط خرگوش و موش و ... ميخوره و با آدمها كاري نداره .... يا بازي گرگم و گله مي برم ...... ولي احساس ميكنم كه بيشترش اقتضاي سنشونه ! ولي به هر حال من هم تجربه اي ندارم و دوباره ميام نظرات اين پست رو ميخونم تا تجربه هام زياد بشه .


ممنونم مهدیه جون، اتفاقاً همه ش میگم گرگ توی جنگله و اینجاها نیست. خیلی از ما دوره ولی خب اینکه فقط خرگوش و موش میخوره نگفتمش و چون خودمم میدونم قبولش ندارم سختمه بهش بگم. اون خودش دائم گرگ بازی هم میکنه، از گرگ فرار میکنه. از دستش قایم میشه، باهاش میجنگه و ...
ببینم دیدن یه گرگ واقعی میتونه از ترسش بکاهه. اما آخه سگ واقعی هم دیده و خب ترسش از سگ به مراتب نسبت به گرگ کمتره. امید به خدا. بازم با دوستم در این زمینه صحبت میکنم
مامان نوژاجوني
8 اردیبهشت 92 9:32
ماماني جون تو همين سن تازه ترسهاي بچه ها شكل جديدي به خودش مي گيره يعني هر چي بزرگتر ميشن ترسهاا هم بيشتر ورو به واقعيت هاي اطراف بيشتر ميشه .شايد صدايي چيزي شنيده يا داستاني درمورد گرگ وگوسفندها .بالاخره ترسش خيلي نگران كننده نيست فقط بايد با يك روشي براش توضيح بدي كه ترسش كمتر بشه

مرسی عزیزم، آره خودمم فکر میکنم بالاخره باید با واقعیات دنیا و زندگی آشنا بشه و اتفاقاً خودمم دنبال همین خب توضیح دادنم. لطف کردی دوستم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
8 اردیبهشت 92 11:27
منم همش دلهره اینو دارم که اگه روزی آرتین از چیزی بترسه چکار کنم. آخه پسر عموش از باد می ترسید و هنوز هم میترسه. فکر کنم اگه با یک مشاور صحبت کنی خوبه.

اتفاقاً نیروانام از صدای باد میترسه و روزایی که ما باد شدید داریم و خصوصاً توی اتاقش صدا می پیچه تنهایی نمیخواد توی اتاقش بره و منم هر جوری سعی میکنم براش توضیح بدم و بگم درسته ممکنه ترسناک باشه ولی قابل تحمل و چشم پوشیه و اون خیلی وقتا قبول میکنه امیدوارم تو هم موفق به کنترل ترسهای آتی آرتینم بشی
مامان هستي وهانا
8 اردیبهشت 92 14:02
فريبا جون نگران نباش خوب ميشه پرنسس ما ولي سعي كن موقعيتي ايجاد كني كه با حيووناي مثل توله سگ يا بچه گربه وحتي پرنده ها بازي كنه بهشون غذا بده اينجوري ترسش ميريزه وحتي بيشتر علاقمند ميشه .ببوسش فراوون

مرسی فریبای عزیز و مهربونم. اینجوری خودم چیکار کنم با این سن و سالم که میترسم از همه ی این چیزا!!!

ببوس هستی و هانای عزیز رو
مامان آوا
8 اردیبهشت 92 23:21
سلام خانمی .به نظر من نباید بیخیالش بشین . اگه خودتون از سگ نمی ترسین باید ببریدش پیش سگ و کم کم کمکش کنید تا با نزدیک شدن به سگ ترسش رو بریزن . خودتون خیلی تو این کار موثر هستین.و اصلا هم بهش نگید که سگ که ترس نداره بدترین حرف برای بچه ها همین هست باید درکش کنید و بگید که منم تو کودکیم از سگ می ترسیدم ولی کم کم فهمیدم که سگ چه موجود قشنگ و دوست داشتنی هست.آوای منم یه زمان از سگ می ترسید ولی خدا رو شکر که ترسش ریخته حسابی خیلی دوست داره سگ ها رو حتی بعضی وقت ها میگه کاش برام یه سگ می گرفتین.خانمی مقاله های روانشناسی در این زمینه تو اینترنت زیاده می تونه کمکتون کنه .ولی بیخیالش نشین.ولیا از گرگ منم میترسم چه برسد به این دخملی ها

مرسی مامانیِ عزیزم. اتفاقاً منم اصلاً نمیگم ترس نداره، به عکس میگم ترس داره ولی ترست کم میشه. فکر کنم نیروانا معنی ترس رو تنها توی این چیزا میبینه. مثلاً دیروز که وارد اتاقش شدم دیدم پرده ی اتاقش بالاست و چراغ هم روشن یهو یه "هین" بلند کشیدم و دویدم بیرون .اون که پشت سرم داشت میومد توی اتاق با دیدن فرار من متعجب شد و بعد که گفتم چرا دویدم بیرون با یه خنده ای گفت "فکر کردم گرگ توی اتاقمه!!! "
یعنی خب بچه م اینا رو مظهر ترس میدونه و خب حتماً با تغییر سن، نظرش عوض میشه. مرسی از راهنماییت عزیزم
محبوبه مامان الینا
9 اردیبهشت 92 9:35
الینا هم از آقا گرگه و قوقولی میترسه شدیدا

می فهممت. زمان بزرگترین چاره ست به نظرم و از نزدیک دیدن این موجودات. تو فکر رفتن به یه باغ وحشم تو هم باش عزیزم
مهسا مامان کیارش
9 اردیبهشت 92 10:41
زنان ؛ قبل از مادر شدن، پری و بعد از مادر شدن؛ تبدیل به فرشته می شوند .

فرشته ی مهربان و فداکار روزت مبارک



مرسی عزیزم، فرشته ی مهربون
مهسا مامان نورا
9 اردیبهشت 92 16:04
فریبا جان نگران نباش به نظر من، البته :
این یک امر طبیعی هست همه ما وقتی کوچک بودیم به نوعی از چیزی میترسیدیم فرقی نمیکرد که چی باشه اشیا ،حیوان و... مطمئنم که شما اینقدرها توانایی داری که واسه نیروانا جون این ترس رو جا بندازی امیدورام که هرچه زودتر این ترس کم رنگ تر بشه راستی قابل ذکر که بگم منم از جانور وحیوانات میترسم ولی چه خوبه که کاری کنیم که بچه هامون لااقل کمتر بترسن.هههههههههه.

دوستدار شما

همدردیم مهسا جونم. ترس منم فقط از همینه که این ترسه توشون موندگار بشه مث خودمون بشن ولی امیدوارم که به قول تو تواناییش رو داشته باشم حلش کنم براش. مرسی عزیزم
الناز مامان بنیا
9 اردیبهشت 92 16:15
خودت گل دختر چطورن

امروز عالی هستیم. فداتون. گل دخترم رو ببوس
نگار
9 اردیبهشت 92 20:53
خاله نگران نباش تا چند روز دیگه یادش میره

مرسی نگارم. راست میگی!؟ خدا رو شکر. فدات نازنین
مامان ثمین
10 اردیبهشت 92 1:51
در گـــویــش عـاشـقانـه ، نـام مــــادر شعریست کــه تا ابد به دفتر باقیست
روزت مبارک عزیزم

روز شمام مبارک عزیزدلم. مرسی
مامان پارمیس
10 اردیبهشت 92 10:37
سلام فریبا جون
اتفاقا پارمیس هم چند وقتیه همش میگه هاپو میاد منو میخوره خیلی بده البته پارمیس میره مهد و دقیقا تو مهد اینو بهش گفتن اینقد اعصابم خورد شده هر چی بهش می گم مامان سگ کاری بهت نداره و از این حرفا بازم تکرار می کنه. راستی حس میکنم فریبا جان همشهری هستیم اینو از عکسای قبلی فهمیدم
نیروانا

سلام عزیزم. خوشحالم که اقتضای سنشونه و رفع میشه، فقط امیدوارم این ترسه همینجا یه جوری حل بشه و خدای نکرده عکس العمل ناآگاهانه ی ما باعث موندن و تشدیدش توی آینده نشه. مرسی عزیزم
جدی میگی همشهری هستیم! آدرس نذاشتی که بیام خونه تون، البته مجازاً
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
10 اردیبهشت 92 11:00
____█████____█████
___██♥◊◊◊◊██_██◊◊◊◊♥██
_██♥◊◊___◊◊█_█◊◊___◊◊♥██
██♥◊◊_____◊◊█◊◊_____◊◊♥██
██♥◊◊______◊◊◊______.◊◊♥██
██♥◊◊_______◊________◊◊♥██
_██♥◊◊______________◊◊♥██
__██♥◊◊___________◊◊♥██
____██♥◊◊_______◊◊♥██
______██♥◊◊__◊◊♥██
________██♥◊◊
___________██♥◊◊
_____________██♥◊◊
_______________██◊

آســـــــــمانی پر گل

دشـــــــــــــــــــتی پر ستاره

تقدیم به تویی که بهشــــت زیر پایت است ...

♥ روزت مبارک بانو ♥

فدات عزیزدلم! روز تو هم مبارک عزیزم
نازنین (مامان ثنا)
10 اردیبهشت 92 13:32
سالروز میلاد خجسته فاطمه زهرا (س) سرور بانوان جهان، عطای خداوند سبحان، کوثر

قرآن، همتای امیر مومنان و الگوی بی بدیل تمام جهانیان بر همه زنان عالم مبارک باد . . .
روزت مبارک دوست خوبم


مرسی نازنینم، بر تو هم مبارک دوست جونم
مامان پارمیس
11 اردیبهشت 92 9:45
سلام فریبا جان خصوصی گذاشتم


سلام عزیزم، چه خوب!!!
حتماً و در اولین فرصت همسایه ی عزیزمون رو خواهیم دید
مامان نیایش
14 اردیبهشت 92 8:46
باغ وحش فکرخیلی خوبیه عالیه چون هر چیزی رو که با منطق برای بچه توضیح بدی حتما درک میکنه ایشالا به زودی برید با هم
نیایش هم عاشق باغ وحشه


ایشالا. مرسی عزیزم