نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

هُماروز زایش آتش

1392/11/11 22:00
نویسنده : مامان فريبا
5,200 بازدید
اشتراک گذاری

بر آمد به سنگ گران سنگ خرد         هم آن و هم این سنگ گردید خرد

فروغی پدید آمد از هر دو سنگ          دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ

جهـاندار پیش جهان آفرین             نیایش همی کرد و خواند آفرین

که اورا فروغی چنین هدیه داد             همین آتش آن گاه قبله نهاد

یکی جشن کرد آنشـب و باده خورد             سده نام آن جشن فرخنده کرد

واسه سده ی امسال کلی تو ذهنمون ایده چیدیم ولی هیچکدومش به طرح و اجرا نرسید. دوستای گلی هم که انتظار دیدارشون رو داشتیم نتونستیم میزبان باشیم. عوضش روز قبلش توی مهد به بهانه ی گذشتن صد روز از حضور شما توی مهرآیین، جشنی برپا بود به صرف هر چی که توی روزای عادی خوردنش ممنوعه یا بسیار بسیار محدود. از چیپس و شکلات و پفک و ... تا نوشیدنیای آنچنانی. دلی از عزا در آورده بودین. نور بشه توی وجودتون الهی مادر.

شب قبلش هم بدون هیچ برنامه ی قبلی و فقط در دست توالی پیشامدهای نیک، با یه خوشحالی بی حد توی مجموعه ی تفریحی تازه تأسیس شهرمون به پیشواز سده رفتیم. زینب عزیزم پای باذوق و پدیدآورنده ی پرانرژی شادمانیها و خوشگذرانیهای اون شب بود به اتفاق عمومنصور و آناهیتای نازنین. از نقاشی چهره گرفته تا قطار شادی و سفینه ای که شکل ماشین زمان عموپورنگ بود و مینی مری گو راند و قایق سواری دونفره و بعدش سه نفره به اتفاق امیررضا دوست مهرآیینی ت تا سیب زمینی سرخ کرده خورورن به آیین جشن صبح توی مهد!

له ولی شاد و پر از روحیه برگشتیم خونه تا خودمون رو واسه میزبانی فردای خان داداش و خونواده ی عزیز و گرمش آماده کنیم. دلم میخواست همه ی کارا رو قبلش انجام بدم و سه نفره بریم سده سوزی و برگردیم تا مهمونا میان ولی خب نشد. وقتی بهت گفتم با بابا برین تا یه آتیش بزرگ ببینی ذوق کردی ولی وقت حاضر شدن گیر دادی که مامان تو هم بیا، با تو بریم سده. فدای دل مهربونت عزیزکم. دلیل آوردم که من باید خونه باشم تا جارو کنم و اگه دایی اینا زودتر رسیدن پشت در نمونن و دوربین دادم و گفتم عوضش یه عالمه از خودتون و آتیشا عکس بگیرین و برام بیارین تا منم ببینم. قانع شدی و رفتین. و با انرژی برگشتی. شب هم شب نشینی با حضور گرم و صمیمی دایی منصور و خونواده، خاطره ی زیبای سده ی امسال رو صدچندان کرد. مگه بهوونه برپایی جشن نیاکانمون چیزی جز با هم بودن به شادی بوده!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

zeinab
12 بهمن 92 7:26
باز یادم اومد که چقدر دوست داشتم این مراسم رو ببینم ...عمری باشه تا سال آینده بتونیم کنارتون باشیم تو این مراسم... هر چند که اگه سفر دیگه رو هم نمی رفتم باز هم نمی شد مهمونتون باشیم... بعد برات توضیح می دم...شاد و پیروز باشین. ببوس اون دختر گل رو ... خیلی برامون دعا کنین
مامان فريبا
پاسخ
زینب گلم، حتماً همینطوره و حتماً روز قشنگی میرسه که با هم به این یزم پر انرژی بریم. منم به همدلیِ تو دوستم از دریافت مستقیم انرژی آتش بی بهره بودم ولی غیرمستقیم انرژی ای گرفتم که نگو. برات هزاران بار شادی میفرستم نازنین. الهی هر چی سر راهمون قرار میگیره بهترین باشه. تو هم دیانای نازم رو ببوس. به امید دیدار زود زود
مامان مهبد كوچولو
12 بهمن 92 8:38
واااااااااااااااااااااااي هميشه شاد باشيد و دلتون گرم باشه از گرماي اين آتيش . عزيزم جاي ما رو هم خالي كنيد اينقدر دلم ميخواد از نزديك تو اين مراسم باشم كه نگو .
مامان فريبا
پاسخ
مهدیه جونم منم اینقدر دلم میخواد مهمون دوستای عزیزم باشم این روز و کنار این آتیش که نگو. عجیب انرژی میبخشه کنارش بودن و چشم دوختن به رقص شعله هاش. به خدا همه تون به این جشن دعوتین. هر وقت شرایطتون جور بود فقط یه ندا بهم بدین. با تمام وجود پذیراتون هستم دوستای گلم.
الهه مامان یسنا
12 بهمن 92 10:29
روزهات همیشه پرنور و گرم نیروانای عزیزم و مامان فریبای نازنین
مامان فريبا
پاسخ
در کنار خورشید همیشه ای که تویی خاله جون
مامان آیسو وآیسا
12 بهمن 92 16:43
خیلی جالب بود این مراسم وآئین..من چیزی در موردش نمی دونم... ولی عکسهاش عالی بودبرا نیروانا جوووونم
مامان فريبا
پاسخ
دوست عزیزم پارسال در موردش اینجا نوشته م. اگه دوست داشتی خوشحال میشم بخونی. http://nirvana.niniweblog.com/post242.php این لینک رو توی پستمم میذارم که بقیه راحت تر بتونن اطلاع بیشتری پیدا کنن. مرسی از یادآوریت. بوس بوس
مامی آرشیدا
12 بهمن 92 19:59
سلام به نیروانای عزیزم ومادرعزیزترشاصلامتوجه نشدم چه مراسمی هست وبرای چی برگزارمیشهاگه میشه توضیح مفصل به من....بدیددرهرصورت همیشه خوش وسلامت درکنارهم روزگارسپری کنید
مامان فريبا
پاسخ
سلام لی لی عزیز و مهربونم. منو ببخش که حواسم نبود برای دوستای جدیدم توضیح بدم. اگه دوست داشتی اینجا رو بخون عزیزم: http://nirvana.niniweblog.com/post242.php فدای مهربونیات. امیدوارم تو هم همیشه شاد و خوش باشی پیش عزیزانت
مامان ساينا و سبا
13 بهمن 92 7:28
هميشه به جشن و شادي...فريباي عزيز وجودت در کنار نيروانا برق نگاهش را صد چندان مي کنه و اين را در چشم نيروانا به وضوح ديدم...به به آناهيتاي گل و نيروانا خوش بگذره
مامان فريبا
پاسخ
مرسی عزیزم، جدی میگی! باعث شدی هی بیشتر و بیشتر به چشاش دقت کنم صالحه جونم، نظر لطفته. جای ساینام خالیه. کاش بشه امروز ببینیمش [%
شايان
14 بهمن 92 13:49
مامان پریسا
28 بهمن 92 15:39
اول فکر کردم چهار شنبه سوریه. ولی در ادامه.... ایشالله همیشه در مراسم های شاد حضور داشته باشید. فریبا جون وبلاگتون رو دوست دارم ولی گاهی دیر میشه سرزدن هام.. و گاهی فقط نیم نگاهی به پست ها میندازم وگاهی هم بعضی ها رو کامل میخونم. به هر حال عاشق نوشته هاتونم.
مامان فريبا
پاسخ
سلام عزیزدلم! همیشه وامدار و مدیون محبتهای بیحدت به خودم و این خونه هستم. ممنونم که هستی. برای من باعث افتخار و مباهاته نور نگاهت که به نوشته هام میتابه. ببخش منو اگه به اندازه ی تو حق دوستی بجا نمیارم. خیلی دوسِت دارم و پریسای نازنینمو. میبوسمتون