مهرانه
خب با اين موبايل و اينترنتِ پشتِ اون فقط تونستم عنوان ديروز رو ثبت كنم. آخه خيلي دلم ميخواست لحظه ثبت بشه و همين عنوان هم خودش خيلي خاطره است. حالا براي توضيح و بماند يادگار مينويسم و همچنين براي دوستاي خوبم كه مهرشون اينقدر مستدامه كه حتي براي يه كلمه ي كوچيكِ فينگيليش هم برام كامنت ميذارن.
اولِ مهر ديروز خاص بود، بابايي بعد از دو سال ترك تدريس و تقريباً خونه نشيني بخاطر تو، ديروز دوباره رسماً وارد دنياي شاغلين شد (هر چند پيامبريش رو اين دو ساله يه جوراي ديگه بجا اورده). كلي برات توضيح داديم كه بابايي آقا مُلَمه (اين تلفظِ اولينِ تو از واژه ي "معلم" ه) و ميره مدرسه به بچه ها درس ميده. تو هم همچين ذوقان بودي و در عين حال همچنان متفكر در حال تجسم بابايي بعنوان آقا معلم. آدرس مدرسه ي بابايي هم ياد گرفتي و تا از جلوش رد ميشيم يادآوري ميكني.
خب در واقع يه جورايي تكليفِ امسالِ ما اينه:
بابايي كه انتقاليش به كرمان جور شد و مشغول تدريس در هنرستان شده
منم كه همينجا سرچشمه ام فعلاً
تو هم همچنان با مشاركت و تقسيم روزهاي تعطيلي و كار من و بابا و همياري دوستان و فاميل قراره روزگار بگذروني و لذت ببري از اينهمه تنوع. و خب طبق بيانيه اي كه صادر كردي تا اطلاع ثانوي مهدكودكي در كار نيست.
البته برنامه هنوز در حد تئوريه و تنها قسمت عمليش اين بوده كه بابا ديروز رو رفته مدرسه و من مرخصي بودم! حالا بايد ببينيم پياده سازيِ اين طرح به كجا ميرسه. از كليه دوستان و آشنايان كه در حقِ ما دعا ميكنن سپاسگزارم. براي همه تون دعا ميكنم.