برداشت ويژه از روزي كه جهان به نام توست
خواستم يه جورِ خاص روزت رو پاس بدارم و سپاس خدايِ مهربونم و همه ي ياريگران كه اين خواسته م به اجابت رسيد. مابقيش رو خودت توي تصاوير بخون كودكِ من:
يه عشق وافر به تو، يه جرقه، يه عزمِ راسخ، يه تماس با خاله مريمِ عزيز، يه بليط هواپيما، يه بستنِ بار و بُنه و يه پرواز بسوي سومين جشنواره ي "بهترين ها براي غنچه هاي شهر"، كجا؟ برج ميلاد تهران!
بعد از تولد يك سالگيت، اولين باري بود كه سفرِ هوايي رو تجربه ميكردي. همه چي برات جالب بود، قربون صدقه رفتنِ خاله هاي هواپيما (مهمانداران)، تصورت از پرواز، هي پرسيدنِ اينكه الان داريم پرواز ميكنيم؟ الان داريم ميريم؟ ... و از همه جالب تر كه يه خاطره ي فراموش نشدني رو برام حك كرد اينه:
وقتي مهماندارها غذا رو آوردن و برات توضيح دادم كه ميز جلو رو باز كني و غذات رو روش بذاري،ذوق كردي و وقتي بسته بنديش رو برات باز كردم و كوكوت رو تيكه كردم و چنگال دادم دستت، با غرور و نزاكتِ تمام شروع به خوردن كردي و چند تا تيكه كه توي دهنت گذاشتي در يه حركتِ غيرِمنتظره نميدونم كارت راهنماي هواپيما بود، كاتالوگ بود، چي بود كه با يه حالت خاص اداي بالا آوردنش رو در آوردي و گفتي " من پنج ميدم!!!" و من داشتم از هيجان و ذوق آب ميشدم. (تو خود حديث مفصل بخوان). حيف كه كسي نبود اون لحظه براش بگم اين كار بامزه ت رو ولي توي سفر و بعدش به هر كي رسيدم گفتم و كِيف كردم. خلاصه كه خودمون رو رسونديم به آغوش ِ باز خاله مريم و عموعلي تا فردا كه به جشنواره برسيم.
و اين فرداست و روايت بازديد شما از نمايشگاهي كه برپاست همچنان.
شديداً علاقه مند به سرهم بندي اين پازل سه بعدي خونه بودي و اصرار كه حتماً دوچرخه ش بره توي خونه و زير سقف. از جور كردن اين پازل حس شادمانه اي داشتي كه توي عكسها پيداست. براي همين همه ش رو گذاشتم.
و بهانه ي حركت من دعوت دوست عزيزم و خاله ي مهربونت خاله گلناز توي سايت تيساگل كه اين جرقه رو توي ذهنم زد كه برم و يهويي دم غرفه ش غافلگيرش كنم. خيلي وقت بود ميخواستم ببينمش، وراي دنياي مجازي و اين، بهانه ي قشنگي بود و فرصت مغتنمي كه به ديدارش بريم. البته به يمن ميهمان نوازيِ برج ميلاد كه همون دم در گفت "بازديد صبح ها، صرفاً براي ارگانها و مهدكودكهاست و عموم مجاز نيستن!!!" و به دروغ هم گفت مجبور شديم زودتر بهش زنگ بزنيم و كمك بطلبيم. اين شد كه صد در صد نقشه عملي نشد ولي خب هدف برآورده شد و گلنازم رو ديدم و غافگير كردم، هرچند توي موقعيتي كه خيلي گرفتار بنظر ميرسيد. خدا قوت بانو!
هاناي عزيزم و تو ملوسكِ من جلوي دكور قشنگ تولدي كه ابتكار گلناز جان بود خاص اين جشنواره. يه قصر پرنسسيِ تمام عيار براي پرنسسي كه قراره نِگين جشن تولدش باشه. قشنگه نه!
هميشه در اوج ببينمت دوست بي رياي من!
و اين گلناز جان و من و مريم عزيزم كه ميزبان تمام عيارِ ما در اين سفر بود؛ كه اگه اون نبود و صفا و محبت خودش و عموعلي مهربون، اين رفتن و اومدن ما هيچ لطفي نداشت. با همه ي محبتشون و همه ي هديه هايي كه علاوه بر محبت خالصانه شون به مناسبت روز جهاني كودك بهت تقديم كردن. هميشه در قلبمونين دوست جونا!
(دقت كه ميكنم ميبينم چقدر به اين دكور مياييم نه!!!)
و باز غرفه اي جذاب و رنگي كه البته يه كوچولو داغ هم بود. چسب حرارتي خاله ي محترم دستت رو سوزوند. همين من رو از خريد اين نوارهاي مقوايي رنگي براي ساخت كاردستي منصرف كرد. بايد بذارم بزرگتر بشي كوچولوَك!
تمام عشقي عزيزم با اون چشاي خوشگلت. هميشه زيبابين باشي دخترِ نازِ گلناز!
اينجا هم وسايل بازي براي وروجكِ كوچك مهياست. بازم ياد خاله مريم ميافتم كه با صبوري و مهربونيِ تمام پاي ما مي ايستاد و همراهِ ما بود. دمش گرم!
و اين ميز و صندلي كه عجيب دلِ من و مريمي رو بردن كه بخاطرشون چه باركشيِ عظمايي كه نكرديم. چهارستونِ بدنت راست و درست مريم جون، خيلي بهمون لطف كردي!
اينجا رو از دور ازت عكس گرفتم و درست در جريانِ گفتگوت نبودم، فقط ميديدم خاله ها و عموهاي دور و برت ميخندن و تو هم نقاشي ميكشي. نزديك كه شدم ازم فاميلي و تاريخ تولدت رو پرسيدن و روي برگه اي كه نقاشي كرده بودي و اسمت هم خودت قبلاً گفته بودي، نوشتن و گفتن كه به گفته ي خودت "برجِ ميلاد" رو نقاشي كردي. خيلي برام جالب بود كه اين اسم و فضا توي ذهنت نشسته و چه زيبا كشيده بودي. دو تا خط همگرا از پايين تا بالاي صفحه به رنگ آبي نفتي. منِ بي حواس از نقاشيت عكس نگرفتم و اونا پيشِ خودشون نگهش داشتن. اما عجيب توي ذهنم نقش بسته تصويري كه از برج ميلاد كشيدي هنرمندِ خلاقِ من!
ديگه داشتي سعي ميكردي با اين عروسكاي گنده ي متحرك ارتباط برقرار كني هرچند هنوز محتاطانه برخورد ميكردي و با حفظ فاصله از دور دستي تكون ميدادي.
و اين شروع روز دوم بازديدِ ماست كه عليرغم سرماخوردگي اي كه از برودت هواي ديروز داخل سالن و شنگول بازيِ من در نپوشيدن لباس پاييزه دچارش شده بودي دلت ميخواست بازم بريم نمايشگاه. اين سيبِ سبزِ گنده ي هوس انگيز هيجانت رو به اوج رسوند.
و گِل بازي اي كه عشقته و يادآورِ لحظه هايي كه توي كارگاه با بابايي سپري ميكني. خاله بهت ياد داد كه گِردالو درست كني و تو هم يكي در ميون گردالو درست ميكردي و با كف دست پخشِ زمينش ميكردي و ميكوبيدي توي كله ش. و باز هي از خاله گل ميطلبيدي. انرژيِ مثبت اين خاله ي مهربون باعث شد كه توي تمام فعاليتهاي اين غرفه شركت داشته باشي و عليرغم اينكه خيلي از غرفه ها بساط نقاشي و بازيشون جور بود بازم توي دور زدناي ما كه ناشي از شهرستاني بازي و گيج زدنمون بود بين پله برقيا و غرفه ها مقابل همين غرفه مكث ميكردي و ميرفتي سراغ دلمشغوليِ جديد. قدرتِ جاذبه به اين ميگن. خاله جون متشكريم!
ميبيني! هنوز نگراني كه اون آقا عروسكيه بهت نزديك نشه!
اينم اثر هنري سفالگرِ كوچك!
و باز گلناز با دلي كه كف ِ دستشه، بي رياي بي ريا!
و عكس خداحافظي با گلنازجان و خواهر و دخترداييِ عزيزش!
برداشتهاي ارزشمندِ تو از نمايشگاه. واي كه هيچي مهم تر از بادكنكِ صورتي نيست، هست!
و اين پارك ترافيك كه وقتي بهش رسيديم متأسفانه براي ظهر تعطيل كرده بودن. خيلي دوست داشتم بدونم فعاليتهاش چيه. حيف شد!
و عموعليِ مهربون با عطوفت پدرانه براي پُر كردن جاي خاليِ بابايي كه به دليل مشغله، توي اين سفر از همراهيش محروم شديم! خيلي خسته ت كرديم عموعلي اما شما همچنان مث طبيعت مهربون بودي و مث كوه، استوار! مانا باشين در كنار مريم گلي!
و آنيتاي نازنين، ميوه ي زندگي اون يكي مريم گلي با چشايي به رنگِ آسمونِ خدا، آبي! حيف كه يه عكسِ قابل انتشار از جمع مريمين و فريبا نگرفتيم! آنيتاجون هديه ي قشنگت عجيب به دلِ نيروانا نشسته، دستتو ميبوسم! دستِ مامان مريم رو هم!
آرامِ جانم، نيروانا! از تو آرامم، كاش جهان از شما و بخاطرِ شما هميشه آرام باشه. همه روزِ ِ اين جهان به يمن شما فرشته هاي كوچك، آسموني باد!