نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

بازيگر صحنه

آقاجون : تو بچه اي ؟ نيروانا : نه. آ : پس چي هستي ؟ ن : من اختاپوسم !!!! ----------------------------------------------------------------------------------------------- بابايي : گوشي تلفنو بده من خراب ميشه آقاجون دعوا ميكنه نيروانا : نه دارم به دوستم زنگ ميزنم [انگشتهاي كوچك در حال فشردن دكمه هاي گوشي و مثلاً شماره گيري] [گوشي تلفن روي گوش و خيلي جدي] نيروانا : سلام خوبي دوست !!!! ...
13 دی 1390

وقتی کفشدوزکی متولد میشود - عکس تولد

براي دوستاي عزيزم كه قول داده بودم عكس تولد ميذارم اين پست رو گذاشتم. ادامه ي مطلب تقديمتون: ----------------------------------------------------------------------------------------- پي نوشت: خداي من چه فراموشكارم، خيلي خيلي بدور از انصافه كه از خاله گلناز عزيز و شادي خانوم مهربون ياد و سپاسگزاري نكنم كه بدون لطف اونا تولد كفشدوزكي نيروانا برپا نميشد. دستتون رو به مهر ميفشارم دوستان خوب من كه هنوز سعادت ديدارتون رو پيدا نكردم ولي باهام هستين. بهترينها رو براتون آرزو ميكنم.     ...
6 دی 1390

حس مالکیت

میبینم که حس مالکیت پیدا کردی پرنسس من! ببین این حس وقتی با نق نق های کم خوابی سرکار تؤام بشه و یه مهمون عزیز و جیگری که آناهیتای مامان باشه بیاد خونمون و بخواد به آنچه که شاهزاده خانوم بهش حس مالکیت پیدا کردن ناخونکی بزنه و حالی ببره چه قشقرقی بپا میشه. دیشب برای اولین بار بود که جدیت این حس تعلق تو به داشته هات رو تجربه کردیم. امیدوارم توی این مرحله بتونیم طوری راهنماییت کنیم و راه ببریمت که یاد بگیری داشته هات رو با دیگران تقسیم کنی و لذتش رو ببری و حتی ببخشی و بیشتر لذت ببری. شاید این اولین نشانه های زمینی شدنت باشه نازنین ولی الهی بتونیم کمکت کنیم که همچنان آسمانی بمونی. راه زیادی در پیشه کوهنورد من و تو هر چه کوله بارت سبکتر باشه بیشت...
5 دی 1390

سلام زمستان

با همه ی شیرینی ای که برامون داشت رفت تا یه زمستون دیگه تو تقویم عمرمون آغاز بشه. پاییز فصل تو رو ميگم دخترم، فصل پرواز برگهای رنگارنگ. باهاش خداحافظي ميكنيم و دل به گردش روزها ميسپريم و با يه دنيا اميد و آرزوي زيبا به پيشواز زمستون ميريم. چه زيباست دانستن اينكه وقتي برف ميبارد تن پرنده ها گرم است ...
30 آذر 1390

دیشبٍ آروم

- مامان من تو شیکمم نی نی دارم، [دو تا دست خوشگل روي شيكم] هیسسسس، خوابیده، کوچولو کوچولو اِه [در حالیکه با انگشت شست و سبابه که روی هم چسبوندیشون میزان کوچیکی رو نشون میدی] -[من كه ميدونم قضيه از كجا آب ميخوره‌] ديگه كي تو شيكمش ني ني داره؟ - بهايه (بهاره) (ببخشيد خاله بهاره ي عزيز كه بارداريتون اعلام عمومي شد) ------------------------------------------------------------------------------------------ يادم نيست حرف چي بود كه من يه چيزي گفتم كه با "هم" شروع ميشد يهو در اومدي: هم خنده ست، هم دعوا من ميدونستم ولي باز پرسيدم چي؟ و تو گفتي بفرماييد شام!!!!! -----------------------------...
27 آذر 1390

وقتی کفشدوزکی متولد می شود - کیک تولد

بخاطر کمبود امکانات محل زندگیمون و شایدم عدم اطلاعات کافی از امکانات پنهان شهرمون کیک تولدت رو کرمان سفارش دادیم، اونم دو شب و دو روز قبل از جشن و با کلی ماجرا که یه کمش رو بیشتر نمینویسم. قنادی کیک خوشمزه ولی بی قیافه ی پارسال که جابجا شده بود، هر چی گشتیم پیداش نکردیم. به فکر یه قنادی دیگه افتادیم که سابقه ش خوب بود. بابایی آخر شب رفت و عکس کیک رو که از اینترنت پیدا کرده بودم برد که سفارش بده. من چشمم آب نمیخورد که چیز خوبی از آب دربیاد، شب حرکت به سرچشمه همراه خاله سمیرا که تو ماشین با تو نشسته بود رفتیم که تحویلش بگیریم وقتی روی ترازوی قنادی دیدمش چشام درخشید، اینو خودمم فهمیدم. خیلی خیلی بهتر از اونی که فکر میکردم درش آورده بود. ب...
27 آذر 1390
14694 0 13 ادامه مطلب

پايان دور دوم

سلام دوستاي خوب وبلاگي من و نيرواناي عزيز، يه امكاني تو مديريت مطالب وبلاگ بود با عنوان ارسال به آينده و من اين متن زير رو گذاشته بودم كه تو لحظه ي تولد نيروانا تو وبلاگش به ثبت برسه :  11 آذر ساعت 2:45 بامداد ، چون تو اون لحظه در حال سفر بوديم و امكان آپ كردن برام نبود ولي حيف كه انگار كار نكرد و من حالا با اينهمه تأخير براش ثبت ميكنم. از شما دوستان عزيزم كه تو پست "جشن تولد" براي نيرواناي ما كامنت گذاشتين و تولدش رو تبريك گفتين ممنونم. اميدوارم همه تون شاد و تندرست باشين بهمراه ني ني هاي نازتون. عكسهاي جشن تولدش رو سعي ميكنم زود بذارم.   "امروز كه براي دومين بار خورش...
20 آذر 1390

جشن تولد

از شدت اشتیاقم برای برگزاری جشن تولدت و بخاطر اینکه شرایط اقلیمی که توش بسر میبریم اینجوریه که آخر هفته ها تعداد کمتری از خانواده ها توش باقی میمونن جشن تولدت رو دیشب برگزار کردیم. با حضور دوستای عزیزت دخترکم: آناهیتا، ساینا، حسین و صالح، بردیا، امیرعلی، ‌صبا و نسرین عزیز و مامانهای نازنینشون، خاله افسانه و ناهید و نجمه و از همه مهم تر خاله سمیرای گل که علیرغم سوختگی دستش و کلاس زبانش پیشمون اومد تا زیباترین لحظه ها رو با نگاه زیبا و دستان هنرمندش برامون رقم بزنه. همه و همه کمک کردن تا دیشب یکی از پرخاطره ترین شبهای عمرمون باشه. شادی کردیم و به پاس این شادی خدای بزرگ رو سپاس. مستانه رقصیدیم و تول...
9 آذر 1390
26671 0 22 ادامه مطلب