بودن یا نبودن! مسئله این نیست
قصه ی این روزای ما قصه ی انتظار و دلتنگیه. اینکه تقدیر آقاجون بین موندن و پرواز، کدومه؟ دلت تنگشه میدونم، مثل همه ی ماها.
توی این 14 روزی که سهم ما بزرگترا از دیدار آقاجون تنها خیره شدن به یه بدن نازنین و بیهوشه و سهم شما بچه ها هم فقط یادآوری خاطره ها، بارها براش اظهار دلتنگی کردی. کاری از دست هیچ یک از ما برنمیاد، جز امید و توکل. نمیدونیم حکمت این دوران چیه؟ اینکه غم نبودنش اونقدر عظیم و طاقت سوزه که اینجوری کم کم از دست دادنش رو داریم تجربه میکنیم یا اونقدر گوهر عزیز و نایابیه که قدرشناسی درخشش دوباره ش توی زندگیمون رو باید سخت مشق کنیم. در هیچ یک از این دو شکی نیست. هر چی که هست دعای من برای پدر نازنینم فقط و فقط آرامشه. اینکه نه به روح و نه به جسم بی بدیلش کوچکترین خدشه و آزاری وارد نشه و همونطور پر شکوه و با ابهت باقی بمونه. همینطور آرامش و آسودگی خاطر برای مادر عزیزم که تازه عشق عمیقش رو به پدرم کشف کرده م. کیمیایی حاصل از 61 سال زندگی نفس به نفس.
این روزا وقتی به صورت آقاجون بوسه میزنم آرومم. حسرت به دل نیستم. خوشحالم که تا تونسته م بوسیده مش، اون وقتا که بهوش بود و مث همه ی آدما دلخوش به عشق و احترام.
تو هم خوابشو دیدی که بوسیدتت، یادش بخیر که چه جورایی نازت رو نمیکشید که شده حتی یه بوسه ازت بگیره، هر ترفندی بکار میبرد که دلت رو راضی کنه بهش بوس بدی، با دادن باجهای آنچنانی شکلات و آب نبات، با خوندن ریتمیک شعر بامزه ای که خودش ساخته بود و تو خوشکل باهاش میرقصیدی تا بهش برسی "بیا بیا، بیا بیا، برقص بیا، بیا بیا با ناز بیا" ...
دخترک با احساس و مهربونم! این واقعیت روزگاره که برای چندمین بار خودش رو برامون به اثبات میرسونه. هیچ، نه هیچ معلوم نیست که سهم ما از همدیگه تا کی و به چه میزانه. تنها چیزی که میتونه حسرت از دست دادن ها رو کم کنه اینه که در همه حال و با همه ی عزیزانمون عشق رو رعایت کنیم.
امیدوارم پایان این روزای انتظار ما یه پایان شیرین و لبریز از آرامش باشه که همون تسلیم بودن تمام قَده به حکم خداوندی. دلم میخواد تو و همه ی دوستای نازنینمون با قلبای پاکتون برای عافیت آقاجونم دعا کنین.