نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

اُردی بهشت نامه

1392/2/1 10:59
نویسنده : مامان فريبا
6,843 بازدید
اشتراک گذاری

دخترکم بهانه ی نوشتن این پست تَنه ایه که دو شب پیش به روحم خورد و دو ساعت تمام منو گریوند. تنها بودم و تو خواب بودی. به یه درددلی گوش دادم که مث یه قطعه سنگ، برکه ی کوچیک وجودم رو به تلاطم انداخت. دو ساعت تمام اشک ریختم و نوشتم. همه ی آرامشم این بود که تنه ای رو که به روحم خورده با ارسال اون نوشته به عزیزی که ازم گله کرده بود التیام ببخشم اما صبر کردم و در پاداش صبرم، التیام واقعی رو دیروز با شنیدن حرفای دوست عزیزم گرفتم که عجیب به دلم نشست و باعث آرامشم شد. یه درس اخلاقی انسانیِ خیلی بزرگ گرفتم که خیلی دلم میخواد اینجا برات یادگارش بکنم، به نام همون دوست اردی بهشتی عزیزم که اینهمه روحش بزرگه و تا همین چند روز دیگه سعادت دیدارِ روز به روزش رو توی محیط کارم از دست خواهم داد چون به افتخار بازنشستگی میرسه. دوست نازنینی که از همون بدو ورودم به این محل کار، "خاله" صداش میکردم چون همیشه مثل خاله ی عزیزی که هیچوقت نداشتم بود، حامی و همدل. 

از درسی که بهم داد بگم و اون اینکه

" اگه کسی توی یه رابطه شروع به گله گذاری کرد، فاتحه ی اون رابطه خونده ست و تو هم که به دلیل دوست داشتن عمیق و تمام عیار طرف میخوایی رابطه رو هر جور شده حفظ کنی براش ننویس، چون این باعث ادامه ی تنش میشه، هر چه زودتر باهاش چهره به چهره صحبت کن و بگو:

من نمیخوام این رابطه رو قطع کنم چون تو رو خیلی دوست دارم و بخاطر این اتفاقی که افتاده که به تو این حس رو داده که من فراموشِت کرده م هیچوقت خودم رو نمی بخشم. اگرچه من توانِ پاییدنِ مدام این رابطه رو ندارم ولی بدون که این دوست داشتن و رابطه ی متعاقبِ اون همیشه هست، تا من هستم و تو هستی. تو اگه دائم نگران قطع شدن این رابطه هستی خودت از من خبر بگیر ولی بدون که حتی اگه سالها از آخرین دیدار و ارتباطمون بگذره و هیچ جور دیگه نه با تلفن، نه ایمیل، نه اس ام اس، نه ... باهات در تماس نباشم، لحظه ی دیدارِ و ارتباطِ دوباره، هیچی از احساس و عشق من به تو کم نشده و من با تمام وجود، درست مثل اینکه همیشه با تو در تماس بوده باشم صمیمیتم رو بهت عرضه میکنم. از تو میخوام تو هم با من همینگونه باشی و باور کنی که اگه به هزاران دلیل که شاید هیچ کدومش از نظر تو موجه نباشه نتونستم خبری ازت بگیرم، هیچ گله ای نداشته باشی و باورم داشته باشی که دوسِت دارم و فراموشت نمیکنم. نه تو رو و نه محبتای تو رو "

این درس رو از یه نظر دیگه هم مهم میدونم و اون اینکه توی دنیای ارتباطات گسترده ی امروزی که به مدد حضور در گروهها و جوامع مختلف حقیقی و مجازی، بسیار بسیار دوستیها شکل میگیره چقدر خوبه که این درس رو بخاطر داشته باشیم تا اینجوری خدای نکرده از جریان اصلیِ زندگی که آروم یا خروشان ما رو با خودش میبره جا نمونیم.

دوستای عزیزی که مدام به من سر میزنین، منو میخونین، خواننده ی خاموشین یا کامنت های پرمحبت برام میذارین، از شماها هم میخوام که منو اینگونه بپذیرین. همه تون رو دوست دارم و دوستای همیشگیِ من هستین و هر خدمت و کاری که ازم بربیاد با تمام وجودم هستم ولی اگه زود به زود نرسیدم بیام خونه هاتون و جواب محبتاتون رو بدم باور کنید که هیچ از شدت دوستیِ من کم نشده، همیشه به یادتون هستم و هر بار به محض اینکه فراغتی بدست بیارم سراپا شوق به سمت خونه هاتون میدوم و از حس حضورتون نفس تازه میکنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

الهه مامان یسنا
1 اردیبهشت 92 11:19
اولیم؟؟؟


مثل همیشه عزیزم
الهه مامان یسنا
1 اردیبهشت 92 11:27
آخ فریبا با نوشته هات یه تلنگر م به من زدی.. چقدر زیبا و حکیمانه .. واقعاا همینطوره که نوشتی. کاش هممون یاد بگیریم که اینطور هم میشه به رابطه ها نگاه کرد. توی این دنیای پرهیاهو که هرکس مشغول کار خودش و دل خودشه کم پیش میاد که بتونی مثل وقتایی که ما بچه بودیم رفت و آمد داشته باشیم و دور هم باشیم گاهی پیامی، تلفنی ، میتونه کار همون دور هم جمع شدنا رو بکنه و بگه به یادتم و تو فکرتم.

اون عزیزی که ازت گله کرده هنوز روح بزرگ تو رو نشناخته و نمیدونه فریبای ما اگه نیاد و اگه نظر نداره اگه خبر نگیره اونقدر دلش بزرگ هست که جا برای عزیزانش کم نمیاد و هرکس جای خودش رو داره. منم خیلی وقتا ازت گله کردم نه؟؟؟ ببخش بانو


نه عزیزم، قربون مهربونیات بشم من! تو همیشه خوب و مهربونی حتی اگه هم تذکری بهم داده باشی میپذیرم. حق رو بهت میدم، به اون عزیزمم هم حق دادم. توی ایام عید باید سراغ عزیزم رو میگرفتم یا حتی زنگ میزدم که نزدم ولی تمام مدت به یادش بودم و بهش فکر میکردم. حق، تمام با اونه که فکر کنه فراموشش کردم ولی همینطور که میگی توقع داشتم یه کم بیشتر منو بشناسه و با توجه به اونی که هستم و یا سعی میکنم باشم راجع بهم قضاوت کنه نه لحظه ای. حالام شرمنده شم. الهه جونم، بانوی اول، بانوی همیشه اول، بازم از همدردیات ممنونم


الهه مامان یسنا
1 اردیبهشت 92 11:27
ای ول خودم که اول شدم. حالا بدو بیا که تو هم اول شی!!


اومدم و اول شدم فکر کنم
فرزانه
1 اردیبهشت 92 11:40
پستت رو که خوندم فریبا جون یاد خودم افتادم. منم گاهی با این مسائل بد بهم میریزم و از دوستانی که این مسائل رو درک نمیکنن خودم دور میشم چرا که داشتن اعتماد به محکمی رابطه دوستی حتی در دوری و نداشتن ارتباط یکی از خصلتهایی هست که باید تو دوستم ببینم و صمیمی ترین دوستم واقعا اینجوریه. و دیگر اینکه خیییییلی ممنونم که با حوصله وبلاگ رشتاک من رو خوندی ممنون که با وجود مشغله هایی که داشتی به من این لطف رو کردی. عزیزم نگران نباش گاه گاهی مشغله های بسیار این رو از یاد آدم میبره که فرزندش در رشد هست و اطلاعات خودش هم باید همزمان رشد کنه این کاملا طبیعیه و همینقدر که تو بازهم از حس درونت میفهمی که از حیطه ای که میخوای پرت شدی خیلی خوبه و این باعث میشه که برگردی به اون حیطه، و این حس تماما بخاطر حس مسئولیت زیادی هست که به نیروانا جان داری و عالیه که تو مادری اینچنین هستی.
منتظر بیان تجربه های خوبت هستم دوستم. اگرم دیدم فرصت نمیکنی بیای به وبلاگ رشتاکم خودم تو وبلاگ نیروانا سوالاتم رو ازت میپرسم اما گاهی به حضورت سر افرازمون کن.

فرزانه جان، از اینهمه همدلیت ممنونم ولی یه رابطه هایی هست که به جون و خونت بسته ست و تو هیچ جور نمیتونی حتی فکر نبودنشون رو بکنی. من به همه ی اونچه که بهش عشق دارم حس مسئولیت هم دارم. ما همه مسئول دلایی هستیم که اهلی کردیم. اینو به هیچ وجه فراموش نمیکنم.
همیشه در قلبمی فرهیخته بانو!
الهه مامان یسنا
1 اردیبهشت 92 11:42
باز بدو بیا که اول شی کاملترش کردم پستم رو


الهه مامان یسنا
1 اردیبهشت 92 11:47
راستی ازین قلبهایی که گذاشتی کنار اسم وبلاگت منم میخوام اونی که اون بالاست رو میگم ها!! فهمیدی اسمش یادم نمیاد اون بالا رو!!؟؟؟؟؟همون بالا دیگه!!چجوری میشه گذاشت اون بالایه بار امتحان کردم نشدخوب میخوام دیگه

دیدی چه کیفی میکنم با این شکلکهای جدید نی نی وبلاگ


من نذاشتم به خدا. از اولش بوده، نمیدونم شاید ربطی به قالب وبلاگ داشته باشه که از قالبهای اولیه ی نی نی وبلاگه، میشه؟ از برنامه نویسی وب و طراحی قالبای اینچنینی هیچی نمیدونم، من مهندس کامپیوتری هستم که فقط استفاده کننده ی اینجور خدماتم و شاخه ی کاری کامپیوتریم یه چیز دیگه ست
آره عزیزم. دست نی نی وبلاگ درد نکنه که برای رسوندن بیشتر احساساتمون شکلکهای جدید اضافه کرده

ღ تـــــــــــک خاله کوثر جونی ღ
1 اردیبهشت 92 12:47
اولش که شدیدا غمناک بود

اما

درس هایی که واسه دخملیت به یادگار گذاشتی، منم خوندم و لذت بردم

فریبا جون

خوشبحال ِ خودم که شمارتو دارم و می تونم هر وقت دلم خواست از احوالاتت جویا بشم

دوستت دارم


فدات عزیزم، مرسی از محبت بی ریات
محمد
1 اردیبهشت 92 13:52
از صدای گذر آب چنان میفهمی تندتر از آب روان ، عمر گران می گذرد ... زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست !!!
آنقدر سیر بخند تاندانی چنان می گذرد .
شادباشیدوسلامت

ممنونم و باور دارم. شاد باشین
مامان رومینا
1 اردیبهشت 92 14:50
خیلی زیبا نوشتیدامیدورام همه ما قدر دوست های خوبمون رو بدونیم

متشکرم. زیبا میخونی عزیزم. منم امیدوارم
مامان تسنيم سادات
1 اردیبهشت 92 17:44

عزيزم قشنگ بود مثل همه نوشته هاتون ...
و عبرت آموز مثل هميشه ...

مرسی عزیزم، قشنگی از وجود مهربونته که همیشه منو مینوازی
مامان نیایش
1 اردیبهشت 92 19:53
اردی بهشت نامه ات رو خوندم بانوی اردیبهشتی
قشنگ نوشتی مثل همیشه و به منم درس بزرگی دادی
جای خاله ی عزیزت توی محل کارت خالی نباشه
همیشه موفق باشی هر جایی که هستی
..........
گرم یادم کنی یا نه من از یادت نمیکاهم
...........
اگر یه وقتی از ما هم رنجیدی ببخشی عزیز دل


زهره ی عزیزم، بانوی همه ی فصلها و ماههای مهربونی! من هیچی از تو جز عشق و مهر ندیدم. چقدر بجا نوشتی مرحبا
گرم یادم کنی یا نه من از یادت نمیکاهم
عاشقتم
زینب
2 اردیبهشت 92 7:26
چقدر این روزها درگیر این گله گذاری ها و ناراحتی ها هستم... اولش می خواستم با عصبانیت چادرم رو پشت سرم ببندم و برم پیشش و من هم عقده ها و ناراحتی ها راو خالی کنم .... بعد خودم رو سپردم دست زمان... آروم آروم با هم رفتیم و من با صدای قدمهای او آروم شدم... خندیدم به خودم و به او ... به خودم گفتم اگه او همش میخواد ناراحت باشه و البته در این بین من هم بی تقصیر نیستم، تنها کاری که می تونم بکنم اینه که همینجوری بپذیرمش و به راهم ادامه بدم شاید لازم نیست بعضی از آدمها رو هر روز ببینیم ولی همین که بدونیم دوستشون داریم و حسی هست کافی است... خیلی بی ربط نوشتم ولی حال و هوام همین بود... خوش باشی و شاد

ممنونم که حست رو برام نوشتی. همیشه عاشق باشی و شاد زینبم. دوسِت دارم
محبوبه مامان الینا
2 اردیبهشت 92 18:32
بسیار زیبا بود و تلنگری بود به همه ما تا سطح توقعات خودمون رو لااقل کمی پایین بیاریم

ممنونم
مامان آوا
2 اردیبهشت 92 18:39
آنانکه روحشان کشتزار مهربانیست، بی شک بهاری جاودان خواهند داشت.

تو خودِ بهاری
مامان آرمیتا
2 اردیبهشت 92 23:20
سلااااااااااااااااااااام بر مامان مهربون و عزیز این خونه ..................
فریبای عزیزم ....امیدوارم همیشه خوب باشی و شاد......چقدر لذت می برم از خوندنت و چقدر مفتخرم به داشتن چنین دوست نازنینی ..........
خوشا به حال خانواده ی خوشبختت که تو رو در کنارشون دارند ......همیشه تندرست و شاد باشی ای سرشار از احساس!!!

سلااااااام به دوست عزیز و نازنینم. منو شرمنده نکن. خوشحالم به شادی و شاد کردن دوستای عزیزم. برای تو هم همیشه تندرستی آرزو دارم و حسی سرشار از خوشبختی
سارا مامان مايا
3 اردیبهشت 92 9:29
عجيب به دل منم نشست ..اصلا انگاري كلي آرامش سرازير شد يه دلم ....خوش به حالت كه همچين عزيز فهيمي داشتي و داري...من نديده ازشون انرژي مثبت گرفتم..در مورد رابطه هم واقعا واسه ي همه پيش مياد اين مسئله و مهم هم برخورد با اونه .اميدوارم هميشه دل به دل هم بديم و با كمي درك عشق رو كمرنگ نكنيم تو دلامون كه به اعتقاد من بهترين سرمايه ي هر ادم دوستاي خوبشن ....
به خاله ي عزيزت سلام منو هم برسون.فرشته ي گلت رو هم ببوس.

سارای عزیزم، چیزی که همیشه مهمه و باید رعایت بشه عشق و دوست داشتنه. تمام همت آدم به نگه داشتن رابطه هاییه که رزق روحشن، در این هیچ شکی نیست و همه بهش ایمان داریم. دقیقاً همینه که گفتی، مهم برخورد ما با رویدادهاست و من امیدوارم همه به اون جایی برسیم که بی توقع مهر بورزیم . مرسی از همدلیت. آرامش و شادی همیشگیت آرزوی منه عزیزم
maryam
3 اردیبهشت 92 13:48
سلام فریبا جان



نکته ای رو که می خوام بگم به پای قضاوت کردن و یا اینکه درسی که گرفتی درست نبوده نیست،فقط دوست داشتم نظرم رو به طور کلی بگم،چون خودم ذهن ام درگیر شده بارها با این موضوع،گاهی فکر می کنم اگر دوستی هست،باید جویای احوال بودنی هم باشه اگر مهر و مجبتی هست باید از دل بیرون بیاد و ابراز بشه تا بشه مجبت و دوستی البته می دونم شاید در روزگار فعلی این تعریف درست نباشه و جور در نیاد،چقدر موضوع مهمی هستش و می بینم دلم پر حرفه در موردش...


سلام مریم عزیزم، چقدر خوشحالم که منو خوندی و نظر قشنگ و متفاوتی دادی که منو به توضیح بیشتر واداره. دغدغه ی منم همیشه حفظ روابط به عالی ترین شکله و با تمام وجود. اما دلم میگیره وقتی حس میکنم توی یه رابطه یه طرف مدام در حال انتظار باشه که تو کی ممکنه خطا کنی و یه طرف هم هی نگران این باشه که یه وقت بهانه ای دست اون یکی نده که بی معرفت تلقی بشه. دلم میخواد باور و اعتمادی که به دوست داشتن بین دو طرف شکل میگیره همیشه بدون خدشه بمونه و البته همه ی رابطه ها رو اینجوری نمیشه پذیرفت، مثلاً رابطه ی متقابل همسری یا والد و فرزندی بدون ابراز عشق و پاییدن ِ مدام هرگز قابل تصور نیست. منظور منم از جریان اصلی زندگی دقیقاً همینا بودن. ولی به نظرم دوستیهای عمیق (دوستیهایی که گذر زمان اونا رو تبدیل به عتیقه هایی ارزشمند کرده) میتونن اینجوری باشن و روابط خویشاوندی. این حرفهایی که توی این پست نوشتم به هیچ وجه به این معنی نیست که از مسئولیتم در قابل رابطه های برقرار شده م، شونه خالی کنم. قصدم فقط این بود که بگم همیشه وقتی خطایی رخ میده، بخشش، از گله گذاری و دامن زدن به دوری خیلی بهتره. اگه درست نتونستم پیامم رو انتقال بدم تقصیرِ منه. دوسِت دارم بهترین دوستِ من! عاشق اون دغدغه هاتم
مامان احسان
4 اردیبهشت 92 8:41
سلام عزیزم من که عاشقتم گلم


سلام، خوش اومدی دوست نازنینم. عشق، عشق می آفریند
مامان بردیا
4 اردیبهشت 92 9:09
امیدوارم هر جا زیر این گنبد کبود هستی،همیشه یکی بود قصه ها باشی، شاد و سلامت.هر وقت هم به ما سر بزنی قدمات بر سر چشمای مشتاقمون عزیزم.
چه درس خوبی داد به من این خاله مهربون . امیدوارم جاش تو دلت خالی نباشه.میبوسمت ببوس پرنسسمو

فدای مهربونیِ همیشگیت مهدختم. منم برای تو هماره شادی و آرامش آرزو میکنم. ممنونم برای آرزوهای خوبت برای من و نیروانا. پرنسس دست بوس شماست. شاهزاده ی منو ببوس. اتفاقاً اسم پسر این خاله ی منم "بردیا" ست. خیلی با هم تفاهم دارین
نرگس مامان باران قلنبه
7 اردیبهشت 92 12:41
سلام عزیزم امیدوارم هر روتون پر از شادی باشه
من یه دخمل کوچولو دارم به اسم باران مظفری که تو جشنواره عکس آتلیه سها شرکت کرده و خیلی دلش میخواد اول بشه ممنون میشم اگه به وبلاگمون بیایی و به لینک مستقیم آتلیه بروید و امتیاز 5 رو بهش بدید
یه دقیقه بیشتر طول نمیکشه حتما رای بدهید
ادرس جشنواره
اسامی به ترتیب حروف الفبا میباشد
http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=6


سلام نرگس جون، من رأی دادم. ایشالا باران قشنگم برنده بشه
مامان ترمه
8 اردیبهشت 92 3:45
درکت میکنم


فدات عزیزم