نوروز تا امروز
فردای نوروز کفش و کلاه کردیم بسمت کلوتها، یه منطقه بیابانی با جاذبه های طبیعی که هنوز بکره. کویر لوت، 40 کیلومتری جاده ی شهداد - نهبندان. خیلی وقته که میخواستیم بریم ولی این عید قسمت شد و در واقع همت کردیم. طبق معمول همیشه که از دیدن کویر، دریا، جنگل، گندمزار، رودخونه و ... هیجان زده میشم و دیگه سر از پا نمیشناسم شروع به پایکوبی و دویدن و چرخیدن و ... کردیم و اینبار دست در دست تو همپای بیقراریهای من و صد البته زیر نگاه دوربین بابایی. حظی بردیم وصف ناشدنی. اینقدر دلم قلقلک شد که کفشامو در بیارم و پای برهنه تو شن بدوم یا روی تپه ی شنی بخوابم و تا خود زمین غلت بخورم که نگو، ولی ترسیدم از اینکه تو هم بخواهی ادای منو دربیاری و دوباره کف پاهات پوسته پوسته شه یا خدای نکرده غلتیدن برات زود باشه. خلاصه گذاشتیم که بازم بهوونه داشته باشیم بریم اون بیابون اسرارآمیز. تو اونجا برای اولین بار شترسواری کردی بهمراه بابا حامد و خوب شد که من جاموندم سوار بشم وگرنه کی ازتون عکس میگرفت. بعدشم خدایی ترسیدم سوار شم جیغ جیغ کنم ابهتم پیشت بریزه و تا چند وقت قرار باشه برات توضیح بدم چرا جیغ زدم. یه دور هم تو کمپ کویری زدیم. قشنگ بودن آلاچیقهای ساخته شده از تنه و برگ نخلهای شهداد. ظاهراً برای اردوهای ستاره شناسی و رصد آسمون کویره. خوش به دل اخترشناسا.
عصرش حرکت بسمت بم و دوباره حکایت شیرین خاله آزاده، عمو علی و عمو رسول. جاخوش کردن وَرِ دلِشون و زحمت دادن به اونایی که با روی باز چنان می پذیرنمون که هنوز عرق سفر قبلی خشک نشده باز میدویم میریم بم. اینبار گشتن توی ارگ جدید و اولین پدالو سواری با تو و حضور افتخاری مهیار عزیز. و فرداش اتراق در بلاد خوش آب و هوای دهبکری به صرف کباب بره ای که در دم قربانی شکم پروری ما شد.
بعد هم حرکت به کرمان و بدرقه ی مادرجون و باباجان و دو روزم هست که اومدم سر کار. اینا همه به روایت تصویر توی ادامه ی مطلب.
جونم برات بگه دلم لک زده برا اینکه برم عیددیدنی و امیدوارم تو این چند روز باقیمونده یه کَمَکی از این رسم نوروز هم به ما برسه و برات بگیم.
(گلنازجون میبینی آثار لطفت همه جا نمایونه؟!)