نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

مهرانه

1391/7/2 15:29
نویسنده : مامان فريبا
4,952 بازدید
اشتراک گذاری

خب با اين موبايل و اينترنتِ پشتِ اون فقط تونستم عنوان ديروز رو ثبت كنم. آخه خيلي دلم ميخواست لحظه ثبت بشه و همين عنوان هم خودش خيلي خاطره است. حالا براي توضيح و بماند يادگار مينويسم و همچنين براي دوستاي خوبم كه مهرشون اينقدر مستدامه كه حتي براي يه كلمه ي كوچيكِ فينگيليش هم برام كامنت ميذارن.

اولِ مهر ديروز خاص بود، بابايي بعد از دو سال ترك تدريس و تقريبا‌ً خونه نشيني بخاطر تو، ديروز دوباره رسماً وارد دنياي شاغلين شد (هر چند پيامبريش رو اين دو ساله يه جوراي ديگه بجا اورده). كلي برات توضيح داديم كه بابايي آقا مُلَمه (اين تلفظِ اولينِ تو از واژه ي "معلم" ه) و ميره مدرسه به بچه ها درس ميده. تو هم همچين ذوقان بودي و در عين حال همچنان متفكر در حال تجسم بابايي بعنوان آقا معلم. آدرس مدرسه ي بابايي هم ياد گرفتي و تا از جلوش رد ميشيم يادآوري ميكني.

خب در واقع يه جورايي تكليفِ امسالِ ما اينه:

بابايي كه انتقاليش به كرمان جور شد و مشغول تدريس در هنرستان شده 

منم كه همينجا سرچشمه ام فعلاً

تو هم همچنان با مشاركت و تقسيم روزهاي تعطيلي و كار من و بابا و همياري دوستان و فاميل قراره روزگار بگذروني و لذت ببري از اينهمه تنوع. و خب طبق بيانيه اي كه صادر كردي تا اطلاع ثانوي مهدكودكي در كار نيست.

البته برنامه هنوز در حد تئوريه و تنها قسمت عمليش اين بوده كه بابا ديروز رو رفته مدرسه و من مرخصي بودم! حالا بايد ببينيم پياده سازيِ اين طرح به كجا ميرسه. از كليه دوستان و آشنايان كه در حقِ ما دعا ميكنن سپاسگزارم. براي همه تون دعا ميكنم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان خورشید
2 مهر 91 10:10
امیدوارم هرچی خیره براتون اتفاق بیفته. آرزو می کنم این روش براتون نظم پیدا کنه و باعث استرس شما و نیروانای عزیز نشه.


مرسي عزيزم. منم اميدوارم ببوس خورشيدم رو
مامان آناهيتا
2 مهر 91 10:45
فريبا جوني باورت ميشه اين مسئله براي من هم دغدغه فكري شده بود. خدا رو شكر تا اينجا كه خيلي خوب پيش رفته. منم حالا ديگه خيالم راحته. خداي زيبا پشت و پناهتون باشه عزيزم.


قربون همدليت برم دوست مربونِ من! مگه ميشه باور نكنم اين همه لطف عيان رو، خيلي خيلي ممنونتم.از دعاي نيكت هميشه سرشارم. سپاس مهربون
مامان ساينا
2 مهر 91 10:51
اميدوارم كه هميشه و همه جا موفق و مويد باشيد و در پناه ايزد منان...نيرواناجان خوش بگذره ...ماماني ببوس اين دخمل خوشمزه و ناز نازي رو


قربون محبتت صالحه جان، منم هماره براي شما بهترين آرزوها رو دارم. تو هم سايناي گلم رو ببوس. خيلي دوسِتون داريم
الهه مامان یسنا
2 مهر 91 11:38



عشقين بخدا
منا مامان الینا
2 مهر 91 13:00
سلام فریبا جون
دلم واست یه ذره شده بود عزیزم
فرصت نکردم همه پستهات رو بخونم
قربونش برم نیروانا جون چه خانومی شده ماشالا بهش بگو
ببوسش اون دختر پاییزی دوست داشتنی رو


خداااااااي من،‌مناي عزيزم سلام،
منم دلم لك زده بود براي اينكه دوباره مخاطب خاص خودت باشم و حرفاي قشنگت. عزيزم منت گذاشتي و افتخار دادي كه با اين امتحانِ سختي كه درگيرشي ياد ما كردي و سراغ گرفتي. تشنه ي نگاهت بودم منا، همه ش ميگفتم من دوستِ خوبي براي منا نبودم و نبايد انتظاري ازش داشته باشم و خداييش هم هيچ توقع نداشتم كه بهم سر بزني. فقط خوشحالم كه خداي مهربون اينقدر توان و نيرو بهت داد كه بازم حوصله كني نوشته هاي منو بخوني. بخدا برات خوشحالم مناي من. پر انرژي باش عزيزم و بخند تا الينا هم بخنده. نميدونم چقدر سخته خنديدن و شاد بودن توي اين موقعيت، ولي هر چي هم سخته تو رو خدا بخند‌،‌ بخاطر جيگرگوشه ت الينا بخند. الهي هر چه زودتر پستهاي پرنشاطت شادي رو توي تمام ني ني وبلاگ طنين انداز كنه. ميبوسمت عزيز دلم الينام رو ببوس
مامان سانای
2 مهر 91 15:31
موفق باشید همگی .دختر وپدر و مامانی.نمی دونم چرا هر وبی می رم تعریف مامان فریبایت .خوش بحالت نیروانا که مامان به این خوبی داری.


عزيزم، لطف داري. چيزي كه هويداست مهر همه ي دوستانه كه بر سرم ميباره و مدام شرمنده م ميكنه. شمام هميشه سرفراز باشي عزيزم. خيلي لطف داري
ارغوان
2 مهر 91 18:34
سلام
عکسای پست قبل خیلی قشنگ بودنروز دختر هم با تاخیر به نیروانا کوچولو مبارک


سلام عزیزم، هنوزم که هنوزه نمیتونم وبلاگ کوچولوهات رو باز کنم و از دیدنشون و خوندن تو لذت ببرم. یه کوچولو راهنماییم میکنی. فدای محبتت.
مامان آرینا
2 مهر 91 22:25
سلام. مامام نیروانای ناز. ممنون از آدرس ایمیلتون. من همین الان دیدمش.
واقعا ممنونم. از دست این وروجکها! دخملی شما از مهد رفتن انصراف داد، دخملی ما هم هر روز بهونه می گیره که منو ببرین اون مهده که دیدیم آخه با خودم بردمش چند
بازم ممنونم تا مهد تا عکس العملش رو ببینم.


سلام، خواهش عزيزم، خيلي وقت بود فرستاده بودم،‌حتماً چون خصوصي بوده اون پشتها خودش رو مخفي كرده بوده ناقلا
خوشحالم كه هر كمكي ازم بربياد براتون بكنم.موفق باشين و آرينام رو ببوسين
سمی مامان امیرین
3 مهر 91 8:52
خوب اینطوری به دختری حسابی خوش میگذره قطعا"...
موهاشم مبارک باشه..خیلی بهش میاد.


اميدوارم عزيزم، ممنون. قشنگ ميبيني.
مامان مهبد كوچولو
3 مهر 91 8:55
سلام . ممنون عزيزم به خاطر توضيحاتت . دست اين مامان و باباي مهربون نيروانا درد نكنه كه به خاطر پرورش صحيح نيروانا همه ي پروژه ها رو امتحان كردن . نيروانا جان قدر زحماتشون رو بدون و دستشون رو ببوس ، اميدوارم كه روزهاي خوبي در انتظارتون باشه


قربون محبتت خاله جون، خدا دست همه مون رو بگيره. كاش واقعاً‌بتونيم باغبوناي خوبي باشيم. مهرت مستدام.فدات
مامان نیایش
3 مهر 91 9:54
سلام عزیزم ان شا الله که همه چی به خیر خوبی باشه و موفق باشید همیشه براتون آرزوی بهترین ها رو دارم شاد باشید فریبای گلم بازم ازت ممنون بابت مهربونی های همیشگی ات خاص و عام!دوستتون دارم


ممنونتم عزيز، براي شمام توي اين روزاي پرهيجان و البته يه كوچولو اضطراب آرزوي آرامش و نتيجه ي خوب دارم. من كوچيكِ شمام
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
3 مهر 91 10:58
خوب به سلامتی
امیدوارم این ماه مهر شروع تازه ای در زندگی شما باشه

کاشکی مهدکودت را قطع نمی کردی تا دخترت به محیط عادت می کرد کار سختی ولی باید انجام بشه


مرسي عزيزم،
خداييش به مهدهايي كه دخترم رو توش ميذاشتم و اينكه الآن زمان مهد رفتنشه ايمان نداشتم. حس ميكنم هنوز زوده و اگر يه روزي به اين باور برسم كه مهد براش لازمه قطعاً استواري ميكنم. ممنون از حس خوب خواهرانه ت
مامان حسني
4 مهر 91 11:47
فريبا جونم سلام
انشالله هرچي خيره براتون پيش بيادوموفق باشيد
يه چيزي بگم راستش خيلي خوشحالم كه تصميم گرفتي نيروانارا مهدنذاري فكرميكنم اين فرشته كوچولوها كنارفاميل ودوست واشنا بهترپرورش پيدا ميكنن تا مهد البته قبول دارم كه زحمتت اضافه ميشه اما ازخدا مي خوام خيلي خيلي خوب وراحت اين دوره را سپري كنين تا زماني كه خودنيروانا جونم رفتن به مهد را بخواد
راستي ما هم فعلا ازبردن حسني به مهد صرفنظر كرديم تامدتي
تابعدخداچي بخواد

سلام عزيزم. ممنون از محبتت. آره اينجوري همه ش در حال برنامه ريزي و هماهنگي هستيم ولي عيب نداره. مطمئنم نيروانا وقتي كه وقتش برسه و مهدِ دلخواهشم باشه هيچ مخالفتي نميكنه. براي شما و حسناجونم هم خوشحالم كه به اين نتيجه رسيدين. ايشالا به بهترين شكلي به اهداف قشنگتون برسين. ببوسش
هاله
4 مهر 91 17:05
هرچی خیر براتون باشه
و انشاا همه چیز بر مراد
عزیزم بالاخره به زودی نیروانا هم میره مهد ، پیش دبستانی و .....بعدشم فارغ اتحصیلی
.
.
. به زودی برات مینویسم :

اول مهرت مبارک


نیروانا جون
یکروزی مامانت مینویسه که:
امروز قراره بریم جشن فارغ التحصیلی دانشگاه نیروانا...
فکرشو که میکنم قند تو دلم آب میشه
هر کدوم یکی از دوستهای وبلاگی باشند خوشحال میشم از خوشحالیشون
نیروانا یا علی یا النا یا اونیکی ترمه یا توت فرنگی..هلنا جون.. خورشید و...
همه ما مامان ها یکروزی از نی نی وبلاگ شروع کردیم خاطراتمون را مرور کردیم و نوشتیم

از بچه هاگفتیم و نوشتیم و ذوق کردیم
یکروزی دونه دونه یکی یکی همه مون مرور خاطرات بزرگ شدن بچه هامون را مینویسیم..

بچه های عزیزمون د رپناه خدا همیشه سالم بمونید و پر از عشق مخصوصا نیروانای گُلم
آمین



هاله ي عزيزم چه راست نوشتي.
دنيا همينه،‌يه چرخ چرخ عباسي ِ خوشگله. يه روزي نوشته بودم:
بالا، پايين
پايين، بالا
دور، دور
زمين، هوا
چرخ چرخ عباسي
خدا منو نندازي

ولي حالا ياد گرفتم بگم:
چرخ چرخ عباسي
خدا چقدر تو نازي

چون يه روانشناس صاحب خِردي ميگفت: خدا هيچوقت آدم رو نميندازه. و نبايد اين جمله ي نادرست رو كه بار منفي بدي داره از كوچيكي توي ذهن بچه فرو كنيم.
خلاصه كه عزيز دلم الهي اون روزاي قشنگ همه به شادي و تندرستي برسن و هميشه در حال تبريك گفتن به هم باشيم. خدا همگيمون رو توي دستاي خودش محكم نگه داره




مامان رادین
4 مهر 91 18:35
خب پس باباهای نی نی هامونم همکارن.چه عالی.


چه عاليييييي. به به به تفاهم